????در صورتی که در سایت فاقد اکانت هستید می توانید - از این طریق عضو شوید
نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3






  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    اسفند 1389
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.14
    نوشته ها
    720
    تشکر کرده
    58

    سعه علم امامت- شب سوم دهه سوم محرم

    دیشب درباره این آیه شریفه و بحث کتاب مبین چند نکته عرض شد خدمتتان. در تعبیر آیه شریف، آن قسمتی که مقداری بیشتر درباره*اش صحبت کردیم، این عبارت بود: «وَلا رَطْبٍ وَلا یابِسٍ إِلّا فی کِتابٍ مُبینٍ» که عرض شد این کتاب مبین، ظرف علم قرار گرفته است. ظرف چه علمی؟ ظرف آن علمی که خدا در صدر آیه فرمود: «وَعِندَهُ مَفاتِحُ الغَیبِ لا یَعلَمُها إِلّا هُوَ وَیَعلَمُ ما فِی البَرِّ وَالبَحرِ وَما تَسقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلّا یَعلَمُها وَلا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ الأَرضِ وَلا رَطبٍ وَلا یابِسٍ إِلّا فی کِتابٍ مُبینٍ».دیشب مفصل صحبت کردیم. حاصل مطلبی که در این آیه شد، این بود که خدا به تعبیری همه چیز را در کتاب مبین قرار داده است: «وَلا یابِسٍ إِلّا فی کِتابٍ مُبینٍ». کسی نمی*تواند ادعا کنه که «رطب و یابس» یعنی منظور چیز خاصی است. این کنایه است. با توجه به صدر آیه که درباره علم و درباره مفاتیح غیب است، این مطلب روشن است که «ولا یابس» از سنخ علم است. هر چه که هست، از سنخ علم است.عرض شد که کتاب مبین در دسترس ما نیست. چند آیه بحث کردیم که این کتاب مبین با قرآن تفاوت دارد و این کتاب مبین برای بعضی*ها روشن باشد. بعضی*ها باید این کتاب مبین برایشان روشن باشد. اگر بگوییم کتاب مبین برای خدا روشن است، این مطلب خیلی درستی نمی*تواند باشد، چرا که چیزی از خدا مخفی نیست. حواسمان باشد که کتاب مبین مخلوق خداست، مفاتیح مخلوق خدا هستند، غیب مخلوق خداست.عرض شد که این غیب، حتی ذات خدا هم نمی*تواند باشد. غیبی است که مفاتیح دارد. «لا یابس الا فی کتاب مبین» - آن مفاتیح غیب هم می*تواند شامل یابس بشود. گفتیم افرادی هستند که حتماً نسبت به این آگاه هستند، عالم هستند.یک آیه*ای هم در حضورمان بود که گفتیم این آیه شریفه، حیطه علم بعضی از افراد را به صورت سلبی تعریف کرده است. اینها را عمداً تکرار می*کنم چون مطلب مهم است: «فَسئَلوا أَهلَ الذِّکرِ إِن کُنتُم لا تَعلَمونَ».ببینید، تعریف به سلب - عرض کردم که تعریف مثبت را بعضی*ها نمی*دانند، ولی بعضی جاها تعریف به سلب، افاده معرفت می*کند، افاده علم می*کند. فرض می*کنیم جایی که همه لباس مشکی پوشیده*اند، یک نفر لباس سفید پوشیده است. ما می*توانیم بگوییم: با کسی کار دارم که لباس مشکی نپوشیده است. در این فرض، تعریف کردم از کسی که لباس مشکی نپوشیده است. در این محدوده، این تعریف سلبی شد، اما تعریف سلبی که مفید معرفت شد، مفید آگاهی شد.مثال عرض می*کنم: اگر در این جمع، در این محدوده که تصور کردیم، بگوییم که کسی مدیر است، کسی رئیس است که لباس مشکی تنش نیست - این افاده معرفت می*کند، چون یک فرض قبلی هست که در این فرض قبلی می*دانیم همه از این ویژگی (لباس مشکی پوشیدن) برخوردار هستند.در روایات هم بعضی جاها تعریف به سلب شده است. مثل کجا؟ مثل تعریف خداوند - اگر این واژه «تعریف» درست باشد. حالا این واژه «تعریف» را قبول کنید. وقتی می*خواهد درباره خدا صحبت کند، درباره ذات اقدس خداوند صحبت کند، تعبیر سلبی می*فرماید. چه می*فرماید؟ «شَیءٌ بِخِلافِ الأَشیاءِ» - یک تعبیر سلبی است. یعنی چه؟ «بخلاف الاشیاء» یعنی هر چیزی که ویژگی، صفت و خصوصیت یک شیء مخلوق هست، این درباره ذات اقدس الهی وجود ندارد، نیست. «شیء بخلاف الاشیاء» - تعبیر روایت این است: «یخرج من حد تعطیل و حد تشبیه».«شیء بخلاف الاشیاء» - «شیء» اثباتش کرد، «حد تعطیل» را خارجش کرد. خدمت شما عرض کنم: از «حد تشبیه» چه*جوری خارجش می*کند؟ می*فرماید: «بخلاف الاشیاء» یعنی خداوند را به چیزی نمی*توان تشبیه کرد، شبیه ندارد، مثل ندارد، ضد ندارد. هر چیزی که بخواهد خدا را شبیه به مخلوق کند - این تعبیری است که مفید معرفت است. یعنی من می*توانم بگویم خدا را شناختم به این مطلب که «بخلاف الاشیاء» است.