????در صورتی که در سایت فاقد اکانت هستید می توانید - از این طریق عضو شوید
نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4






  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    اسفند 1389
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.13
    نوشته ها
    688
    تشکر کرده
    58

    سخنرانی شب قدر دوم 1404

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. "اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم، فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله والرسول، ذلک خیر و احسن تأویلا."این آیه شریفه را الحمدلله همه شما حفظ هستید. معروف است به آیه اولی*الامر. "ای کسانی که ایمان آورده*اید، اطاعت کنید از خدا و اطاعت کنید از رسول و از اولی*الامر. پس اگر منازعه*ای اتفاق افتاد درباره*ی چیزی، آن منازعه را به خدا و رسول ارجاع دهید. ذلک خیر و احسن تأویلا" یعنی آن بهترین است و بهترین بازگشت است.به این قسمت آخر دقت کنید. اگر قرار باشد "ذلک" به تنازع بخورد، یعنی به رد تنازع به الله و رسول بخورد، باید "هذا" باشد که اشاره به نزدیک است، چون "ذلک" اشاره به دور است. همینطور اگر بخواهد به اطاعت هم اشاره کند، باید اشاره به نزدیک باشد. "ذلک" ظاهراً به مجموع محتوای این آیه اشاره دارد، یعنی هم اطاعت از خدا، هم اطاعت از رسول و هم رد تنازع به الله و رسول. می*گوید همه این مطالب "خیر و احسن تأویلا" است."خیر" و "احسن" هر دو صفت هستند. "احسن" یعنی نیکوتر یا نیکوترین. اگر صفت تفضیلی باشد، نیکوتر است و اگر صفت عالی باشد، نیکوترین است. "خیر" هم همینطور، یک عبارتی است که صفت عالی و صفت تفضیلی*اش در وزن "افعل" نمی*رود. خود واژه "خیر" به معنی بهتر و بهترین است.اما در بهتر و بهترین یک مفهومی خوابیده و همیشه آن مفهوم مراد نیست. یعنی خیلی موقع*ها این جمله و این صفت تفضیلی به کار می*رود، ولی مراد آن مفهوم نیست. مثلاً اگر بگویم: "شما اگر در شب قدر نماز شب بخوانید، بهتر است"، یعنی اگر جوشن کبیر بخوانید خوب است، اگر نماز شب بخوانید بهتر است، اگر شب قدر به زیارت حضرت عبدالعظیم بروید بهتر است. مفهوم صفت تفضیلی یک مقایسه است، همیشه یک خوب و خوب*تر، یا یک خوب*تر و خوب*ترین اگر صفت عالی باشد.خیلی جاها وقتی که این صفت استفاده می*شود، این مفهوم مقایسه مراد نیست. یعنی منظور این نیست که این خوب است و آن خوب*تر است، بلکه می*خواهد علی*الاطلاق خوب را معرفی کند و چون می*خواهد شدت خوب بودن را بگوید، از صفت تفضیلی استفاده می*کند.مثلاً "الله اعلم حیث یجعل رسالته" یعنی خدا داناتر است که رسالتش را کجا قرار دهد. اگر دقت کنیم به آن "اعلم"، آیا غیر از خدا کسی دیگر هم عالم است که خدا از او عالم*تر است؟ در حالی که این قطعاً درست نیست، چون کسی غیر از خدا چنین علمی ندارد. پس چرا "اعلم" فرموده؟ می*خواهد بگوید این علم فقط در انحصار خداست و می*خواهد شدت مطلب را برساند که این علم حتماً و حتماً در اختیار خداست.از این مثال*ها در قرآن زیاد داریم که صفت تفضیلی یا صفت مبالغه به کار می*رود، اما مفهوم مقایسه*ای آن منظور نیست. مثلاً "ان الله لیس بظلام للعباد" یعنی خدا بسیار ظلم*کننده به بندگانش نیست. مفهومش قطعاً این نیست که خدا کمی ظلم می*کند، نعوذ بالله، اما "ظلام" نیست. منظور قطعاً این نیست. پس چرا "ظلام" استفاده می*کند؟ می*خواهد هم بگوید خدا اصلاً و ابداً ظلم نمی*کند و هم می*خواهد شدت ظلم نکردن خدا را به بندگان برساند.پس در آیه مورد بحث، "ذلک خیر و احسن تأویلا" به معنی یک راه بهتر نیست، بلکه به معنی تنها راه موجود است. یعنی فقط این خیر است و راه دوم و سوم برای خیر وجود ندارد. راه دوم برای خیر و احسن و تأویلا وجود ندارد.خود تعبیر "خیر و احسن تأویلا" اگر بخواهد به معنای تفضیلی باشد، یعنی اطاعت از خدا یک راه است و اطاعت از غیر خدا راه دیگر است، ولی اطاعت از خدا خوب*تر است. یا از غیر خودم هم اطاعت کنید، بد هم نیست، به یک نوایی می*رسید. قطعاً خدا نمی*خواهد در این آیه بگوید اگر از خودم اطاعت نکردی، اشکالی ندارد، از شیطان هم تبعیت و اطاعت کردی، باز هم به جای خوبی می*رسی. قطعاً چنین نیست. پس معلوم است که اینجا یک راه بیشتر وجود ندارد و این بهترین راه است، و به توضیحی که عرض کردم، تنها راه است.حال برگردیم به صدر آیه. اولاً خطاب آیه به چه کسانی است؟ "یا ایها الذین آمنوا": یک تکلیفی برای همه کسانی است که ایمان آورده*اند. "اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم". الله مشخص است کیست، الرسول هم مشخص است کیست، اما اولی*الامر منکم را نمی*دانیم کیست. اولی*الامری که "منکم" است، از شما "الذین آمنوا" است.دقت کنید، "منکم" چه چیزی را بیان می*کند؟ "منکم" جنس اولی*الامر را بیان می*کند. این اولی*الامر از ملائکه نیستند، از اجنه نیستند، بلکه از "الذین آمنوا" هستند، همان کسانی که مخاطب آیه هستند. آیا "منکم" افاده معنایی بیشتری دارد یا ندارد؟"منکم" یعنی از شما، اما اینکه اولی*الامر همه شما هستید، قطعاً درست نیست. چرا؟ خیلی ساده است، چون دارد به "الذین آمنوا" می*فرماید که از یک سری افرادی که عنوان دارند باید اطاعت کنید. اگر این اولی*الامر همه مردم باشند، یک دور پیش می*آید. یعنی باید همه مردم از همه مردم اطاعت کنند. این یک حرف مضحکی است و تصور درستی از آن نمی*شود داشت. یعنی چه که همه مردم از همه مردم تبعیت کنند؟ چه کسی از چه کسی تبعیت کند؟ چه کسی از چه کسی تبعیت نکند؟ اصلاً امکان عقلی ندارد.پس همین که به "الذین آمنوا" امر شده که اطاعت کنید، یعنی اولی*الامر یک گروه ویژه و افراد خاصی هستند که جزء "الذین آمنوا" هستند. از "الذین آمنوا" هستند، ولی افراد خاصی از "الذین آمنوا" هستند.بعضی*ها آمده*اند و گفته*اند چون در آیه شریف "اولی الامر منکم" آمده، از این "منکم" می*فهمیم که این اولی*الامر را باید خود "الذین آمنوا" انتخاب کنند. این دیدگاه را بعضی از کسانی که عنوان "قرآنیون" را برای خودشان انتخاب کرده*اند و این را در عناوین سایت*ها، گروه*ها و کتاب*هایشان استفاده می*کنند، مطرح می*کنند. آنها می*گویند قرآنی هستند. بسیار عالی، به قرآن نگاه کنید: "اولی الامر منکم"، دقت کنید، "منکم" دارد. بله دارد، یعنی از شما مؤمنین. اما این "منکم" فقط دارد جنس اولی*الامر را بیان می*کند.از این بیشتر، هیچ دلالتی مبنی بر اینکه اولی*الامر چه اشخاصی هستند یا چگونه باید آنها را پیدا کرد، وجود ندارد. کدام قسمت از "منکم" این را می*رساند؟ خود "منکم" از این بیشتر دیگر دلالتی ندارد. یعنی ما نمی*توانیم از "منکم" بیش از این چیزی استنباط کنیم.
    با خصم حق ستیزه عادت ماست
    لعن بر عمر عبادت ماست

