جلسه اول طعن دوم(بخش اول)
معنی طعن این شد که هر عملی یا هر فعلی که نشان بدهد که آن شخص عصمت ندارد ما به این میگوییم طعن. طعن را برای این متکلمین شیعه در کتاب*های کلامی آوردند که اثبات کند افرادی که ادعای خلافت کردند و بر مسند زمامداری و حکومت تکیه زدند صلاحیت و لیاقت این مقام را نداشتند.توی این بحث طعن میرسد به جایی که علاوه بر اینکه اثبات عدم عصمت می*کند، اثبات فسق و فجور را هم می*کند. یعنی نه اینکه فقط این شخص که درباره*اش داریم طعنه ذکر می*کنیم لیاقت این مقام را ندارد به خاطر اینکه عصمت ندارد، علاوه بر آن بعضی از طعنه*ها هستند که اثبات فسق و فجور آن شخص را می*کنند.کسانی که در امامت عصمت را شرط نمی*دانند و می*گویند که لازم نیست که امام معصوم باشد، این طعنه*هایی که اثبات فسق و فجور می*کند، طعنه*هایی که اثبات می*کند که طرف*هایی که اثبات می*کند خدمت شما که اثبات می*کند که این شخصی که ادعای خلافت و زمامداری می*کند غاصب است، فاسق است، این برای آنها هم اثبات کننده عدم لیاقت داشتن این مقام هست.پس این طعنه*هایی که اثبات فسق و فجور می*کند برای کسانی که معصوم بودن را شرط نمی*دانند هم اثبات می*کند که این افراد صلاحیت زمامداری و خلافت را ندارند. بالاخص اینکه بعضی از طعن*ها اثبات کننده ظلم و اثبات کننده ستم و ظلم*های فراوانی هست و این به هیچ عنوان قابل قبول نیست ولو برای کسی که عصمت را شرط امامت نداند. بعضی از طعنه*ها اثبات کننده کفر آن شخص است و قطعاً ولو اینکه کسی عصمت را شرط نداند باز هم نمی*تواند بگوید که این شخص صلاحیت زمامداری دارد.طعن اول گذشت اما طعن دوم درباره ابوبکر دهلوی طرح دوم اینجوری شروع کرده: آنکه مالک بن نویره زنی جمیله داشت، و دارد این مطلب را دارد از زبان شیعیان می*گوید که بعداً پاسخ مطلب بدهد: آنکه مالک نویره زنی جمیله داشت، خالد بن ولید که امیرالمومنای ابوبکر بود به طمع ازدواجش مالک را که مرد مسلمان بود بکشت و همان شب زن او را به نکاح درآورده مجامعت کرد. تا زمان انقضای عده وفات که چهار ماه و ۱۰ روز است توقف نکرد، حال آنکه زنا واقع شد زیرا که نکاح در اثنای عده درست نیست و ابوبکر نه بر خالد حد زنا زد و نه از وی قصاص گرفت و حال آنکه استیفای قصاص و اجرای حد بر ابوبکر واجب بود و عمر در این کار بر وی انکار نمود و به خالد گفت که اگر من وارد این امر می*شوم از تو قصاص می*گیرم.پس این شد که خالد بن ولید کسی را که مسلمان بود به قتل رساند، قبل از اینکه عده وفات تمام بشود با همسر او همبستر شد، بعد ابوبکر نه حد زنا به خالد زد نه قصاص کرد خالد را و عمر هم به این کار خالد اعتراض کرد. این شد طعنی که به ابوبکر دادند یعنی ابوبکر باید کسی را حد زنا می*زد، نزد، باید کسی را قصاص می*کرد، قصاص نکرد.دهلوی شروع می*کند درباره این طعن صحبت کردن و این طعن را سعی می*کند که رد بکند. قبل از اینکه حرف دهلوی را مطرح کنیم که حرف دهلوی در پاسخ چیست، می*رویم سراغ مرحوم محمد قلی صاحب کتاب تشدید المطاعن. چرا؟ چون مرحوم محمد قلی قبل از اینکه بخواهد پاسخ دهلوی را بفرماید می*گوید ما اول ببینیم اصل داستان چه بوده.ببینید اصل ماجرا چه بوده و مرحوم محمد قلی اینطوری شروع می*کند: ما اول به نقل اصل عبارت بعضی از علمای اعلام خودمان که متضمن تقریر این طعن است می*پردازیم، بعد از آن به دفع شبهات و نقض اقوال او متوجه می*شویم.مرحوم محمد قلی می*فرماید: من این داستان را از زبان علمای خودمان از علمای شیعه نقل می*کنیم که اصل داستان چه بوده. بعد که اصل داستان را نقل کردیم می*رویم به اشکالات دهلوی و پاسخ*های دهلوی به این طعن می*پردازیم.ایشان می*فرماید که: پس بدان که صاحب کتاب الاستغاثه - یعنی ایشان دارد این طعن را از کتاب الاستغاثه نقل می*کند. کتاب الاستغاثه اسم کاملش "الاستغاثه فی بدع الثلاثه" است. این عنوان کامل کتاب است که به استغاثه این کتاب معروف است. مؤلف کتاب علی بن احمد بن موسی بن الامام محمد تقی جواد معروف به ابوالقاسم کوفی است که در این کتاب می*آید بدعت*های خلفای ثلاثه ابوبکر و عمر و عثمان را تألیف می*کند.به تعبیری این کتاب خودش یک کتاب تألیف شده در موضوع مطاعن هست، یعنی خود این کتاب موضوعش مطاعن است که از این کتاب فهرست نویس*های شیعه خبر داده*اند، یعنی این کتاب را گزارش کرده*اند فهرست نویس*های شیعه. من جمله از فهرست نویس*های شیعه که این کتاب را نقل کرده*اند بسیاری از علما انتساب کتاب را به ابوالقاسم کوفی تصریح کرده*اند، از جمله مرحوم نجاشی، ابن شهرآشوب، بیاضی، افندی و غیره.بنا به گفته الذریعه الی تصانیف شیعه یک نسخه خطی از این اثر که در تاریخ ۱۹۶۹ قمری کتابت شده در کتابخانه مرکزی آستان قدس موجود است. ظاهراً قدیمی*ترین نسخه*ای که در کتاب آستانه قدس موجود است برای سال ۱۹۶۹ قمری تألیفش نه، نسخه*ای که از این کتاب استنساخ شده است.مرحوم محمد قلی هم از این کتاب دارد جریان مالک بن نویره و جریان آن کاری که خالد بن ولید کرد را دارد از این کتاب الاستغاثه نقل می*کند و داستان اینجوری شروع می*شود: فلما قاد له الناس فی ما وصفنا طوعا و کرها. وقتی که مردم به فرمان ابوبکر درآمدند، تحت تسلط او درآمدند بعضی*ها طوعاً داوطلبانه آمدند با ابوبکر بیعت کردند، بعضی*ها از روی اجبار تسلیم شدند و بیعت کردند. قبیله*ای از عرب*ها از دادن زکات به ابوبکر امتناع کردند. چرا به ابوبکر زکات ندادند؟ گفتند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ما دستور نداده که ما زکات را به تو بدهیم و نه به تو دستور داده که از ما زکات بخواهی. پس چرا از ما چیزی می*خواهی که نه خداوند و نه رسول خداوند آن را فرمان داده؟ پس چرا از ما چیزی می*خواهی که نه خداوند و نه رسولش آن را فرمان داده؟به خاطر این مطلب فسماهم اهل الرده یا اهل رده. به خاطر همین مطلب اسم این افرادی که زکات را به ابوبکر ندادند گذاشتند اهل رده. استدلال هم این بود که نه پیامبر به ما امر کرده که به تو زکات را بدهیم نه به تو گفته که از ما زکات را بگیر.حالا چرا اسمشان را اهل رده گذاشت؟ اهل رده یعنی کسانی که از اسلام برگشتند، مرتد شدند. خود این نام گذاری خودش یک فریب است و فریب هم مشخص است چون از اسلام برنگشته بودند. می*گفتند آقا دستور پیغمبر این نبود که به تو زکات بدهیم و تو هم از پیغمبر دستوری نداری که بیایی از ما زکات بگیری. اما ابوبکر این استدلال را قبول نکرد و به این مطلب راضی نشد.خالد بن ولید را همراه با لشکر به سمت اینها فرستاد. خالد بن ولید حمله کرد به اینها و جنگجویان و سپاه این قبیله را کشت، فرزندهایشان و زنانشان و دخترانشان و پسرانشان را اسیر کرد، اموالشان را غارت کرد و همه این*ها را بین مسلمان*ها تقسیم کرد. آنهایی که اسیر شده بودند، اموالی که غارت کرده بود، اینها را تقسیم کرد بین مسلمان*ها.مسلمان*ها ازش قبول کردند یعنی آن اموال را که غارت کرده بود به عنوان غنیمت قبول کردند و اینها را حلال دانستند و آن افرادی که به عنوان کنیز به عنوان برده آورده بود آنها را هم به عنوان کنیز قبول کردند. اما از مسلمان*ها عده*ای این اموال را حلال ندانستند و قبول نکردند. از جمله آن افراد که این را حلال نمی*دانستند و مطلبِ ناپسند عمر بن خطاب بود که گفتند سهم خودش را از این اموال کنار گذاشت و مصرفش نکرد تا زمانی که قدرت دست خودش گرفت و این اموال را به این قبیله مالک برگرداند.خوله بنت جعفر مادر محمد بن حنفیه نیز این اموال را قبول نکرد. درباره امیرالمومنین هم این را فرمودند. این را گفته*اند که حتی اموال به نزد امیرالمومنین فرستادند، یعنی بعضی از این افرادی که اسیر شده بودند را به عنوان اموال پیش امیرالمومنین فرستادند. حضرت آن شخص را به ملک خودش در نیاورد. به عنوان یک خانمی که آزاد است، حره است، با آن شخص چه کار کرد؟ ازدواج کرد. یعنی قبول نکرد که این شخص کنیز است. آمد باهاش ازدواج کرد و بقیه افراد هم از این کار حضرت راضی شدند و با زن*هایشان ازدواج کردند. بعضی*ها را هم به عنوان کنیز گرفتند.خالد رئیس قوم که بود هلاک کرد، او را به قتل رساند و در همان شبی که مالک را به قتل رساند با همسر او همبستر شد بدون اینکه آن خانم استبراء داشته باشد. استبراء یعنی چه؟ ما در احکام فقهی یک عده داریم یک استبراء داریم. زن حره*ای که طلاق می*گیرد یا همسرش فوت می*کند باید عده نگه دارد و در زمان عده حق ازدواج ندارد. اما اگر زنی به عنوان کنیز به اسارت درآمد، این عده ندارد، به جای عده استبراء دارد. یعنی زمانش یک ماه است. تا یک ماه باید صبر بکنند، بعد از یک ماه می*تواند چه کار کند؟ ازدواج کند یا مملوک کسی بشود.می*گوید: بر فرض اینکه همسر مالک ابن نویره کنیز بود، بر فرض اینکه حقش بود که به او حمله بشود، خالد باید چه کار می*کرد؟ باید این زمان را رعایت می*کرد. به تعبیری دیگر این عده*ای که اینجا اسمش استبراء است را باید رعایت می*کرد یا باید او را خریداری می*کرد یا باید سهم او از آن غنیمت می*شد، به شرط اینکه ادعایی که مالک بن نویره مرتد شده درست باشد، و خالد این کار را انجام نداد.یک بار دیگر بگوییم: خب به خاطر اینکه بحث کنیز پیش آمد این را دوباره می*گوییم، از اینکه خالد بن ولید مالک را که رئیس آن قبیله بود به قتل رساند و همان موقع، در همان شبی که مالک را به قتل رساند با همسرش زنا کرد. چرا؟ چون درست است که همسرش از دنیا رفته، ولی حداقل باید عده را نگه می*داشت و آن ایام باید می*گذشت، بعد با او ازدواج می*کرد یا به هر طریقی با او محرم می*شد، بعد باهاش همبستر می*شد. اما بدون رعایت هیچ کدام از اینها با همسر مالک همبستر شد.عمر این کار او را انکار کرد و به این مطلب اعتراض کرد و به ابوبکر در این مورد اعتراض کرد اما ابوبکر از خالد دفاع کرد. دفاعش دو تا جمله است و دو تا جمله مهم است. می*گوید: انما خالد رجل من المسلمین. می*گوید خالد یک فرد از مسلمانان است، این جمله اول. جمله دوم: اول فاخطئه تأویل، و خطا کرد، یا به تعبیر بعضی از نقل*ها اجتهد که اینجا اجتهاد است.خلاصه دفاع ابوبکر از خالد بن ولید که خالد بن ولید هم کسی را به ناحق کشت، کسی که مسلمان بود کشت به جرم این، به بهانه اینکه مرتد شده. با همسرش هم در همان شبی که مالک را به قتل رساند زنا کرد و توجیه کار خالد بن ولید این شد که اجتهاد کرده و در این اجتهادش خطا کرده. یعنی اگر کسی اجتهاد کرد و در اجتهاد خودش خطا کرد، این شخص دیگر قابلیت پیگیری جرمش وجود ندارد. این می*شود حرف ابوبکر.یادمان نرود که اجتهاد معنایش عمل کردن بر اساس نظر و رأی شخصی است. اجتهاد یعنی اینکه من مطابق آنچه که پیامبر و قرآن گفته عمل نمی*کنم. پس خود اجتهاد خطاست، وای به حال اجتهادی که به خطا برود. خطا اندر خطا می*شود.این نکته را تذکر بدهم: اجتهادی که درباره فقهای شیعه می*گویند و معروف است به این معنا نیست. اجتهاد درباره فقهای شیعه به معنای بررسی نصوص و بررسی ادله آن حکم شرعی است. اما اجتهاد در اینجایی که درباره خالد بن ولید می*گویند به معنای نظر شخصی است، یعنی من دوست داشتم، نظرم این بوده، رأیم این بوده که این را به قتل برسانم و این کار را کردم. چون من اجتهاد کردم اگر هم در این نظر شخصی خودم، در این رأیم خطا کردم هیچ اشکالی ندارد.
با خصم حق ستیزه عادت ماست
لعن بر عمر عبادت ماست