این تعریف، تعریف تنزیهی هم است، یعنی خدا را منزه کردم از هر آنچه که آن مطلب ویژه مخلوقات است. تعریف سلبی یا می*فرماید: «لیس بجسم» - درباره خدا می*گویند چه؟ خدا جسم نیست. «لیس بجسم» تعریف سلبی است. می*فرماید چه؟ می*فرماید: «هو السمیع العلیم» - این تعریف ایجابی است، سلب نیست. «هو القادر علی کل شیء» تعریف ایجابی است، اما «لیس بجسم» تعریف ایجابی نیست، تعریف سلبی است که می*گوید جسم نیست.معلوم است که ما می*توانیم کل کائنات را - یعنی هم خدا هم غیر خدا را - تقسیم کنیم به دو دسته: دسته*ای که جسم*اند، دسته*ای که «لیس بجسم». وقتی گفتیم خدا «لیس بجسم» است، یعنی خدا مثل هیچ*کدام از مخلوقات نیست.(در داخل پرانتز هم یک نکته عرض کنم: از این عبارت هم، اگر درست باشد که خدا «لیس بجسم» هست - که درست هست البته - یعنی این که تمام آنچه که غیر خدا هست، آن عنوان جسم بر او صادق می*شود. هر چه غیر خداست، از ملک و جن و پری و هر چه که شما می*خواهید تصور و توهم کنید.)در این آیه شریفه، علم را چه*کار کرد؟ آن حیطه علم اهل بیت را به صورت سلبی معرفی کرد. فرمود چه؟ حیطه علم*شان کجاست؟ «لا تعلمون» - شما. اگر بخواهد بفرماید آن مقداری که شما علم دارید، اتفاقاً این خیلی تعریف نیست، خیلی شناخته نمی*شود که محدوده علم کجاست. اما وقتی می*فرماید محدوده علم کجاست: آن مقداری که «ما لا تعلمون» - شما نمی*دانید - خوب، این حیطه علم، حیطه بسیار گسترده*ای می*شود.بعد، «ما لا تعلمون» نه «ما لا تعلمونی» که زمان نزول آیه مردم هستند. «ما لا تعلمون» که هر کس که مخاطب قرآن هست، شامل می*شود. «فسألوا» خطابش به کیست؟ فقط به من و شما است؟ فقط به کسانی است که در زمان پیامبر می*زیستند؟ خطابش به کیست؟ خطابش به هر جایی است که حیطه رسالت و انذار رسول*الله... حیطه انذار رسول*الله کجاست؟اگر بگوییم شبه*جزیره عربستان، یعنی آن چیزهایی که اهل شبه*جزیره نمی*دانستند، «ما لا تعلمون». اگر بگوییم مثلاً الارض - کل زمین زمینی که زمان خودشان زندگی می*کردند - حیطه علم می*شود آن علمی که اهل آن زمان، اهل کل آن زمان نمی*دانستند. اگر بگوییم حیطه انذار، حیطه تبلیغ، حیطه رسالت پیغمبر کجاست؟ عالمین، درست است؟ عالمین. «نزل علیک الفرقان لتنظر العالمین» - خدا فرقان را بر تو نازل کرد که عالمین را انذار کنی.پس اگر قبول کنیم که حیطه دعوت، انذار و رسالت پیامبر عالمین هست، پس «فسألوا اهل الذکر» خطابش به کیست؟ به عالمین است. عالمین - آنچه که ما می*دانیم و نمی*دانیم، آنچه را که ما می*شناسیم و نمی*شناسیم، آنچه را که توهم می*کنیم و توهم نمی*کنیم - پس حیطه علم از آن حد تصور ما هم خیلی فراتر است.کدام عالم؟ فقط عالمین زمان نزول؟ نه. قرآن کتابی است که بر کی نازل شده است؟ بر خاتم پیامبران. یعنی از این به بعد دیگر نبوتی نخواهد بود. دیگر نبوتی نخواهد بود یعنی دیگر خدا کسی را با منصب نبوت روی زمین قرار نخواهد داد. وقتی نبوت نباشد، دیگر رسالتی هم نخواهد بود. یعنی این کتاب، کتابی است که تا وقتی که دار تکلیف هست، تا وقتی که خدا می*خواهد کسی را هدایت کند.پس این عالمینی که مخاطب این آیات هستند، حتی از زمان نزول هم مقید نیستند. از زمان نزول هستند تا آن وقتی که دار تکلیف است. پس این حیطه علم، حیطه علم خیلی وسیعی شد، خیلی وسعت پیدا کرد. درباره*اش دیشب توضیح دادم، دیگر تکرار نمی*کنم آن حرف*ها را.پس خلاصه داستان - دیگر خیلی بخواهیم به صورت حداقلی نگاه کنیم، کم نگاه کنیم - این است که آن کسی که به کتاب مبین علم دارد («ولا یابس الا فی کتاب مبین»)، این شخص باید علم «ما کان و ما یکون» داشته باشد. این خلاصه*ای از بحث گذشته بود.این جلسه، در ادامه آن بحث، چند روایتی که از کتاب اصول کافی هست را با همدیگر بخوانیم. این روایت*ها هم روایت*هایی است که در یکی از ابواب کتاب اصول کافی مرحوم کلینی آورده، و عنوان باب هم مرتبط به همین مطلب است که اهل بیت علم «ما کان و ما هو کائن و ما یکون» را دارند. این عنوان باب است. روایت*ها را هم بخوانیم که این مطلب حداقل در این یک مورد خاص که عرض کردیم، دیگر مطلب تمام باشد. حالا ان*شاءالله این روایت را خواندیم، برویم سراغ آیات بعدی که در این حوزه بحث می*کند.