  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    اسفند 1389
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.13
    نوشته ها
    688
    تشکر کرده
    58

    بخش دوم

    نکته بعدی اینکه در تمام قرآن و بالاخص همین سوره نساء، عبارت "اطیعوا الله و الرسول" پرتکرار است. این اولین باری نیست که خدا می*فرماید "اطیعوا الله و الرسول"، اما اینجا یک اضافه دارد: "اولی الامر منکم".در قرآن تعبیر دیگری هم نسبت به اطاعت از رسول هست و این تعبیر هم منحصر به فرد است. می*فرماید: "من یطع الرسول فقد اطاع الله". این یک جمله شرطیه است. جمله شرطی یک جواب دارد، یک جزای شرط. مثل اینکه بگویید: "اگر عالمی را دیدی، او را اکرام کن". "اگر عالمی را دیدی" شرط است، و "او را اکرام کن" جواب شرط است.حال دقت کنید: "من یطع الرسول" یعنی هر کس از رسول اطاعت کند. نه معنی*اش این است که هر کسی دستور اطاعت خواهد کرد، و نه معنایش این است که هر کس از رسول در حال اطاعت کردن است. وقتی که شرط به صورت مضارع می*آید، یعنی در حال استمرار است. جواب شرط هم باید مثل همین باشد. یعنی اگر تو این کار را انجام می*دهی، نتیجه*اش این است که این کار انجام خواهد گرفت.اما آیه می*فرماید: "من یطع الرسول فقد اطاع الله". "فقد اطاع" چیست؟ فعل ماضی است. فعل ماضی هم اولین دلالتش به گذشته است. "قد" هم که سرش آمده، تحقق را می*رساند. و معنایش اینطور می*شود: هر کس در حال اطاعت از رسول است، هر آینه محققاً، به تحقیق، مؤکداً، حتماً الله را اطاعت کرده است. خیلی جالب است. نمی*گوید خدا اطاعت خواهد شد در آینده یا همین الان اطاعت خواهد شد. چرا ماضی آمده، در حالی که شرط مضارع است؟یکی از دلایلی که برای فعل ماضی می*توان ذکر کرد، قطعیت و صددرصد بودن تحقق یک فعل است. خیلی موقع*ها برای نشان دادن قطعیت، فعل به صورت ماضی می*آید. بخصوص اینجا که در جواب شرط است، یعنی حتماً این جواب شرط تحقق قطعی دارد.خیلی جاها در قرآن فعل ماضی آمده و منظور از این ماضی واقعاً گذشته نیست، بلکه منظور قطعیت تحقق است. وقتی که می*خواهد بگوید این مطلب حتماً و مؤکداً به قول خودمان مو لای درزش نمی*رود، از فعل ماضی استفاده می*کند. انگار که آنقدر این قطعی است که اصلاً انگار انجام شده است. شدت قطعیت را می*رساند.پس نگاه کنید، خدا می*گوید از الله اطاعت کنید، می*گوید از رسول اطاعت کنید، و این را زیاد می*گوید. یک بار، دو بار، سه بار، چهار بار، پنج بار نیست. اما یک فرمول هم گذاشته است. یعنی چه؟ یعنی تو هر کاری بکنی، خودت به تنهایی از الله نمی*توانی اطاعت کنی. یک راه بیشتر نداری: "من یطع الرسول فقد اطاع الله". هر کس از رسول اطاعت کرد، از خدا هم او حتماً اطاعت کرده است. پس راه اطاعت از خدا چیست؟ اطاعت از رسول الله.شاید بگویید که در این جمله حصر نیست، شرط است و حصر نکرده که اگر بخواهی از خدا اطاعت کنی، منحصراً باید از رسول اطاعت کنی. بله، در آیه حصر نکرده، ولی دو نکته هست: نکته اول اینکه هیچ راه دیگری به ما معرفی نکرده، و نکته دوم اینکه اگر کسی از رسول تمرد کند، حتماً از خدا هم تمرد کرده است.بنابراین درست است که ادات حصر مثل "انما"، "الا"، یا هر چیزی که مفهوم حصر را بدهد در آیه نیست و تعبیر به حساب ادبیات، تعبیر حصری نیست، ولی خدا هیچ آیه دیگری و هیچ راه دیگری برای اطاعت از خودش به ما معرفی نکرده است. ما هیچ راه دیگری هم بلد نیستیم برای اطاعت از خدا، هیچ راه یقینی و هیچ راهی که در آن جهل نباشد و مطمئن باشیم، بلد نیستیم. تنها راه، اطاعت از رسول است.وجود رسول یک شأن و یک جایگاهی است که به واسطه او خدا عبادت می*شود. اگر رسول نباشد، خدا اطاعت نمی*شود. این تعبیر بسیار مهمی است. یعنی کل آنچه که خدا برایش عالم را خلق کرده (منظورم از عالم کسانی است که مکلف هستند)، بشر را خلق کرده، جن را خلق کرده، غایت خلقش این است که عبادت شود.درباره اینکه معنی غایت چیست، پیش*تر صحبت کرده*ایم و نمی*خواهم وارد آن بحث شوم. منظور روشن است: یعنی آن چیزی که ما باید در این عالم به آن برسیم. "و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون". خوب، می*خواهیم عبادت کنیم. چگونه عبادت کنیم؟ می*گوید راهش فقط همین است: از رسول اطاعت کنید.در آیه مورد بحث، "اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم"، خیلی جالب است که اولی*الامر را اضافه کرده و سر اولی*الامر دعوا زیاد شده است که اولی*الامر چه کسانی هستند.حال کمی درباره واژه اولی*الامر صحبت کنیم. حتماً اولی*الامر اسم شخصی نیست. "الرسول" الف و لام دارد. درست است که رسول اسم شخصی نیست، درست است که رسول یک عنوان است، اما در این آیه معلوم است که منظور از رسول کیست: وجود مقدس پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم. اما اولی*الامر چنین روشنی ظاهراً ندارد. یک وصفی معرفی کرده: اولی*الامر."اولی الامر" سه واژه است: "اولی" (که "اول" بود به اضافه یاء)، "ال"، و "امر". حال "اولی" یعنی چه؟اینجا باید یک بحث مفصل لغوی داشته باشیم. میخواهم نتیجه بحث را بگویم، نه خود بحث را، تا خسته*کننده نباشد. اغلب لغویون آمده*اند و گفته*اند "اولی" به معنی "ذی" است. "ذی" یعنی چه؟ مثلاً "ذوالعقول" یعنی صاحبان عقل.بعضی از کلمه*ها در عربی اعرابشان به حرف است. مثلاً می*گویید "ابوعبدالله"، "اباعبدالله"، "ابی عبدالله". این سه در معنا فرق ندارند. هر موقع این اسم "ابوعبدالله" فاعل باشد، می*شود "ابوعبدالله". مثل "قال ابوعبدالله". اما هر موقع مفعول باشد، می*شود "اباعبدالله". مثلاً می*گویید "رأیت اباعبدالله". نصبش به آن الف است. هر موقع مجرور باشد، می*شود "ابی عبدالله". مثلاً "اللهم بحق ابی عبدالله".یکی از آن اسم*هایی که اعرابش به حرف است، کلمه "ذی" است. "ذوالفضل" یعنی صاحب فضل. در قرآن هم این تعابیر به کار رفته است. اگر اشتباه نکنم، برای حیواناتی که ناخن دارند، تعبیر "ذی ظفر" استفاده شده است.اگر در قرآن جستجو کنید، درباره حیواناتی که خوردنشان حلال است و دارای ناخن هستند، چنین آمده: "و علی الذین هادوا حرمنا کل ذی ظفر" یعنی بر همه یهودیان هر حیوانی که صاحب ناخن باشد را حرام کردیم. پس یکی از استعمال*های "ذی" اینجا به معنای "صاحب" است.همچنین در قرآن آمده: "انطلقوا الی ظل ذی ثلاث شعب". این آیه می*گوید: حرکت کنید به سوی سایه*ای که آن سایه سه شعبه دارد. یعنی یکی از عذاب*های روز قیامت برای بعضی از کفار این است که زیر سایه سه شعبه بروند.خب، بنابراین "صاحب امر" یعنی دارای امر، یعنی کسی که امر را مالک است. اما یک نکته اینجا هست: تمام آیاتی که از واژه "ذی" استفاده کرده، برای غیرعقلا یا برای حیوانات استفاده کرده، مثل همین "کل ذی ظفر" یا مثل همین مثالی که الان خواندیم. پس همین*جا یک علامت سؤال ایجاد می*شود روی تمام کتاب*های لغتی که "اولی" را "ذی" معنا کرده*اند.نکته بعدی: "اولی" که گفتیم چه بوده است؟ "اول" بوده. وقتی که اضافه شده، نونش افتاده است. این قاعده است در جمع مذکر سالم که وقتی به چیزی اضافه می*شود، نونش می*افتد. مثلاً "لعن الله قاتلیک یا فاطمة الزهراء" که "قاتلین" بوده، به آن کاف اضافه شده و "قاتلیک" شده و آن نون افتاده است.بعضی می*گویند که "اولی" جمع مذکر سالم است. اما جمع مذکر سالم نیست. می*گویند ملحق به جمع مذکر سالم است. چرا ملحق به جمع مذکر سالم است؟ یک قاعده است: هر موقع که یک جمعی، مفرد از جنس خودش نداشته باشد، دیگر آن جمع مذکر سالم نیست. مثلاً مثالی که گفتیم، "قاتلین" مفردش می*شود "قاتل". پس از جنس خودش مفرد دارد، پس "قاتلین" جمع مذکر سالم است. اما اگر از جنس خودش مفرد نداشته باشد، ملحق به جمع مذکر سالم است، خودش جمع مذکر سالم نیست.این نکته خیلی مهم است: اگر از جنس خودش مفرد داشته باشد، یعنی حتماً نمی*تواند این "اولی" به معنای یک واژه دیگر باشد. خودش به خودی خود، فی حد نفسه، به ذات خودش باید یک معنای مستقل داشته باشد. "قاتل" به معنی "ضارب" است؟ می*توانی بگویی نه، "ضارب" یک معنی دارد، "قاتل" یک معنی دیگر دارد.اگر استدلال کنی که چون هر کسی که قاتل است یک ضربه*ای زده، پس قاتل همان ضارب است، این استدلال نیست بلکه سخنان بی*پایه است.پس اگر "اولی" از جنس خودش مفرد داشته باشد، تمام این قصه*ها به هم می*ریزد. باید ببینیم که معنای مفردش چیست تا بعد معنای جمعش درست شود. در بعضی از کتاب*های لغت برایش معنای مفرد نوشته*اند و این معنای مفرد ما را به معنای "اولی الامر" نزدیک می*کند.
    با خصم حق ستیزه عادت ماست
    لعن بر عمر عبادت ماست

  3. Top | #3

    تاریخ عضویت
    اسفند 1389
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.13
    نوشته ها
    688
    تشکر کرده
    58

    بخش سوم

    در کتاب لغت درباره معنای واژه "اولی"، ذکر شده که مصدرش "اول" است (همزه و واو و لام). بسیاری از بحث*ها را کنار گذاشته*ام. یک دعوا بر سر این است که این واو، بعضی*ها می*گویند که واو کلمه نیست، یا می*گویند واوی است که واو فاصله است، مثل ضمیر فصل. با آن بحث*ها کاری نداریم.بعضی*ها گفته*اند که "آل" مصدر آن است، یعنی "یؤول اولاً و ایالاً". "آل" یعنی چه؟ یعنی اصلاح کردن. "آس الشی" یعنی چه؟ یعنی چیزی را اصلاح کردن. "ساسه" یعنی چه؟ یعنی سیاستش کرد. "سیاست کردن" یعنی چه؟ میتواند به معنی تدبیر کردن باشد و معنای لغوی آن هم تعدیل کردن است. "ساس العباد" یعنی کسانی که عبادت را تعدیل می*کنند."و آلت السیاسة و ایالت السیاسة" و "آل علیهم عولاً و آلاً و ایالةً" یعنی چه؟ یعنی "ولی". "ولی" یعنی چه؟ "ولینا و ولی علینا". "ولینا" یعنی چه؟ یعنی ولی ماست. "آل الملک رعیته یؤولها" یعنی پادشاه رعیت خودش را "یؤول" کرد. یعنی چه؟ یعنی سیاست کرد. "و احسن سیاستهم" یعنی به نیکویی سیاستشان کرد. "و ولی علیهم" یعنی بر آنها چه کرد؟ سرپرستی پیدا کرد، ولایت پیدا کرد.با این توضیح، "اولی" معنی*اش چه می*شود؟ می*شود کسی که می*آید سیاست می*کند، تدبیر می*کند، صاحب اختیار می*شود. این معنای لغوی آن است.چند مثال از این واژه ذکر می*کنیم. "اولی نعمة" یعنی چه؟ یعنی کسی که نعمت*ها در اختیارش است، یعنی کسی که در آن نعمت*ها تدبیر می*کند. این خیلی فرق می*کند با مالک بودن. تو مالک یک چاه نفت هستی در آن سوی دنیا، اما آیا می*توانی در آن تدبیر کنی؟ در آن نعمت اختیار داری؟ تدبیر و تسلط و سلطه داری؟"اولی" یعنی کسانی که توانایی*ها و قدرت*هایی در اختیارشان است. همه اینها در این مفهوم نهفته است. اگر بحث قوه است، یعنی قدرت و توانایی، یعنی این قدرت در اختیارشان است، می*توانند تدبیرش کنند، می*توانند اعمال ولایت کنند. اگر نعمت باشد، نعمت؛ اگر قدرت باشد، قدرت؛ اگر بصیرت باشد، بصیرت. بستگی دارد که آن چیزی که "اولی" به آن اضافه می*شود، چه باشد.حال، "اولی الامر" یعنی چه؟ یعنی افرادی که "الامر" در اختیارشان است، درباره آن امر می*توانند سیاست انجام دهند، تدبیر کنند. یعنی ولایت امر، سیاست امر، تدبیر امر، اصلاح امر، در دست آنهاست.پس این خیلی فرق می*کند با اینکه فقط بگوییم صاحب امر هستند. نه، صرف صاحب بودن نیست، بلکه تحت اختیار بودن، تحت ولایت قرار گرفتن و تحت تدبیر بودن آن است.حال، این "امر" چیست؟ "اولی الامر" است و این "امر" الف و لام هم دارد. این الف و لام یا باید عهد باشد، یا باید جنس باشد، یا باید استغراق باشد. قطعاً عهد نمی*تواند باشد. و قطعاً این "الامر" جنس است، یعنی هر چیزی که ماهیت امر را داشته باشد. هر چیزی که ماهیت امر را داشته باشد، این افراد نسبت به آن امر صاحب اختیارند، نسبت به آن امر قدرت تدبیر دارند، قدرت سیاست کردن دارند، قدرت ولایت کردن دارند.این مطلب زمانی و موقتی نیست، همیشه اینگونه است. یعنی همیشه این افراد می*توانند در امر تدبیر کنند. نمی*شود کسی یک روز به یک مطلبی قدرت و تسلط داشته باشد و یک روز نداشته باشد. به کسی که یک روز صاحب یک ماشین باشد و فردا صاحبش نباشد، نمی*گویند "صاحب این ماشین است". پس یعنی در زمانی که آیه نازل می*شود، این افراد چنین جایگاهی را دارند.برخی گفته*اند که این افراد فرماندهان جنگی یا امیران لشکر هستند. با توضیحی که دادیم، فرمانده جنگی نمی*تواند "اولی الامر" باشد. چرا؟ چون فرمانده جنگی و امیر لشکر اختیار و قدرت تدبیر و اعمال ولایت مطلق ندارد. اما اینجا "اولی الامر" است.همانطور که عرض کردم، "صاحب امر" هم قطعاً نیست. اگر صاحب امر بود، شاید کمی به فرماندهان جنگ نزدیک می*شد.در قرآن چند نوع امر داریم: یک سری از امرها، امر تقدیر است. بعضی از امرها، اموری هستند که در شب قدر نازل می*شوند. بعضی از امرها، اموراتی هستند که در عالم همیشه جاری و ساری هستند. پس وقتی کسانی "اولی الامر" هستند، یعنی نسبت به تمام امرهایی که در این دنیا هستند، قدرت سیاست، قدرت تدبیر، قدرت تصرف، و قدرت جرح و تعدیل و تقدیر دارند.پس "اولی الامر" کسانی هستند که به خاطر این وصفی که دارند، اطاعت از آنها علی*الاطلاق در این آیه قرآن امر شده است. این افراد کسانی هستند که از مؤمنین هستند، در میان مؤمنین هستند، اما جایگاهشان و سعه اختیارشان به گونه*ای است که به امر علی*الاطلاق ولایت دارند.ما که از مؤمنین هستیم، به چه امری ولایت داریم؟ چه امری دست ماست؟ ما چه امری را می*توانیم تدبیر کنیم؟ نهایت این است که امری که متعلق به خودمان باشد، نهایتاً دیگر خیلی بخواهیم کوتاه بیاییم، امری که متعلق به شخص من است، من در آن می*توانم تدبیر کنم، تصمیم بگیرم. من نمی*توانم درباره امری که متعلق به کس دیگری است تصمیم بگیرم. من نمی*توانم درباره امری که متعلق به همه مسلمانان است تصمیم بگیرم. من نمی*توانم نسبت به امری که درباره همه کائنات است، تصمیم بگیرم، تدبیر کنم. این کار را نمی*توانم انجام دهم. نه در قدرت من است، نه در حیطه علمی من است.اما "اولی الامر" حداقلش این است که مطلق آمده. اگر جنس باشد - که عرض کردیم جنس است - یعنی آن چیزی که ماهیت امر را داشته باشد. پس حتماً سعه قدرت اینها بسیار زیاد است.پس غیر از اینکه بخواهیم بحث کنیم "اولی الامر" به خاطر اطلاق "اطیعوا" معصوم هستند، با خود همین واژه "اولی الامر" رسیدیم به اینکه این افراد، افراد ویژه و خاصی هستند.
    با خصم حق ستیزه عادت ماست
    لعن بر عمر عبادت ماست

  4. Top | #4

    تاریخ عضویت
    اسفند 1389
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.13
    نوشته ها
    688
    تشکر کرده
    58

    بخش چهارم

    در شب قدر، امر باید به کسی نازل شود که نسبت به آن امر یک نسبتی داشته باشد، یک رابطه داشته باشد. روایتی در این زمینه هست که امام رضا(ع) فرموده*اند: "ای شیعیان، به سوره 'انا انزلناه' با مخالفین ما مخاصمه کنید." یعنی مناظره کنید.مخالفان می*گویند: خب، ملائکه در شب قدر بر چه کسی نازل می*شوند؟ باید بر کسی نازل شوند که یک ربطی با این امری که ملائکه می*آورند داشته باشد. بر من و شما و هر کس دیگری، امری نازل نمی*شود که ملائکه بیاورند.آیه چیست؟ "تنزل الملائکة والروح فیها بإذن ربهم من کل امر". ببینید، "تنزل فیها کل امر" نیست، اما "من کل امر" هست. فرقش چیست؟ اگر "کل امر" بود، یعنی کل امر نازل می*شد. اگر "من کل امر" باشد، یعنی قسمتی از کل امر نازل می*شود، یعنی از همه امرها، اموراتی اینجا هست.یک بار می*گویید: من رفتم میوه*فروشی و از بعضی از میوه*ها گرفتم. یعنی چند رقم میوه گرفتید؟ یک رقم، دو رقم، سه رقم. حداقلش یک رقم. یعنی اگر یک رقم گرفته باشید، این جمله شما درست است. اما اگر بگویید: از کل میوه*ها مقداری گرفتم، یا از بعضی از کل میوه*ها گرفتم، این فرقش چیست؟ یعنی از همه میوه*ها یک مقداری گرفته*اید. پس کل امر دارد نازل می*شود، اما کل امری که از هر امری یک مقدار، آن مقداری که در آن سال باید نازل شود."من کل امر" نازل می*شود. کجا باید نازل شود؟ کل امری که همه*اش هم برای زمین نیست، برای زمینی*ها نیست، بلکه برای همه عالم است. وقتی همه امر برای همه عالم باشد، خب، امر ملائکه بیاید زمین چکار کند؟ امر آسمان سوم بیاید روی زمین بگوید چه خبر؟ پس باید جایی بیاید که آنجا یک تناسبی با آن داشته باشد.و یک جا هست که دارد به ما معرفی می*کند که افرادی هستند که نسبت به این امر، نه اینکه صاحبانند، بلکه صاحب اختیارند، سیاست می*کنند آن امر را، نسبت به آن تصمیم می*گیرند. این سوره مبارکه قدر با این "اولی الامر" یک ارتباطی پیدا کرد.پس کسی می*تواند بگوید که مصداق "اولی الامر" است که درباره شب قدر بتواند به ما خبر دهد. و کسی که درباره شب قدر بتواند خبر دهد، باید بتواند از تمام اتفاقاتی که در سال می*افتد خبر دهد. در حالی که در میان مردم اطراف ما، هیچکس از دو ساعت بعدش هم خبر ندارد، چه برسد به اینکه بخواهد از کل سال خبر دهد.هیچکس در هیچ جای دنیا، حتی آنهایی که برای دنیا برنامه*ریزی می*کنند، حتی آنهایی که گردن*کلفت هستند و توطئه می*کنند، فتنه می*کنند، برنامه می*ریزند، خبر ندارند چه اتفاقی فردا می*افتد. معلوم نیست و هیچکس نمی*داند.اما کسی هست که می*داند. کسی هست که می*داند. نه اینکه فقط می*داند، بلکه در آن امر قدرت تصرف هم دارد. نه اینکه فقط می*داند، بلکه در آن امر یک تأثیری هم گذاشته است. حال چگونه؟ نمی*دانم، آن کار آن شخص است، کار من نیست.کسی که می*داند چه اتفاقی می*افتد، کسی که به شما می*گوید در آینده این اتفاق می*افتد، مواظب خودت باش.
    با خصم حق ستیزه عادت ماست
    لعن بر عمر عبادت ماست


کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •