روایاتی در مورد ذوالقرنین:
1- در کتاب کمال الدین به سند خود از اصبغ بن نباته روایت کرده که گفت:
ابن الکواء در محضر على (ع) هنگامى که آن جناب بر فراز منبر بود برخاست و گفت: یا امیر المؤمنین ما را از داستان ذو القرنین خبر بده، آیا پیغمبر بوده و یا ملک؟ و مرا از دو قرن او خبر بده آیا از طلا بوده یا از نقره؟
حضرت فرمود: نه پیغمبر بود، و نه ملک. و دو قرنش نه از طلا بود و نه از نقره. او مردى بود که خداى را دوست مى داشت و خدا هم او را دوست داشت، او خیرخواه خدا بود، خدا هم برایش خیر مى خواست، و بدین جهت او را ذو القرنین خواندند که قومش را به سوى خدا دعوت مى کرد و آنها او را زدند و یک طرف سرش را شکستند، پس مدتى از مردم غایب شد، و بار دیگر به سوى آنان برگشت، این بار هم زدند و طرف دیگر سرش را شکستند، و اینک در میان شما نیز کسى مانند او هست.
2- حضرت امام باقر(ع) میفرمایند: هیچ یک از انبیا بعد از نوح (ع) به مقام پادشاهی نرسیدند مگر چهار نفر از آن ها که عبارت اند از : ذوالقرنین که نامش عیاش است، داود، سلیمان و یوسف. ذوالقرنین بر سراسر شرق و غرب عالم حکم راند و محدوده حکومت داود و سلیمان منطقه شامات تا اصطخر را شامل میگشت و یوسف نیز بر مصر و بیابان های اطراف آن حکومت میکرد.
خصال شیخ صدوق ، جلد 1 صفحه 248
3- حضرت امام صادق (ع) میفرمایند: بزرگترین ملوک روی زمین چهار نفرند. دو نفر از آن ها که مومن و معتقد بودند، عبارت اند از سلیمان بن داود و ذوالقرنین و دو نفر دیگر که کافر و بدکیش بودند نمرود و بخت النصر هستند و نام اصلی ذوالقرنین عبدالله بن ضحاک بن معبد است.
خصال شیخ صدوق، جلد 1، صفحه 255