تکرار می*کنم: این یک نگاه حداقلی است، یعنی همه علم اهل بیت را نمی*توانیم بگوییم این است. ما نمی*دانیم. علم «ما کان»، یک شاخه از علم اهل بیت است که در روایات کافی هم هست. درباره علم اهل بیت ابواب مختلف دارد، یعنی تمام روایات علم اهل بیت این نیست.این نکته بسیار مهم است که ما وقتی می*گوییم امام معصوم، وقتی می*گوییم امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه - بر ما امامت دارد، وقتی می*گوییم ما امام داریم، امام حی داریم، امام زمان داریم، منظورمان چیست؟ منظورمان چه شخصیت است؟ وقتی می*گوییم امام زمان - امام زمان حیطه علمش (حالا جلوتر خواهیم گفت)، حیطه قدرتش، حیطه*ای که می*تواند اعمال قدرت کند، اعمال ولایت کند، اعمال سلطنت کند - کجاست؟ این خود نکته مهم است دیگر. ما امام را چگونه می*شناسیم؟ به چه می*شناسیم؟بابا، من اولی*شو بخوانم و حالا چند نکته*ای هم که در این روایت هست، با هم مباحثه می*کنیم تا آنجایی که وقت هست.
    با خصم حق ستیزه عادت ماست
    لعن بر عمر عبادت ماست

  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    اسفند 1389
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.14
    نوشته ها
    720
    تشکر کرده
    58
    روایت اولخدمت شما عرض کنم که من سند را نمی*خوانم:«ابی عبدالله علیه السلام» - جماعتی من الشیع فی الحجر در مسجد الحرام می*گوید: ما جماعتی از شیعه در کجا بودیم؟ در حجر حضرت اسماعیل بودیم. در حج بودیم.«فقال علیه السلام: أعلینا عین؟» - امام سؤال فرمودند: آیا بر ما عینی هست؟ یعنی جاسوسی، کسی اینجا هست؟ «عین» اینجا به معنی جاسوس می*آید - خودی که خبرچینی می*کند، اخبار و اطلاعات جمع می*کند.«فلسنا یمنة و یسره فلم نر احدا» - ما چپ و راست نگاه کردیم، کسی را ندیدیم.«فقلنا: لیس علینا عین» - گفتیم: آقا، هیچ جاسوسی اینجا نیست.خلاصه، معلوم است منطقه خلوت بوده، اینها کسی را ندیده*اند. آن موقع که این آلات هم نبودند که دوربین وصل کنند که غیرحضوری جاسوسی کنند. می*گوید نه، کسی نیست، یعنی کسی صدای ما را نمی*شنود.«فقال» - یعنی خیلی نکته مهم است، دقت کنید - حضرت وقتی یقین می*کنند، متوجه می*شوند که جاسوسی نیست، بعد این حرف را می*فرمایند. این روایت، روایتی است که اگر جاسوسی بود، حضرت نمی*فرمودند، یعنی حداقلش این است دیگر، حداقلش این است.«فقال: ورب الکعبة و رب البنیة» - قسم به کعبه و رب این چیزی که اینجا ساخته شده، بنا شده.«لو کنت بین موسی و خضر» - اگر من بین موسی و خضر بودم... بین کی بودم؟ موسی و خضر. موسی و خضر که معرف حضور هستند دیگر، آن جریانی که جناب خضر می*آید یک کشتی سوراخ می*کند، یک غلامی را ذبح می*کند و یک دیواری را می*سازد. دیگر آن را در جریانش هستید.می*گوید: اگر من بودم - می*فرماید اگر من بین موسی و خضر بودم - «لأخبرتهما أنی أعلم منهما» - اگر من آنجا بودم، علیه السلام، به حضرت موسی و خضر خبر می*دادم که من اعلم از آن دو هستم، من عالم*تر از موسی و حضرت خضر هستم.بعد می*فرماید: «اُعطیا علم ما کان» - به حضرت خضر و حضرت موسی علم «ما کان» اعطا شد. به این دو پیغمبر علم «ما کان» اعطا شد.«ولم یُعطیا علم ما یکون وما هو کائن» - علم «ما یکون» و «ما هو کائن» به موسی و خضر اعطا نشد.«ولم یُعطیا علم ما یکون وما هو کائن الی یوم القیامة» - خدمت شما عرض کنم که علم «ما یکون» و علم «ما هو کائن» تا قیامت، به حضرت موسی و خضر اعطا نشد.«وقد ورثناه من رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم وراثة» - علم «ما کان، ما یکون و ما هو کائن الی یوم القیامة» را ما از کجا داریم؟ ما از رسول*الله وراثتاً داریم.از این روایت چه فهمیدیم؟ اینجا هم مطلب روشن شد. از این فهمیدیم که علم اهل بیت «ما کان، ما یکون، ما هو کائن الی یوم القیامة» است.دقت کنید: اگر امام می*خواهد تقیه کند، باید نسبت به مطلبی تقیه کند که حیات سیاسی آن حاکم را به خطر بیندازد. این که امام صادق علیه السلام بفرماید که من همچین علمی دارم، این چه نیازی به... خب، حضرت آقا همچین علمی را دارد، می*گویم خب داشته باشید، علم داشته باشید. اینجا حکومت چرا باید... امام صادق علیه السلام خدمت شما عرض کنم سؤال بپرسد که آیا بر ما جاسوسی هست یا جاسوسی نیست؟این نکته*ای است دیگر. اگر مثلاً امام می*خواست بیاید درباره - مثال عرض می*کنم - غاصب بودن زمامداری آن اولی صحبت کند - لعنت الله علیه - اگر درباره این می*خواهد صحبت کند، خب ما می*فهمیدیم، خب این باید می*پرسید: آقا جاسوسی هست یا جاسوسی نیست؟اما امام می*خواهد بگوید من علم دارم و علم من چیست؟ اصلاً قابل مقایسه با اینهایی که ادعای زمامداری دارند، نیست. علم من قیاس بشود، باید با حضرت موسی و خضر قیاس بشود. نکته مهم است. حضرت نیامد بگوید مثلاً با ابوحنیفه مقایسه کند یا مثلاً با سفیان ثوری مقایسه کند یا کذا و کذا. می*رود با دو نفری که در قرآن آن تعابیر درباره*شان آمده، مقایسه می*کند.اگر هم قرار است قیاس بشود، موسی و خضر باید باشد. این یک... حالا تقیه*اش کجاست؟ چرا باید تقیه؟ اگر امام بگوید من عالم هستم، اگر بحث سیاسی می*شود، مگر حضرت موسی بحث... در آن آیه قرآن بحث خلافت بود؟دو نکته اینجا می*تواند باشد:نکته اول: نفهمیدن مردم - یعنی تقیه همیشه برای این نیست که جان کسی به خطر بیفتد. تقیه بعضی موقع*ها برای این است که مردم نفهمند، نمی*فهمند، نمی*توانند درک کنند یا نمی*خواهند درک کنند. به محض این که از فضایل اهل بیت برایشان گفته می*شود، چه*کار می*کنند؟ سریع انکار می*کنند. یک نکته جهتش این است.بالاخص در آن زمان، در آن زمان مخالفین نسبت به فضایل اهل بیت حساسیت نشان می*دادند.یک روایتی را قبلاً خدمتتان عرض کردم، اینجا جایش است که عرض کنم: امام سجاد علیه السلام - بله، یا امام باقر... شک کردم کدامشان هستند - امام باقر علیه السلام فکر می*کنم که آمدند یک نقلی را برای آن مردم بیان فرمودند که در جنگ تبوک، رسول*الله در آن مرزهای شرقی - مرزهای غربی - بود در تبوک، و امیرالمؤمنین در مدینه بود. این جریانش می*دانید: جنگ تبوک، امیرالمؤمنین با رسول*الله همراه نشد به خاطر آن فتنه*ای که در مدینه بود. حالا این اجمالش.بعد امام علیه السلام می*فرماید که به دعای پیغمبر، امیرالمؤمنین رسول*الله را در تبوک می*دید، رسول*الله را در تبوک می*دید.خب، این چیز سختی است، مثلاً چیز عجیب غریبی است. کسانی که جلوی امام نشسته بودند، به امام اعتراض کردند، گفتند: تو داری در حق امیرالمؤمنین غلو می*کنی، تو داری غلو می*کنی.غلو یعنی چه*کار کردن؟ از حد گذراندن. مثلاً شما می*گویید آب چه می*شود؟ به جوش می*آید، غلیان می*کند. غلو یعنی از حد خودش تجاوز کردن. کسانی که غلو می*کنند، از دین خارج*اند.درباره اهل بیت یا غیر اهل بیت چیزی بگویید، شأنی قائل بشوید که حد اهل بیت آن نباشد. مثلاً چه؟ درباره اهل بیت بگویید که آن لازمش الوهیت باشد، لازمش ربوبیت باشد - این می*شود غلو.خب، بعضی*ها هم بودند البته. بعضی*ها هم بودند که حقیقتاً غالی بودند، یعنی چه بودند؟ در حق اهل بیت زیاده*روی می*کردند، آن چیزی که اهل بیت در آن شأن نبودند یا آن شأن خاص خدا بود، آن شأن ویژه مقام الوهی بود، به اهل بیت نسبت می*دادند. مثل این که می*گفتند اهل بیت خالق ما هست، یا اهل بیت إله است، رب است. از این چیزها می*گفتند.خدمتتان عرض کنم که این جریان غلو هم جریان*های مختلفی ظاهراً بوده، و یکی از مشخصه*های مهم غلات هم این بوده که می*گفتند - نعوذ بالله، نستجیر بالله - مثلاً امام صادق خداست، ما هم پیغمبر امام صادق هستیم. بعد هم تمام محرمات را حلال می*کردند. حضرت که سر جایش بود، هیچی! هر چه که حرام بود می*گفتند چیست؟ حلال دیگر. ما پیغمبر هستیم و دیگر خدمت شما عرض کنم که دیگر چیز حرامی هم نداریم.آن روایتی هم هست که می*فرماید: «شیعیان ما را در مواقع نماز امتحان کنید». ظاهراً آن روایت در مقام این است که شیعه را از غالی بازبشناسید، یعنی اگر شیعه*ای نسبت به نماز مستخف بود، نسبت به نماز کوتاهی می*کرد، اتهام غلو به او بزنید. یعنی این روایت ظاهراً شأن نزولش این است.اگر رفقا یادشان باشد، یک نقلی با هم می*خواندیم از کشی - مرحوم کشی - یکی از عیاشی داشت نقل... در عیاشی استاد جناب کشی که از احوالات یک راوی از او پرسید، ایشان گفت که این متهم به غلو است، ولی من در مواقع نماز نبودم که امتحانش بکنم. یعنی چه؟ یعنی آقا، موقع نماز طرف امتحان می*شود: نماز می*خواند یا نماز نمی*خواند؟ اگر نماز نمی*خواند، می*گفتند این غالی است. چرا؟ چون غالی*ها کلاً چه*کار کرده بودند؟ دین را تعطیل کرده بودند. می*گفتند آن امام خداست، ما پیغمبریم، کلاً نه واجبی هست نه حرامی هست، خیالتان راحت باشد.محمد بن اورمه قمی از محدثین بزرگ شیعه در قم بود. محمد بن اورمه - اینها متهم به غلواش کردند. حالا داستانش مفصل است. این تکه را می*خواهم عرض کنم: متهم به غلواش کردند، بعد خدمتتان عرض کنم که اهل قم رفتند که او را به قتل برسانند، به جرم غالی شدن. یعنی مطلب مهم است، یعنی حتماً جریان غلو هست که محدثین یا بعضی از قمی*ها می*روند چه*کار کنند؟ یک شخصی را به این اتهام به قتل برسانند.بعد مرحوم نجاشی نقل کرده: مراقب این بودند، تحت نظرش داشتند، دیدند این شب تا صبح رفت در یک گوشه خانه*اش نماز می*خواند، عبادت می*کرد، تهجد می*کرد. از این که این شخص نماز می*خواند، نماز شب می*خواند، تهجد می*کرد، یقین کردند که این غالی نیست و از کشتنش صرف*نظر کردند. این در کتاب نجاشی، ترجمه محمد بن عورمه قمی هست. خواستید می*توانید نگاه کنید.غرض این که پس جریانی به اسم غلات حتماً بوده، اما جریان غلو در مقابل جریان تقصیر هم بوده. این شخص که مقابل امام معصوم نشسته بود، با وقاحت امام معصوم را متهم به غلو کرد درباره امیرالمؤمنین. یعنی چه گفت؟ امیرالمؤمنین این که از مدینه بتواند تبوک را ببیند - گفت غلو است. گفت: این چیست؟ تو - نعوذ بالله، نستجیر بالله - تو غالی شدی.ظاهراً امام باقر علیه السلام هست این روایت. عرض می*کنم تعبیر امام این است که می*گوید: شما*ها با امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه - با انصاف برخورد نکردید. یعنی این تکه را دقت کنید - بحث من خیلی ربط دارد به این که چرا می*فرماید «أعلینا عین؟»می*فرماید که شما گفتید: «نحب ابابکر» - شما امت گفتید: ما ابوبکر را دوست داریم. بعد گفتید که هر کسی که با ابوبکر دوست باشد، با او دوستیم، هر کسی که با او دشمن باشد، با او دشمنی. این ادعا دارند دیگر. اینها گفتید: ابوبکر دوست و دشمنش دشمن. درباره عمر هم همین را گفتید، درباره عثمان هم همین را گفتید که ما با دوستشان دوستیم، با دشمنشان هم دشمنی.اما وقتی که به امیرالمؤمنین علی ابن ابی*طالب - صلوات الله و سلام علیه - رسیدید، گفتید: «نحب علی ابن ابی*طالب و نحب مبغضه» - انصاف را رعایت نکردید. دوستان اولی می*گوید دوست داریم، با دشمنش هم دشمنی*ام. به امیرالمؤمنین که رسید، گفتیم چه؟ گفتید که دوستش داریم، ولی با مبغضش هم دوستیم، با دشمنش هم دوستی. انصاف را رعایت نکردید.بعد می*فرماید: بابا، خود شما*ها، خود شما*ها از عمر - لعنت الله علیه - روایت نقل کردید که از بالای منبر آمد. آن لشکری که آمده بود در ایران مثلاً با ایرانی*ها بجنگد، دید. بعد دید که آن لشکر داشت شکست می*خورد، بعد داشت بالای منبر مثلاً یک خراجی برای خودش می*گفت. یک دفعه وسط منبر گفت: «یا سریة الجبل! یا سریة الجبل!» مردم گفتند که دیوانه بود، ظاهراً دیوانه*تر شده! این چه می*گوید؟ این «یا سریة الجبل» از منبر که آمد پایین، گفتند: چه می*گفتی؟ تو «یا سریة الجبل» یعنی چه؟فرمانده آن لشکر اسمش ساریه بوده. گفت: من دیدم این لشکر - مثلاً ایرانی*ها - دارد این لشکر را دور می*زند. من هم از اینجا داد زدم: «یا ساریة الجبل!» - برو به سمت کوه که تو را مثلاً دور نزنند، که مثلاً در جنگ شکست نخوری.گفتند: «یا للعجب!» بعد لشکر هم برگشت. اینها هم نوشته بودند دقیق چه روزی این آقا این را گفته. بعد گفت که آری، ما داشتیم جنگ درگرفته بود و نزدیک بود شکست بخوریم و یک دفعه صدای عمر آمد که چه؟ «یا سریة الجبل!» بعد می*گوید: شما این را نقل می*کنید، این را نقل می*کنید که عمر آنجا را دید، صدا زد، آن*ها هم شنیدند، بعد نمی*گویید این غلو است؟ نمی*گویید این - شما نسبت به عمر غلو کردید؟ انصافاً دیگر، محب امیرالمؤمنین و نحب امیرالمؤمنین انصاف است که نیست؟ متأسفانه.اما درباره امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه - می*گوید: من امام معصوم گفتم به دعای پیغمبر، به دعای پیغمبر، امیرالمؤمنین تبوک را دید. این را می*گویید غلو؟ به دعای... حتی آن هم به دعای پیغمبر! نمی*گویید، اما من می*گویم به دعای پیغمبر!حالا کسی که... افرادی که... اشخاصی که اگر امامی مثل امام سجاد یا امام باقر علیهما السلام بیاید بفرماید به دعای پیغمبر امیرالمؤمنین مثلاً تبوک را نگاه می*کرد و می*دید، می*گویند: تو غالی هستی! بعد این امام معصوم بیاید بگوید من اعلم از موسی و خضرم، می*گویند چه؟ می*گویند: از پوست غلو گذشتی دیگر!
    با خصم حق ستیزه عادت ماست
    لعن بر عمر عبادت ماست

  3. Top | #3

    تاریخ عضویت
    اسفند 1389
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.14
    نوشته ها
    720
    تشکر کرده
    58
    لذا باید امام باید حتی در بیان فضیلت خودش هم چه*کار کند؟ تقیه کند. این*جوری هم نبوده که همه شیعیان هم مثل آن اصحابی باشند که کنار امام معصوم هستند. خودش، شما می*دانید دیگر، بعد از واقعه عاشورا، بعد از شهادت ابا عبدالله الحسین علیه السلام، روایت داریم: «ارتد الناس بعد قتل الحسین ابن علی الا ثلاثة».بعد از واقعه کربلا فرمود: «ارتد الناس» - مردم مرتد شدند، همان*طوری که بعد از پیغمبر آن روایت معروف «ارتد الناس». بعد این روایت هم معروف است که ما در مکه و مدینه ما بیست یا بیست و یک محب هم نداریم. در روایت هست فقط سه نفر باقی ماندند - اسماشان یاد - یکیش ابوخالد کابلی یادم است، دو تای دیگش را یادم نیست. اسم سه نفری که در روایت هست که بعد می*فرماید: این سه نفر ماندند، دوباره مردم یواش یواش یواش برگشتند.اصحاب امام باقر علیه السلام اغلباً مستبصرند، یعنی چه؟ شیعه نبودند. زراره شیعه نبود. اینها نه تا برادر بودند ظاهراً. خواهر زراره با ابوخالد کابلی ازدواج می*کند، بعد ظاهراً از آن طریق اینها متأثر می*شوند، شیعه می*شوند. از این نه تا برادر، هفت تاشان شیعه می*شوند، تازه دو تاشان هم ظاهراً شیعه نمی*شوند.جناب هشام بن حکم همین*طور است. از متکلمین مهم شیعه، اینها اصلاً اصالتاً شیعه نبودند، مستبصرند، یعنی مسئله طوری که حتی اینها هم که می*آیند شیعه می*شوند - زراره روز اولش زراره نبود که، هشام بن حکم که روز اولش متکلم زبردست شیعه نبود که - اینها یک مرحله گذراندند و رسیدند.حتی در مقابل عموم شیعه هم باید تقیه کرد. پس این نکته اول که امام می*فهمد که آیا جاسوسی هست که ما را ببیند؟ می*گویند نه، نیست.نکته دوم: اگر کسی علم «ما کان و ما یکون و ما هو کائن الی یوم القیامة» داشته باشد، این شخص دارد یک ادعای بزرگی می*کند، درست است؟ ادعایش ادعای بزرگی است. یک ادعای علم خاصی را دارد، یک ادعایی می*کند که این ادعا در حد ادعایی که خود رسول*الله دارد.لذا حضرت ذیلش می*فرماید: «وراثة» - حواستان جمع باشد! خود همین شیعه*هایی که دور من هستید، یک موقعی حرفی نزنید که قلبتان از ایمان خارج بشود! حواستان را جمع باشید: من ادعای نبوت نکردم، این علم از چه رسیده؟ وراثتاً رسیده.این هم نکته مهم است در این روایت.نکته بعدی: مدعی این علم - من هر آنچه که در این عالم اتفاق می*افتد و قرار است اتفاق بیفتد، خبر دارم - این می*تواند چه*کار کند؟ طعنه بزند به آن دستگاه خلافت.پس امام باید چه*کار کند؟ تقیه کند. تقیه امام دو جهت مهم پیدا کرد. سرتان را درد آوردم. می*خواستم به این دو جهت توجه کنید:یک جهت از حیث سیاسی شد که آقا، ممکن است آن خلیفه بگوید: آقا، کسی که همچین ادعای علمی می*کند، دو روز دیگه برای ما کلاهی نمی*ماند، درست است؟ دیگر برای ما تاج و تختی نمی*ماند که این بخواهد همچین ادعایی بکند برای خودش. بدهد که به او بگوییم خبر بده، خبرم بده. دیگر ما چه می*شویم؟ باید جمع کنیم برویم دیگر. یک حیث سیاسی قطعاً دارد.یک حیث اعتقادی هم دارد و این حیث اعتقادی*اش هم از مخالفین هم از شیعه است، یعنی بعضی از محبینی که نمی*توانند درک کنند این فضایل را. خدمت شما عرض کنم که می*تواند باعث چه بشود؟ یک سری انحرافات هم ممکن است بشود.پس جهت این که امام علیه السلام این مطلب را محرمانه می*فرماید، قابل تأمل است، قابل توجه است. چرا قابل تأمل است؟ چون می*بینیم بعضی وقت*ها روایات در این زمینه تعارض پیدا می*کند، تعارض پیدا می*کند. امام می*آید می*فرماید که بعضی*ها برای من علم کذا و کذا قائلند. این کنیز من می*خواستم پیداش بکنم، ادبش بکنم، رفت در اتاقی قایم شد، من نفهمیدم. بعد می*گویند فلان علم مثلاً امام... خب، این روایت با این روایت تعارض پیدا کرد دیگر.ولی صدر روایت می*فرماید، صدر روایت می*فرماید که آیا جاسوس هست یا جاسوسی نیست؟ یعنی چه؟ یعنی این که امام علیه السلام حرف فضیلتی هرجایی نمی*فرماید. بعضی موقع*ها هم ممکن است امام کاری انجام بدهد، عملی انجام بدهد، فعلی انجام بدهد که از نگاه ما خلاف واقع هم باشد.این کار خیلی سخت می*کند. مثالش را بگویم - این خیلی نکته مهم است که مثالش را سریع عرض می*کنم. همتان هم می*دانید که جناب زراره می*دانید که زراره از راویان هست که به فقیه اهل بیت معروف است، یعنی راویی که اصلاً کارش فقاهت است، روایاتش هم نوعاً روایات فقهی است.خدمت امام صادق علیه السلام نشست، سؤالی مطرح می*کند، یک سؤالی را می*پرسد. خب، امام یک پاسخی به زراره می*فرماید. خدمتتان عرض کنم: نفر دوم وارد می*شود، دقیقاً همان سؤالی را که زراره از امام پرسیده، همان سؤال می*پرسد. امام می*گوید پاسخی می*دهد غیر از آن پاسخی که به زراره داد. چه شد اینجا؟ اختلاف درست شد. اگر کسی عالم باشد، باید خوب یک سؤال یک جواب بدهد دیگر. تعبیر خودمانی ما، به تعبیر بی*ادبانه ما، علامت سؤال در ذهنش شکل گرفت. چرا امام - یک منبع علم - جواب دو تا شد؟اتفاقاً نفر سوم وارد شد، همان سؤال را پرسید، همان سؤال پرسید، و امام پاسخ سوم داد. یعنی بازهم چه شد؟ اختلاف شدیدتر شد، علامت سؤال خیلی جدی*تر شد. تا آنجایی که طاقت نمی*آورد، این سؤال می*پرسد: آقا، جریان چیست؟ چرا سؤال*ها یکی است، جواب*ها مختلف است؟حضرت می*فرماید: این که من مختلف جواب بدهم، قریب به این چیست؟ «خیر لنا و لکم». این مکتب «ابقا لنا و لکم». من مختلف جواب بدهم، هم برای من بهتر است، هم برای شما شیعیان. چرا «ابقا لنا»؟ این مختلف شدنش، این اختلافی که از جهت امام معصوم در شیعه قرار می*گیرد، «ابقا لکم» یعنی این بیشتر جان شما را حفظ می*کند، این مطلب بیشتر جان مرا... امام... خیلی نکته مهمی است. چرا؟برای این مطلب که وقتی حکومت نگاه می*کند، می*بیند که بله، همه شیعیان متحد، یک*شکل، دارند یک*جور متحد حرکت می*کنند، احساس خطر می*کند. می*گوید: اینها رهبرشان کجاست که این*جوری متحد و یک*شکل هستند؟ فردا این رهبر هم بگوید همتان حمله کنید، حکومت را ساقط کنید، این کار را انجام می*دهند دیگر. می*فهمند که این از کجا دارد آب می*خورد، چه اتفاقی می*افتد؟ نسبت به این مطلب حساس می*شوند. برای این که جلوی خطر را بگیرند، شروع می*کنند به قتل عام شیعیان و قتل ائمه معصومین.لذا برای این که شیعه را مختلف نشان بدهند، یک جمع واحد منسجمی که تحت یک رهبری هستند نشان ندهند، در روایاتی هست که خود اهل بیت بین شیعیان اختلاف می*اندازند.یک روایت دیگر هست که من رفتم در مسجد، دیدم یک دسته از شیعیان نماز ظهر و عصر می*خوانند یک مدل، نماز... ناراحت شدم، رفتم پیش امام، گفتم: امام، واحد یک امام، از یک جا اینها فتوا می*گیرند، همه هم شیعه هستند، این اختلاف چرا این*جوری است؟ چرا اختلاف؟ امام فرمود: «انا خالفت» - من بین شما. به تعبیر امروزی چیست؟ یک استراتژی، تاکتیک، تاکتیک عقلایی هم که شما بخواهید چه*کار کنید؟ جان یک عده را حفظ بکنید از گزندی، از خطری، اینها چه*کار کنید؟ ظاهر امر را مختلف نشان بدهید.در قرآن هم حضرت یعقوب به فرزندان چه فرمود؟ گفت: وقتی رفتید وارد آن شهر شدید، همتان از یک در با هم وارد نشوید، درست است؟ آیه قرآن است دیگر. خب، از یک در همتان وارد نشوید، برای این که آسیب نبینید. این هم تعبیر قرآن است.بعد ببینید چه شد: پس ائمه معصومین جاهایی خلاف واقع هم سخن گفته*اند. برای چه؟ برای این محذوراتی که وجود داشت. این محذورات هم یکی، دو تا، سه تا، چهارتا نیست، خیلی زیاد است. ما تلاش بکنیم چه*کار کنیم؟ کشف بکنیم.پس این که بعضی موقع*ها در این موضوع تعارض پیدا می*شود، چون مخاطبین حقیقی که در مقابل امام علیه السلام هستند، همشان یک*شکل، یک مدل، یک*جور نیستند.شما فرض کنید می*خواهید بلند شوید بروید مثلاً - چه می*دانم - در عربستان سعودی بخواهید بگویید فضایل امام بگویید، چه باید بگویید؟ چه می*توانید بگویید؟ بخواهید بروید مثلاً در بغدادی که زمان بنی*العباس بود، مثل شیخ مفید، مثل شیخ طوسی، چه*جوری باید صحبت بکنیم؟فرقه*های مختلف شیعه نه بر اثر این قضیه نمی*تواند باشد. چرا؟ چون آن دو تا مطلب است:یک: در اختلافی که ایجاد شده توسط امام در فروعات فقه - بله، این که مثلاً مراجع مختلف فتوا بدهند که فتوایشان مستند به روایت باشد، می*تواند یکی از عواملش باشد که یک روایتی - مثلاً عالمی عمل می*کند، روایت متعارض - آن یکی عالم می*آید به آن یکی روایت عمل می*کند.دو: در اصول اعتقادی شیعه - به تعبیری محکمات - اصول اعتقادی که انکار آن*ها باعث خروج از تشیع بشود، اصول اعتقادی شیعه هم این بداهت مطلب هست، استحکام مطلب هست.در فروعات اعتقادی اختلاف ممکن است بشود، گیری هم ندارد. در فروعات اعتقادی اختلاف هم می*شود و طبیعی هم هست که در فروعات اعتقادی اختلاف باشد. چرا؟ چون بعضی*ها پرکارند، بعضی*ها کم*کارند، بعضی*ها از حیث توان درک و حذف یک قوت خاص، استعداد ویژه*ای دارند، بعضی*ها ندارند.لذا آن*جاهایی که اختلاف می*شود، در آن اصول و اصول*ها، اساس*هایی که دارد اصل شیعه را درست می*کند، آن*جا خدمت شما عرض کنم که هیچ اختلافی حیث آیات و روایات وجود ندارد.فرقه*هایی که بهتر است بگوییم از شیعه جدا شدند - یعنی تعبیر درستش این است، چون فرقه شیعه نداریم - فرقه*هایی هستند که از شیعه جدا شدند. مثلاً اگر یک کسی از شیعه خارج شود، برود بهایی بشود، ما به این نمی*گوییم که فرقه شیعه است. خارج شد از دین، خارج شد. کسی رفت واقفی شد، از تشیع خارج شد. کسی رفت اسماعیلی شد، از تشیع خارج شد.این که می*گویند فرق شیعه، اصطلاحی است که ملل و نحل نویسان مخالفین آن را برایش گذاشته*اند. این آقایان که نوشته*اند، دوست داشتند که شیعه را فرقه*های زیاد برایش معرفی کنند.خب، حالا علی*ایحال، جدا شدن هیچ*کدامشان مستند به روایات و آیات قرآن حرفشان نیست و برخلاف ادعایشان روایات و آیات بسیاری وجود دارد.لذا این مطلبی که عرض کردم، در حدی که جان شیعه حفظ بشود - نه در حدی که دین شیعه از بین برود. تقیه هم نکته مهمش: تقیه هیچ*وقت نباید باعث بشود که اصل دین دچار خدشه بشود. تقیه برای این است که دین حفظ بشود در قالب متدینین.اگر تقیه برسد به این*جایی که دین از بین برود، دیگر تقیه نشد که، این خودزنی شد.خب، پس این نکته. این روایت تا اینجا باشد دیگر، وقت گذشت. این روایت ان*شاءالله فردا شب هم این قسمتش که حضرت خضر و موسی را فرمود، چند نکته دارد. آن هم ان*شاءالله با همدیگر مباحثه بکنیم.ان*شاءالله خدا معرفت و شناخت اهل بیت علیهم الصلاة والسلام را ان*شاءالله به ما بیش از پیش عنایت بکند. فرمود: «بموالاتکم علمنا الله معالم دیننا» - به موالات، ولایت شما را قبول کنیم، برویم به سمت شما، اعلان بکنیم ما تحت ولایتتان هستیم. «بموالاتکم علمنا الله معالم دیننا» - هم به ما یاد می*دهند، هم آن چیزهایی که در دنیایمان خراب کرده، برای ما چه*کار می*کنند؟ اصلاح می*کنند.
    با خصم حق ستیزه عادت ماست
    لعن بر عمر عبادت ماست


مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •