????در صورتی که در سایت فاقد اکانت هستید می توانید - از این طریق عضو شوید
نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3






  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    اسفند 1389
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.14
    نوشته ها
    720
    تشکر کرده
    58

    سعه علم امامت- شب دوم دهه سوم محرم

    مفاتح الغیب و کتاب مبینأعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم.آیه ۵۹ سوره مبارکه انعام"و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو". نزد او - که ظاهراً این "عنده" به الله برمی*گردد، به خدا برمی*گردد - نزد او "مفاتح الغیب" هست. یعنی خدا چی دارد؟ مفاتیح غیب دارد.نزد خداوند "مفاتیح الغیب" هست. دقت بکنید اینجا نمی*فرماید "عنده علم الغیب"، نزد خداوند علم غیب. چی؟ "مفاتح". یعنی چی؟ جمع "مفتاح". "مفتاح" یعنی چی؟ کلید.مثلاً "مفاتیح الجنان" یعنی کلیدهای بهشت. مثلاً هر دعایی، هر زیارتی در "مفاتیح" است و یک کلیدی است، کلیدهای بهشت است. حالا آن اسم را مرحوم محدث قمی گذاشته، ولی این تعبیر تعبیر آیه شریفه است. می*فرماید نزد خدا "مفاتح الغیب" هست. و خدمت شما عرض کنم "لا یعلمها إلا هو". "لا یعلم إلا هو"، کمک کنید ترجمه*اش کنیم. یعنی چی؟ یعنی کسی نمی*داند جز او. کسی چرا نمی*داند؟ علم چی را کسی ندارد؟ آفرین، علم غیب؟ نه، علم "مفاتیح".خوب، پس بحث این "لا یعلم" اگر بود یعنی "لا یعلم الغیب"، یعنی غیب کسی نمی*داند. اما چیه؟ "لا یعلمها"، یعنی آن "مفاتیح" را کسی نمی*داند إلا خداوند. فرقش واضح است دیگه.آقا می*گوید یه غیب داریم، این غیب چی دارد؟ کلید دارد. چند تا کلید دارد؟ حداقل سه تا باید داشته باشد. چرا؟ چون "مفاتیح" جمع است. جمع برای چیست؟ برای سه تا به بالاست. پس یک کلید ندارد، دو تا کلید ندارد، جمع حداقل سه تا کلید دارد. درست شد؟ اینها کلیدهای چی*اند؟ کلیدهای غیب*اند. "مفاتیح الغیب". بعد نمی*فرماید آن غیب فقط خدا می*داند، می*فرماید چی؟ "مفاتیح" را فقط خدا می*داند. این کلیدها را فقط خدا می*داند.به آیه دقت کنید: "لا یعلمها"، این "ها" ضمیر مفرد مؤنث. "مفاتیح" چون جمع مکسر هست، ضمیر مؤنث به آن برگشته. اگر خاطر شریفتان باشد: "و علم آدم الأسماء کلها"، این "ها" به چی برمی*گردد؟ به "أسماء". چرا به "أسماء" برمی*گردد؟ چون "أسماء" جمع مکسر است. به جمع مکسر ضمیر مفرد مؤنث برمی*گردد. مطلب خیلی ساده است. پس "لا یعلم الغیب"، نه. "عنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو".خوب، حالا ما یک موجود داریم به اسم الله، به اسم خدا که روشن است. یه چیزی اینجا خدا معرفی کرده به اسم "مفاتیح" - کلیدها. و این کلیدها مساوی با خدا هستند یا غیر خدا هستند؟ غیر خدا هستند. یا علم ندارند یا علم داشته باشند؟ یعنی می*توانند آن حصر شامل "مفتاح" نشود؟ چیزی که کلید یک مطلبی است یعنی چی؟ یعنی راه حل، نمونه، راه رسیدن. خب خدمت شما عرض کنم که به هر حال "مفاتیح" خدا نیستند.به خدا می*گوید فقط این "مفاتیح" را من می*دانم. خب این آیه ادامه دارد:"و یعلم ما فی البر و البحر". و خدا می*داند آنچه که در خشکی*ها است و در دریاست. می*داند هرچه که در خشکی و دریاست، خدا می*داند."و ما تسقط من ورقة إلا یعلمها". و هیچ برگی از درخت نمی*افتد - البته در آیه "درخت" نداره، حالا ممکن است درختهای دیگری بیاید - "إلا یعلمها". و هیچ برگی... "تسقط"، ساقط نمی*شود "إلا" اینکه خدا او را می*داند. دقت بکنید اینجا "ها"ش دیگه حذف نیست. اینها خدا می*داند، فقط خدا می*داند. إلا اینکه کسی بیاید بگوید که این مصادیق همان "مفاتیح الغیب" است. کسی این حرف را بزند؟توجه کردید؟ یه بار یه تکرار می*کنم: اینجا نمی*فرماید که برگ فقط خدا می*داند. می*گوید خدا می*داند. می*فرماید که هر برگی که ساقط می*شود، خدا چیه؟ می*داند. حالا خدمت شما عرض کنم فقط خدا می*داند؟ نسبت به این مطلب ساکت است. یعنی نگفته فقط خدا می*داند. خدا به آن علم دارد.خوب، آخر کار دارم دقت بکنید: همه اینها فعل مضارع است. و فعل وقتی که یک مسئله*ای، یک مطلبی، یک چیزی را با فعل از آن مطلب صحبت می*کنند، فعل خودش دلالت بر تجدد دارد. یعنی وقتی یک مطلبی حادث می*شود، تجدد می*شود، از نبود به بود تبدیل می*شود، را با فعل استفاده می*کنند.یه مثال بزنم چون مثال قبلاً صحبت کردم، این مثال زدم که این انتقال مطلبش راحت باشد. می*فرماید: "إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت". یعنی چی؟ "إنما یرید الله"، این اراده را به صورت فعل آورده. می*توانست اینگونه باشد آیه: "إنما إرادة الله إذهاب الرجس عنکم أهل البیت"، اسم باشد. وقتی فعل می*آید، تعریف فعل است. این تعریف فعل در آن به قول معروف اولیات کتاب*های ادبیات عربی... فعل دلالت بر حدوث و تجدد می*کند. وقتی که می*گوید "یرید الله" یعنی خدا چیکار کرد؟ یه بار اراده کرد، دوبار اراده کرد، سه بار اراده کرد. معناش چی می*شود؟ بفرمایید: پیوسته این اراده دارد چی می*شود؟ انجام می*شود. یعنی اراده بعد از اراده، دیگه اراده، تجدد اراده است. درست شد؟ پس خود فعل تجدد و حدوث دارد.اینها را دقت کنید. در آیه بعدی - چون بحثمان این نیست، رد می*شویم از آن - بعد می*فرماید: "ولا حبة فی ظلمات الأرض ولا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین". اینجا دوباره تعبیر شد. می*فرماید که "لا حبة" - هیچ حبه*ای، "حبة" یعنی دانه - هیچ حبه*ای در تاریکی*های زمین نیست. "ولا رطب" - "رطب" یعنی چی؟ هر چیزی میگن رطوبت. "ولا یابس" - و هیچ چیز خشکی نیست "إلا فی کتاب مبین". این آیه آخرش خیلی معروف است: هیچ رطب و یابسی نیست مگر در کتاب مبین.یه چند دقیقه روی اینجا دقت بکنید.معنای رطب و یابس"رطب" با "یابس" یعنی چی؟ چرا خدا تعبیر کرده "رطب و یابس" آورده، خشک و تر آورده؟ این در عرف ما هم این هست. مثلاً می*گوییم آقا اگر بسوزد، خشک و تر با هم می*سوزد. می*گوییم خشک و تر با هم می*سوزد. منظورمان چیه؟ یعنی استثنایی ندارد، یعنی چیزی از این مطلب استثنا نمی*شود. این تعبیر ظاهراً از قرآن هم گرفته شده. این تعبیر که در خدمت عرب این تعبیر رایج است.هر چیز در عالم روش دست بگذاری یا تر است یا خشک است. دیگه. در نگاه عرفی*اش. پس این "لا رطب ولا یابس" کنایه از این است که هر چیزی که در عالم هست، هر چیزی که در عالم هست، "لا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین". بخوانیم خیلی روان و خیلی ساده بخواهیم بگوییم که این آیه می*فرماید: عالم هر چه که هست در کتاب مبین چیکار قرار داده؟ "إلا فی کتاب مبین". "إن" نه، "إلا" دارد. "لا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین". در کتاب مبین.شما اگر به آن دسترسی پیدا بکنید، هر چیزی، یا به تعبیری علم هر چیزی در کتاب مبین باید باشد. مطلب روشن است دیگه، گیری که ندارد اینجا. پس کتاب مبین یه چیزی است که در این کتاب مبین هر رطب و یابسی خدا چیکار کرده؟ قرار داده. خبر می*دهد کتاب مبین ظاهراً شامل همه چی می*شود دیگه. شامل آن "مفاتح" هم باید بشود یا نباید بشود؟ یا نمی*شود؟ اگر "لا رطب ولا یابس"... فقط بکنید، بله.اگر "لا رطب ولا یابس" را درست ترجمه کرده باشید، یعنی چیکار کرده باشیم؟ از آن یه اطلاق فهمیده باشیم، یه فراگیری فهمیده باشیم. "ولا یابس" قیدی ندارد. نگاه کنید: "لا حبة" قید دارد "فی ظلمات الأرض" است. مثلاً "حبة فی السماوات" مثلاً نیست. نمی*توانی بگویی آقا این آیه دلالت می*کند به حبه*های در مثلاً آسمان*ها هم هست. مثال عرض می*کنم. "أرض" نیست، "فی السماء" نیست. به قول آقای علماء اطلاق دارد. یعنی هر تر و خشکی وقتی گفت هر تر و خشک، یعنی همه چیز، هر چیزی که اطلاق تر و خشک عرفاً به آن بشود کرد. خب "مفاتح" جزوش می*شود دیگه، من خودم به این اطلاق نگاه کنید، من خودم جزوش می*شود.تحلیل "الغیب"این یک. دو: خود "الغیب" یعنی چی؟ "الغیب" نیست، "الغیب" است. یه الف و لام دارد. یه الف و لام دارد. یا الف و لامش الف و لام عهدی است یا الف و لام استغراق و جنس. سوم دیگه نداریم.خیلی سریع عرض کنم: عهدی باشد یعنی یه غیب معین، یه غیب مشخص. خب یه بار بگوییم آقا شما برو آب بیار. شما رفتی از کولر آب آوردی، آب آوردی، رفتی از شیر آب آوردی، از سرچشمه آب آوردی، رفتی از دریای خزر آب آوردی. "برو آب بیار" همه اینها را شامل می*شود. "برو از این کولر آب بیار" یه آب معین است، آب مشخص است. حالیکه الف و لام دارد. اگر این "غیب" الف و لامش عهدی باشد، یعنی یه غیب معین، یه غیب مشخص، نه هر آنچیزی که غیب باشد. اما اگر "غیب"ش الف و لامش استغراق باشد، یعنی هر چیزی که غیب است. اگر جنس باشد، یعنی هر چیزی که از جنس غیب باشد. درست است؟ الف و لام کاری ندارد. این عبارت این سه معنا را بتوانیم بدهیم. الان نمی*آیم کدامش درست است. این سه تا را می*شود چیکار کرد؟ از این عبارت استفاده کرد.وقتی الف و لام آمد، استغراق - غرق، در بر گرفتن، شامل شدن. وقتی الف و لام آمد، این سه حالت حتماً احتمالش می*آید. آقا حالا اگر بگوییم که هر آنچه که غیب هست... الان مثلاً زیر این میز چیست؟ شما می*دانید چیست؟ دیگه آقا مثلاً در حساب آن آقای فلانی چقدر مثلاً پول داریم؟ می*دانیم؟ نه. آقا در خانه*های من و شما چه چیزهایی ما ذخیره کردیم؟ ما می*دانیم؟ نه. اینم غیب است. و اتفاقاً از معجزات حضرت عیسی علیه السلام چه بود؟ چی بود؟ خبر دادن از چی؟ "ما تأکلون و ما تدخرون". معجزه بود. یعنی چی؟ معجزه بود یعنی چی؟ معجزه بود یعنی نشانه نبوتش بود، دلالت بر صدق ادعای نبوتش می*کرد. یعنی آقا من یه کاری انجام می*دهم که هیچکس آن کار را نمی*تواند انجام بدهد. لذا به این حیث، از این جهت به آن می*گویند معجزه. درست شد؟پس خواستم دقت بکنید، خود این غیب هم ما نمی*توانیم از آن راحت رد بشویم. کسی نمی*داند فقط خدا می*داند. ولی یه آیه هست که حضرت عیسی ظاهراً غیب را می*دانست و گفت. منم خبر می*دهم، من خبر می*دهم. خب حالا...کتاب مبین چیست؟"لا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین". پس کجا؟ کتاب مبین هم اضافه شد. یه کتاب مبین هم اضافه شده. هر رطب و یابسی در این کتاب مبین هست که این رطب و یابس می*تواند شامل غیب هم بشود. اگر ما الف و لام غیب را من تعیین نکردم. اینجا... من دارم می*گویم که این احتمالاً می*شود باشد. اگر الف و لام غیب، الف و لام استغراق و جنس بگیریم، حتماً آن غیب در کتاب مبین باید باشد. عهدی بگیریم، ممکن است خیلی باشد که در جزء رطب و یابس نباشد. مثلاً ذات خدا باشد مثلاً، که اگر بگوییم ذات خداست که ذات خدا "مفاتح" هم ندارد. "مبین" هست، چی هست؟ "ولا یابس" که تر از هر چیز...
    با خصم حق ستیزه عادت ماست
    لعن بر عمر عبادت ماست

  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    اسفند 1389
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.14
    نوشته ها
    720
    تشکر کرده
    58
    حالا این هر چیز شامل غیب می*شود یا نمی*شود؟ عرضم اینجا... خب اگه شما می*گویی هست که هیچی، مرحباً به ناظره. من می*خواهم بگویم که در نظر بگیریم هیچ تعیین نمی*خواهم بگویم. این غیب اگر ذات خدا باشد... در ذات خدا هم غیب است دیگه که ذات خدا "مفاتح" نمی*تواند داشته باشد. کلید نمی*توانی کلید بگذاری. پس آن غیب، ذات خدا نمی*تواند باشد.پس آقا یه کتابی هست، کتابم اسمش کتاب مبین است که به تعبیر خیلی ساده همه چیز را خدا در این کتاب مبین قرار داده است. اما کتاب مبین در دسترس ما هست یا نیست؟ در دسترس ما بفرمایید نیست. چون این کتاب مبین قرآن نیست. ما نمی*توانیم کتابی را برداریم جای قرآن بگذاریم، بگوییم "لا رطب ولا یابس إلا فی القرآن الکریم". قرار بود این کتاب مبین قرآن باشد، خدا می*فرمود. این یک.یادتان باشد دیشب یه آیه*ای در محضرتان بودیم: "طس تلک آیات القرآن و کتاب المبین". یادتان می*آید؟ دیشب گفتی پریشب اول جلسه بله. آیه اولی که خواندیم، فکر کنم سوره نمل هم بود. درست است؟ "طس تلک آیات القرآن و کتاب المبین". اگر اشتباه نکنم، یکی نیستند دیگه.بسم الله الرحمن الرحیم. "حم والکتاب المبین إنا جعلناه قرآناً عربیاً لعلکم تعقلون". نگاه کنید آیه خیلی راحت، اگه دوست دارید بیارید. سوره... دو خانم اشتباه گفتم، به من بگویید. زخرف. سوره زخرف اول: "والکتاب المبین"، قسم به کتاب مبین. "إنا جعلناه"، ما قرار دادیم، جعل کردیم چی را؟ یا باید بگوییم کتاب مبین بگوییم؟ زخرف. حالا کتاب مبین مرجع نزدیک*تر است. می*گوییم کتاب مبین را، "إنا جعلناه" چیه؟ آن کتاب مبین "قرآناً عربیاً لعلکم تعقلون". ما کتاب مبین چیکار کردیم؟ نمی*گوید... چیکار کردین؟ "جعلناه قرآناً عربیاً"، قرآن عربی قرار دادیم. "لعلکم تعقلون"، شما چیکار کنید؟ تعقل کنید. پس آقا کتاب مبین با قرآن یکی بفرمایید نیست. مطلب مختلف است.بعد حالا آیا کتاب مبین که نه همان کتاب مبین "إنه فی أم الکتاب لدینا لعلی حکیم"؟ که آن کتاب مبین در أم الکتاب نزد ما علی حکیم است. ترجمه که نگاه کنی، همه نوشتند که "إنه" آن کتاب مبین در أم الکتاب، در أم الکتاب نزد ما بلند مرتبه است، وار است، بلند مرتبه و حکیم است. یعنی "علی" را چی معنا کردند؟ بفرمایید: بلند مرتبه.شما همه*تان دعای ندبه خوانده*اید. چی می*خوانید؟ "یا ابن من فی أم الکتاب لدینا علی حکیم". یعنی چی؟ من ای فرزند کسی که در أم الکتاب نزد ما... اینجا مجبوری "علی" را بگویی کی؟ پدر امام زمان است. راه دیگه*ای نداری. "من فی أم الکتاب لدینا علی حکیم"ش. ضعیف است، بعضی*ها نمی*دانم گیر می*دهند. باشد، بگذاریم کنار.یه روایت دیگری هست در تفسیر برهان. من دیدم تفسیر قرآن منابع دیگه*ای باید داشته باشد دیگه، چون تفسیر دست اول نیست. در ذیل آیه شریفه "اهدنا الصراط المستقیم"، امام معصوم، امام صادق علیه السلام می*فرماید که صراط مستقیم علی بن أبی*طالب صلوات الله و سلام علیه است. اللهم صل علی محمد و آل محمد.خب آقا چرا صراط مستقیم حضرت؟ چرا می*فرماید که صراط مستقیم امیرالمؤمنین علیه السلام هست؟ خیلی جالب، امام معصوم در این روایت یه تعلیل می*آورد، یه دلیل می*آورد، یه علت می*آورد که چرا می*فرماید صراط مستقیم امیرالمؤمنین هست. بعد حضرت می*فرماید به این علت که "إنه فی أم الکتاب"، یعنی سوره حمد - این روایت چون یکی از اسامی سوره حمد چیه؟ أم الکتاب است - "فی أم الکتاب لدینا علی حکیم" است.خب نتیجه بحث تا اینجا یه جمله که آقا قرآن کتاب مبین نیست. قرآن... سؤال نپرسید، چون به من گفتی سؤال. بالاخره خدمت شما عرض کنم که پس قرآن کریم کتاب مبین نیست و کتاب مبین در دسترس ما نیست. "إنا جعلناه قرآناً عربیاً"، در دسترس ما نیست. خوب، اما خدا وصفش کرده به کتاب مبین.تحلیل مفهوم "کتاب مبین"خب آقا پس حالا "مبین" یعنی چه؟ "کتاب" را می*فهمید تا یه حدی البته. کتاب در عرف ما یه چیزی که مکتوب است و چیزی که مکتوب باشد، می*گوییم کتاب. کتاب خودش اسم است که به معنای مفعول استفاده می*شود. ما تصوری هم از کتاب داریم. حالا تصور چه درست باشد چه غلط باشد، ما مثلاً به مصحف، به قرآن کریم می*گوییم کتاب. از آن تصورمان داریم. اما کتاب مبین یعنی چی؟ "مبین" صفت مشبه است، یا به معنای روشن است یا به معنای روشن*گر است.خب اگر کتاب مبین به معنای روشن*گر باشد، روشن*گر برای چی؟ در آسمان که نیست و نمی*تواند ما را روشن*گری کند، چون در دسترس ما اصلاً نیست که بخواهد ما را روشن*گری کند. خدا را هم که بی*معنی است که بگوییم کتاب می*خواهد چیکار کند؟ خدا را روشن*گری کند؟ پس این کتاب یک کتابی است که ذاتاً چیه؟ مبین، روشن است. نیاز به تبیین ندارد.اما قرآن نیاز به تبیین دارد یا ندارد؟ دارد. "و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم". این قرآن خدا برایش قرار داده مبین. دقت بکنید دیگه، "مبین" و "مبیناً" ریشه*هاش یکی است: بیان. از قرآن کتابی است که نیاز به مبین دارد، اما آن کتاب کتابی است که چیه؟ روشن است.خب برای کی روشن است؟ اگر یک کتابی بود، یه کتابی بود که هیچ مخاطبی نداشت، هیچکس مخاطب این کتاب نبود، فقط کتاب خدا بود و غیر از خدا هم هیچ بفرمایید مخاطبی نداشت، این واژه "مبین" دیگه لغو شد. برای کی روشن؟ برای چی روشن است؟ اصلاً چرا من باید بدانم همچین کتابی هست؟ یه علمی است خدا دارد برای خودش در کتابی نگه داشته، درش هم قفل کرده. خب به من چه ربطی دارد؟پس اگر این کتاب کتاب است، یعنی دیگه تمام آنچه در این کتاب هست... و اگر این کتاب کتابی است که کتاب روشن است، آشکار و نیاز به مبین هم ندارد، یعنی در این عالمی که خدا خلق کرده یه سری افرادی حداقل باید باشند که به این کتاب دسترسی داشته باشند و این کتاب برای آنها چه باشد؟ روشن باشد، مبین باشد.اطلاق آیه شریفهعنایت کنید: "لا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین" قید داشت یا قید نداشت؟ با من می*آیید؟ قید داشت یا قید نداشت؟ قید نداشت. آقا یعنی چه قید نداشت؟ نه از حیث زمان قید داشت، نه از حیث مکان قید داشت. یعنی آقا در این مکان قید نداشت، در زمین، در آسمان نداشت، هیچ قیدی.وقتی قید نداشت، نتیجه این است که بفرمایید اطلاقش فراگیر می*شود. یعنی آقا از آن روز اول خلقت، روز اول خلقت - خود خدا می*داند، حالا اگر روز اول خلقت را بگیریم "أول ما خلق الله نور نبیک" - روز اول خلقت "لا رطب ولا یابس" تا آینده، آینده، آینده*ای که لانهایت، "یا کتاب مبین". یعنی در عالم افرادی باید باشند. افرادی باید باشند، کسانی باید باشند، افراد ویژه*ای باید باشند که آن افراد ویژه، آن انسان*های ویژه - اگر ملک باشند آن ملائکه ویژه، اگر جن باشند آن اجنه ویژه، هرچی که هستند - باید علم "ماکان و مایکون و ما هو کائن" را داشته باشند.صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد.پس افرادی باید باشند. چه علمی داشته باشند؟ و اگر گفتیم آقا افرادی هستند که همچین علمی دارند، با این آیه قرآن مخالفت کردیم یا نکردیم؟ مخالفت نکردیم.حالا ممکن است بعضی*ها همین آیه قرآن را بیاورند استدلال کنند برای اینکه مثلاً اهل بیت علم غیب ندارند. ممکن است حالا بعضی*ها این کار را بکنند. ولی خدایی به آن دقت کنید، آیه دارد می*گوید: آقا، جان خدا یک کتاب را قرار داده. خدا برای خودش کتاب می*نویسد فراموشش نشود؟ یادش نرود؟ که حرف*ها که خنده دارد که مسخره است. و کتاب قرار... کتاب مبین قرار بدهد. آقا چرا گفته کتاب مبین؟ برای اینکه حالا مثلاً در قرآن دارد واژه*ها بیشتر شود؟مثل ما کتاب نمی*نویسد که مثل ما که سخنرانی نمی*کند هی تکرار کند الکی. از، حتماً افرادی هستند که این کتاب برای آنها چیه؟ روشن است.
    با خصم حق ستیزه عادت ماست
    لعن بر عمر عبادت ماست

  3. Top | #3

    تاریخ عضویت
    اسفند 1389
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.14
    نوشته ها
    720
    تشکر کرده
    58
    آیات مرتبطدر قرآن آیه خیلی زیاد داریم، وقت خیلی کم داریم. یکی*ش را عرض کنم. همه*تان حفظید. بخوانید:بسم الله الرحمن الرحیم. "الم ذلک الکتاب لا ریب فیه هدیً للمتقین". "ذلک الکتاب" هم هست، "هذا" نیست. شاید "ذلک" است. دیروز عرض کردیم "هذا القرآن یهدی" با "ذلک الکتاب" فرق می*کند. یادتان می*آید؟ می*گفتیم...خدمت شما عرض کنم: "ذلک الکتاب لا ریب فیه" می*گوید آن کتاب "لا ریب فیه"، هیچ شکی در آن نیست. یعنی روشن است. چیزی که روشن است، واضح است، در آن شکی نیست. اما در این قرآن چی؟ "لا ریب فیه"، خیلی*ها انکارش کردند و خیلی*ها منکرش هستند. خیلی قبولش ندارند، اشکال می*کنند، بعضی*ها نمی*دانم در سندش بعضی چیز... اما می*گوید آن کتاب "لا ریب فیه"، حق واضح و آشکار است. یعنی کتاب متشابه دیگه ندارد. این کتاب دیگه چیزی ندارد که بخواهد کسی بخواهد بگوید چیه؟ اینجا یه اشکالی هست.بعد در روایت، ذیلش فرمودند: "ذلک الکتاب" این کتاب قرآن نیست، امیرالمؤمنین علی بن أبی*طالب صلوات الله و سلام علیه است. اللهم صل علی محمد و آل محمد."إلا هو"، خدا همه چیز را می*داند. اما در این همه چی بعضی*ها را به عنوان مصداق آورده. "إلا یعلمها"، حالا چرا مصداق... کاری با آن نداریم. "إلا فی کتاب مبین"، هر چیزی که هست از گذشته، حال و آینده در کتاب مبین هست. این "لا رطب ولا یابس" از جهات مختلف اطلاق دارد، نه صرفاً زمان و مکان. آقا علمی که در این کتاب مبین هست اجمالی است یا جزئی است؟اگه اطلاق داشته باشد، هم علم اجمالی را شامل می*شود، هم علم به جزئیات، و هم علم تفصیلی، و هم علم اجمالی، و هم علم به کلیات، هم علم به جزئیات، هم علم به حوادث... و قرار نیست که علم به ثابتات باشد که بگوییم خدا باید به آن علم داشته باشد. حیثیات و جهات اطلاق*اش خیلی زیاده.خب پس آقا کسی باید باشد که این را بلد باشد. کسی باید باشد، آلت این کتاب باید باشد. خدا یه عده*ای را معرفی کرده و برای عده حیطه علم مشخص کرده. حیطه علم مشخص کرده.همه*تان حفظید، بخوانید:بسم الله الرحمن الرحیم. "و ما أرسلنا من قبلک..."، نمی*خوانید دیگه؟ "و ما أرسلنا من قبلک إلا رجالاً نوحی إلیهم فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون". از اهل ذکر بپرسید. اهل ذکر حتماً عالمند. چی بپرسیم از آنها؟ چی بپرسیم؟ "إن کنتم لا تعلمون".دقت بکنید: ما در تعریف، در تعریف همیشه جمله*هایمان اثبات، اثبات... تعریف به یک جمله نافیه نمی*کنیم، سلبی تعریف نمی*کنیم. این قاعده است تا اینکه حتی بعضی*ها تعریف به سلب می*گویند تعریف نیست، باید تعریف به ایجاب باشد.این آیه یه نکته خیلی عجیبی دارد، یک نکته خیلی مهمی دارد. وقتی که می*خواهد سعه علمیه اهل ذکر معرفی بکند، "اهل الذکر حلال*تان و حرام*تان" نمی*فرماید. "فاسألوا أهل الذکر حلالکم و حرامکم" نمی*فرماید. "فاسألوا أهل الذکر" مثلاً نحوه خرید و فروش و کذا... و اثباتی معرفی نمی*کند. می*گوید حیطه علم اهل ذکر از این نقطه به بعد. این نقطه کجاست؟ آن نقطه "ما لا تعلمون" ماست.آقا "ما لا تعلمون" ما چیه؟ ما چی را نمی*دانیم؟ یا نمی*دانیم هیچی؟ ربطی نمی*دانیم؟ شوخی نیست! ما آنجایی*ایم که علم داریم. جهل مرکب ممکن است باشد، یعنی این نیست که ما جایی که علم داریم واقعاً علم باشد. چون از اقسام یقین جهل مرکب است. آقا جهل مرکب یعنی چی؟ آقا نمی*داند و نمی*داند که نمی*داند، و یقین دارد دیگه. نمی*داند که نمی*داند، از اقسام یقین است. و اتفاقاً بعضی از آقایان علماء جهل مرکب حجت می*دانند. چرا؟ یقین.مگر اینکه بیایم در اسباب یقین بخواهد بحث کنیم. دین از کجا آوردی؟ آنجا بحث کنی. مثلاً رفتی کتاب بخاری را خواندی، یقین پیدا کردی که مثلاً ابوبکر به علی برتری داد. بیا بحث کنیم. در کتاب بخاری به درد نمی*خورد. در اسباب یقینش مجبورم بحث کنم. این خود یقین که دیگه نمی*توانم بحث کنم. که آن علم*هایی که من و امثال من و بشر دارد - بشری که اهل ذکر نیست - جهل مرکب، جهل مرکب است.چرا باید پیغمبر عصمت داشته باشد؟ به جهت عقلی*اش چیه؟ یه جهت عصمت این است که پیغمبر نباید گیر جهل مرکب بیفتد. ما گیر جهل مرکبیم. آقا آیه را می*خوانیم، روایت را می*خوانیم. نه از خود معصوم مستقیم می*شنویم، اما نمی*فهمیم. می*شود نفهمیم. آقا من از خود معصوم نفهمیدیم چی گفته، نشنیدیم چی گفت، برداشت اشتباه کردیم. من شنیدم، حالا شنیدی، حواست پرت بود، خوابت برده بود. اینها همش از اقسام جهل مرکب است. یعنی یقینی داری که فکر می*کنی ۱۰۰% این مطلب درست است، ولی در حقیقت درست نیست. به آن جهل مرکب.و یک جهت عصمت این است که پیغمبر و نبی وقتی که وحی را خدا به آن چیکار می*کند؟ وحی می*کند. حالا وحی پیغمبر اقسام دارد دیگه. در قرآن هم هست اقسام. خدا مستقیم می*کند با رسول الله. نص قرآن*ها، من از خودم نمی*گویم. تکلیم خاص حضرت موسی علیه السلام نیست. سوره مبارکه قصص اسم وحی را تکلیم گذاشته. آقا خدا تکلیم می*کند. اگر من و شما باشیم، ما ممکن است اشتباه بفهمیم، نفهمیم، فکر می*کنیم که فهمیدیم ولی واقعاً نفهمیدیم. اینجا می*گوییم باید عصمت باشد که پیغمبر چیکار کند؟ آن چیزی که خدا به او وحی می*کند بدون خلل، بدون اشتباه، بدون اینکه مشروط به وهم بشود، دریافت کند. بعد باید عصمت باشد که آن مطلب چیکار کند؟ دقیقاً انتقال بدهد.چرا؟ یه جهت عصمت این است که جهل مرکب نباید داشته باشد. من غرض و مرض دارم، تعمداً می*آیم پیغام را تحریف می*کنم. اما فرض... هی شرطی، غرضم نداره. جهل مرکب که می*تواند داشته باشد. یه جهت عصمت این است که معصوم جهل مرکب هم از او بفرمایید دفع شده است. عنایت کردید؟پس نگاه کنید، حیطه علم اهل ذکر چیه؟ "لا تعلمون". آنجاهایی که فرض کنیم که می*دانیم... چند جمله می*توانی بگویی که ما می*دانیم؟ ده تا جمله، ۲۰ تا جمله، ۱۰۰ تا جمله. یه دایره دورش بکشیم. از آن دایره به بعدش حیطه علم کی است؟ اهل ذکر است. یکی از اهل ذکر بپرس: یه کتاب مبین چیه؟ باید برایت چیکار کنم؟ بگویم کتاب مبین چیه؟ اگه از اهل ذکر بپرسی. من کتاب خوبی را نمی*دانم، می*دانم، نمی*دانم دیگه. اما پس شد "لا تعلمون"، منشاء. پس اهل ذکر چی شد؟ در حیطه علمی*شان وارد شد. پس اهل ذکر اگر افرادی باشند که به کتاب مبین دسترسی دارند، پس حداقل این است.این حداقل، از این جهت می*گویم که ما حداقلی داریم می*فهمیم. خب حداقل باید علم "ماکان و ما هو کائن و ما یکون" را باید کف دستشان باید باشد.آیات سوره واقعهاین آیات همه*تان حفظید، بخوانید. سوره مبارکه واقعه: "و إنه لقسم لو تعلمون عظیم"، قرآن الکریم. "إنه لقسم لو تعلمون عظیم"، بقیه چی بود؟ "إنه" که گفتیم "فی کتاب مکنون". قرآن کریم کجاست؟ "فی کتاب مکنون". آخر سوره مبارکه واقعه است. یه بار دیگه بخوانیم: "إنه لقرآن کریم فی کتاب مکنون".آقا قرآن کریم کجاست؟ "فی کتاب"، یعنی قرآن یک ظرفی دارد که اسم آن ظرف "کتاب مکنون" است. یعنی قرآن مظروف، آن ظرف است. بعد حالا یا قرآن یا کتاب مکنون، به هر کدام دوست دارید برمی*گردانید، فرقی نمی*کند. "لا یمسه إلا المطهرون". آن کتاب مکنون را مس نمی*کنند مگر مطهرین.قبلاً گفتیم، تکرار کنم بعضی از دوستان در جریان قرار بگیرند. ببینید: میم و سین و سین، "لا یمسه". میم و سین و سین، حرف سین نیست، مسح نیست. مسح یعنی چی؟ آقا مسح می*کشیم روی سر، مسح می*کشیم روی پا. مس، لمس کردن. اما می*گویند "تاچ" مثلاً، "تاچ" می*گویند دیگه می*شود محسوس. اما آیه شریفه واژه*اش مسح نیست، "مس" است. "لا یمسه إلا المطهرون".حضرت ایوب می*گوید: "رب مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین". یعنی وجود من با وجود ضرر چی شده؟ یکی شده. "یا أیها العزیز مسنا و أهلنا الضر". وقتی برادران یوسف می*خواهند شدت آن سختی و شدت آن قحطی و گرسنگی و اینها را بگویند، می*گویند "مسنا الضر". می*گوید ما و اهلمان، مثلاً در آن محلی که زندگی می*کنیم، ما و ضرر با هم شدیم، انگار با هم در آمیختیم، یکی شدیم."لا یمسه إلا المطهرون" می*گوید فقط مطهرون آن کتاب مکنون... منصوص، مطهرون هست. خب مطهرون کیانند؟ "إنما یرید الله لیطهرکم أهل البیت". اللهم صل علی محمد و آل محمد.هیچ واژه*ای برایش نمی*توانیم بگوییم دسترسی، کتاب "علی حکیم". اگر این "لعلی حکیم" اسم امیرالمؤمنین باشد، یعنی خدا از آن کتاب تعبیر کرده به امیرالمؤمنین. و آن روایت خدمتتان عرض کردم.پس کف، کف مطلب این است که اهل بیت علم "ماکان و ما یکون و ما سیکون" دارند، یا "ما هو کائن"... بعضی*ها نمی*گویند "و ما هو کائن"، دارند. این بحث باشد، وقت تمام شد.
    با خصم حق ستیزه عادت ماست
    لعن بر عمر عبادت ماست


مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •