چون به دمشق رسید در جستجوی پینه دوز از مردم شهر نشان می**پرسید. او را به منزل محقّری راهنمائی نمودند. پس از اذن دخول و معّرفی خویش، مرد پینه دوز به هیجان آمد که عالِم مشهوری چون عبدالله ابن مبارک با او چکار دارد؟چون عبدالله از او سئوال کرد که آیا نیّت سفر حج کرده بود، پیر مرد جواب داد برای سی سال به آرزوی چنین سفری دینار ذخیره میکردم تا بالاخره امسال اندوختهء کافی برای سفر داشتم، ولی قسمت نشد که من نیّتم را به مرحله انجام رسانم.عبدالله در تب کنجکاوی می**سوخت که چطور ثواب حج به این شخص که هرگز سفرش از مرحله نیّت فراتر نرفت عطا شد و از صدقه سر او، حج از ششصد هزار نفر زائر دیگر نیز پذیرفته شد.همینطور که با پینه دوز صحبت میکرد، عبدالله حس کرد که صفائی در دل پینه دوز پیر وجود دارد.در دیدگاه خداوند، عظمت مؤمن به مال و منال او نیست، بلکه به رفتار و کردار نیک وی و همچنین به صافی قلب اوست.عبدالله دوباره از پیرمرد سئوال کرد چرا به حج نرفتی؟ و پینه دوز که ظاهراً نمی**خواست دلیلش را بیان کند گفت: خداوند قسمت نفرمود.