جلسه پنجم طعن دوم(بخش دوم)
در شرح بخاری، در شرح قسطلانی بر صحیح بخاری هم همچین مطلبی را ذکر کرده. ترجمه این مطلب را به قلم محمد قلی بخوانیم: «هرگاه وفات یافت جناب رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر بعد آن حضرت خلیفه شد و کافر گردید از عرب کسی که کافر شد، بعضی پرستش بت کردند، بعضی*ها رفتند بت پرست شدند، بعضی به متابعت مسیلمه کذاب، آنها اهل یمامه بودند. یک عده*ای کافر شدند رفتند سراغ مسیلمه کذاب که به دروغ ادعای نبوت می*کرد و غیر ایشان. و بعضی بر ایمان مستمر بماندند مگر آنکه منع زکات کردند و گفتند که آن خواسته زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود. زیرا که حق تعالی فرموده است» (ترجمه آیه ۱۰۳ سوره توبه): «زیرا که حق تعالی فرموده است که بگیر از اموال ایشان صدقه که به آن طاهر کنی ایشان را و تزکیه کنی ایشان را و صلات فرست بر ایشان به درستی که صلات تو موجب سکون ایشان است. پس غیر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم تطهیر ایشان نکند و نه صلات بر ایشان فرستد که صلات او سکن ایشان باشد».دقت کنید این عبارت قسطلانی شارح بخاری است و ترجمه*ای که خواندیم ترجمه*ای که مرحوم محمد قلی از عبارت قسطلانی آورده است. چند تا نکته مهم اینجا هست که باید به آن توجه بکنیم. یک نکته خیلی مهم این است که در این ترجمه که مرحوم محمد قلی از آیه شریفه فرمود یک ظرافت خیلی قشنگی داشت و آن ظرافت این بود که: یک بار دیگر دقت بکنید به ترجمه که مرحوم محمد قلی از این آیه کرد.مرحوم محمد قلی رحمت الله علیه اینجوری ترجمه کرد: «بگیر از اموال ایشان صدقه» (خذ من اموالهم صدقه). خوب بعد «تطهرهم و تزکیهم بها»، این عبارت را اینطوری معنا کرد: «به آن طاهر کنی ایشان را». به وسیله آن صدقه پیامبر آن کسانی را که صدقه می*دهند طاهر بکند. یعنی صدقه طاهر نمی*کند، صدقه تزکیه نمی*کند. کسی که طاهر می*کند پیامبر است، کسی که تزکیه می*کند پیامبر است. و مرحوم محمد قلی به این نکته توجه دارد و با دقت خیلی بالایی آیه را ترجمه می*کند. و ای بسا در ترجمه*ها و تفاسیری که امروز می*بینیم برعکس این باشد یعنی طاهر کننده و تزکیه کننده را صدقه بدانند.نکته خیلی مهم که اینجا هست این است: این آیه می*فرماید که از اینها صدقه بگیر. پس امر صدقه گرفتن برای شخص پیغمبر است: «خذ من اموالهم صدقه». خوب صدقه را پیغمبر بگیرد تمام می*شود؟ نه، تازه شروع می*شود. بعد از اینکه صدقه را گرفت به واسطه این صدقه پیامبر اینها را تطهیر می*کند. یعنی پیغمبر تطهیر کننده است و پیامبر تزکیه می*کند اینها را به واسطه آن صدقه. پس پیغمبر تطهیر کننده است، پیغمبر تزکیه کننده است. شخص پیغمبر تطهیر کننده و تزکیه کننده است.«صلات فرست بر ایشان». مرحوم محمد قلی در این ترجمه صلات را برایش معادل فارسی قرار نداده. باز هم می*گویم نکته مهمی است. صلات معنی دعاست، معنایش صلوات فرستادن است، نوع خاصی از صلوات فرستادن است. ایشان فقط گفته صلات. یعنی معلوم است کاری است که خود پیغمبر می*داند باید چیکار کند. خوب یعنی دعایی که من و شما و ایشان انجام می*دهیم مصداق صلات نیست. یعنی کسی می*آید صدقه می*دهد، زکات می*دهد، برایش دعا می*کنیم، می*گوییم: آقا شمایی که زکات می*دهی خدا به تو برکت بدهد، خدا گناهان تو را ببخشد، خدا رزق و روزی به تو بدهد. این دعاهایی که ما می*کنیم مصداق آن صلات پیغمبر نیست.خب صلات پیغمبر چه کاری انجام می*دهد؟ به درستی که (این ترجمه محمد قلی است): «به درستی که صلات تو موجب سکون ایشان است». یعنی صلات پیغمبر یک اثر وضعی در آن کسی که زکات می*دهد می*گذارد. آن وضعی چیست؟ سکون است. حالا اگر سکون را آرامش معنی کنیم.بعد قسطلانی نتیجه گیری می*کند از این آیه: «پس غیر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم تطهیر ایشان نکند». پس این منحصر به پیغمبر است. «و نه صلات بر ایشان فرستد». یعنی چه؟ غیر پیغمبر کسی صلات بر ایشان نمی*فرستد، چه جوری صلاتی که صلات او سکن ایشان باشد.و این قسطلانی می*گوید کسانی که مانع زکات بودند استدلالشان برای اینکه ما زکات نمی*دهیم این بود که زکات گرفتن مختص شخصی است که قدرت داشته باشد که ما را تطهیر کند، ما را تزکیه کند و شخصی که صلات او برای ما سکن باشد. و ابوبکر همچین شخصی نیست. پس اینکه کسی به این استدلال به ابوبکر زکات ندهد این دلیل بر ارتدادش نیست. و این را هم قسطلانی شارح بخاری گفته است.و البته یادمان نرود هر کاری که بکنیم بالاخره قسطلانی تابع ابوبکر است. او کسانی که منع زکات کردند را از اقسام کافر دارد می*شمارد، یکی از اقسام کافر کسانی که مانع زکات بودند. اما این مانع زکات*هایی که برای زکات ندادن به قرآن استدلال می*کردند کافرهای خیلی متدینی بودند. برای اینکه زکات ندهند به چه استدلال می*کنند؟ به آیه قرآن. خیلی خیلی کافر خوبی باید باشد! یعنی کافری که قرآن را قبول دارد، پیغمبر را قبول دارد و شأن پیغمبر را از قرآن می*داند!خب پس این کلام مرحوم محمد قلی، دوتا استدلال برایش آورده: یکی از فخر رازی، یکی از قسطلانی. و باز هم مرحوم محمد قلی ادامه می*دهد و می*گوید ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته است (این تعبیر که عرض می*کنم ترجمه مرحوم محمد قلی از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید است): «گفتند مانعان ادای زکات به ابوبکر: به درستی که خدای تعالی گفته است که بگیر ای رسول خدا از اموال ایشان صدقه که تطهیر و تزکیه ایشان به آن کنی و صلات بفرست بر ایشان که به تحقیق صلات سکن است برای ایشان. پس وصف کرد حق تعالی صدقه مفروضه را به اینکه آن صدقه*ای است که از شأن آن این است که طاهر و مزکی کند ایشان را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به گرفتن آن از ایشان. بعد از آن تعقیب کرد این معنا را به اینکه فرض کرد بر آن حضرت با گرفتن زکات که صلات فرستد بر ایشان، صلاتی که موجب سکون ایشان باشد».اینجا هم تقریبا عین عبارت قبلی تکرار شد که: صدقه*ای که پیغمبر می*گیرد شأن این صدقه این است که پیغمبر اینها را طاهر و مزکی بکند. دوم: بر پیغمبر واجب است که برای اینها صلات بفرستد. چه صلاتی؟ صلاتی که موجب سکون بشود. و اینها گفتند این صفات در غیر رسول الله متحقق نمی*شود. فقط پیغمبر است که می*تواند تزکیه کند، می*تواند تطهیر کند و صلات او موجب سکون می*شود.«پس واجب نیست بر ما دفع زکات به سوی غیر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و این شبهه منافی معلوم بودن وجوب زکات از ضروریات دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیست». این حرف اینها که ما به کسی زکات می*دهیم که این ویژگی*ها را داشته باشد. خود ابن ابی الحدید دارد توضیح می*دهد و می*گوید این به معنای انکار زکات که از ضرورت دین هست نیست. این آقایان می*گویند که ما زکات را قبول داریم، زکات را منکر نیستیم. دعوا و اختلاف سر کسی است که باید به او زکات بدهیم. و طبق این آیه باید زکات به کسی داده بشود که تطهیر کند، باید زکات به کسی داده شود که تزکیه کند و به کسی داده شود که صلات او موجب سکن باشد: «صلاتک سکنا لهم».و این عبارت ابن ابی الحدید: «زیرا که ایشان وجوب آن را جحود نکردند». اینها اصل زکات را منکر نشدند که شما بگویید اینها مرتد شدند. «بلکه گفتند که وجوب آن مشروط است و انتفای مشروط بودن به ضرورت معلوم نیست، بلکه معلوم نمی*شود مگر به نظر و تعمل». و شما وقتی یک مطلبی مشروط است، شما نمی*توانید با یک نظر و بدون توجه، بدون فکر و تأمل بگویید این مشروط نیست و مشروط بودن را منتفی کنید. پس یک امر بدیهی و روشن نیست. «و در این صورت قتل مالک ابن نویره که مستمسک به قرآن باشد چگونه جایز خواهد بود؟»در این صورت قتل مالک که مستمسک به قرآن باشد چگونه جایز خواهد بود؟ چطور می*شود کسی که برای یک عملی تمسکش به قرآن باشد و استدلالش به قرآن باشد، خوب این شخص را چجوری ما بگوییم مرتد و جایز القتل؟ پس عمل به قرآن کجا می*رود؟«زیرا که اهل سنت مقاتله معاویه و عایشه با جناب امیر صلوات الله علیه را به شبهه و خطای اجتهادی جایز می*دارند. پس اگر انکار وجوب زکات هم به خطای اجتهادی کسی بکند چه جای ملامت است؟»شما می*گویید معاویه با امیرالمؤمنین جنگید. می*گوییم آقا قتل اتفاق افتاد، جنگ اتفاق افتاد بین مسلمانها، خونریزی اتفاق افتاد، چند ماه با همدیگر جنگیدند و تقصیر کار هم در این جنگ معاویه بود چون با آن خلیفه*ای که همه با او بیعت کردند بیعت نکرد. پس چطور شما معاویه را لعن نمی*کنید؟ چطور معاویه را شما سب و لعن نمی*کنید که همچین خطایی کرد؟ می*گویند خب معاویه اجتهاد کرد و به خاطر این اجتهاد که در اجتهادش خطا کرد اشکال ندارد.
با خصم حق ستیزه عادت ماست
لعن بر عمر عبادت ماست