امالي شيخ مفيد مجلس سوم حديث نهم
محمّد بن نوفل بن عائذ صيرفى گويد:
نزد هيثم بن حبيب صيرفى بودم كه ابو حنيفه نعمان بن ثابت بر ما وارد شد، و از امير مؤمنان على بن ابى طالب (ع) ياد كرديم و در باره ماجراى غدير خم سخن بميان آمد. ابو حنيفه گفت : من بياران خود گفته ام : نزد اينان (شيعيان ) به صحّت خبر ماجراى غدير اعتراف نكنيد كه شما را محكوم مى كنند. ناگهان رنگ چهره هيثم بن حبيب صيرفى دگرگون شد و باو گفت : چرا اعتراف نكنند، نعمان ! مگر تو خود قبول ندارى ؟ گفت : چرا، من خودم قبول دارم و آن را روايت نيز نموده ام . هيثم گفت : پس چرا اعتراف نكنند در صورتى كه حبيب بن ابى ثابت از ابى الطّفيل از زيد بن ارقم روايت كرده است كه على (ع) در رحبه (نام محلى است در كوفه ) همه حاضران را براى اعتراف به صحّت و وقوع ماجراى غدير سوگند داده است ؟! ابو حنيفه گفت : مگر نمى بينيد كه مردم بحدّى در اين زمينه گفتگو كرده اند كه ناگزير علىّ مردم را در اين باره سوگند داده است ! هيثم گفت : در اين صورت مى گوئى على را تكذيب كنيم يا سخنش را ردّ نمائيم ؟ ابو حنيفه گفت :
ما نه على را تكذيب مى كنيم و نه فرمايش او را ردّ، ولى تو مى دانى كه عدّه اى از مردم در اين باره گزافه گوئى كرده اند! هيثم گفت : سخنى را رسول خدا (ص) فرموده و يك خطبه در آن باره ايراد نموده و ما به صرف اينكه گروهى غلوّ نموده يا كسى حرفى زده است از بازگوئى آن بهراسيم و از نقل آن دست بداريم ؟! در همين حين كسى وارد شد و با پرسش خود سخن را بريد، و اين سخن در كوفه پيچيد. حبيب بن نزار بن حيّان كه از هواداران بنى هاشم بود در بازار با ما بود، نزد هيثم آمد و گفت : خبر ماجرائى كه از تو در باره على (ع) بوقوع پيوسته و نيز سخن آن گوينده بمن رسيده است . هيثم گفت : در اظهار نظرها از اين گونه سخنان بسيار پيش مى آيد، مطلب را آسان گير، سخن ختم شد. مدّتى بعد ما به حجّ رفتيم و حبيب هم با ما بود، خدمت امام صادق (ع) رسيده و اداى سلام نموديم ، سپس هيثم عرض * كرد: يا ابا عبد اللّه ، چنين و چنان شد، و داستان را بازگو كرد. در اين حال يك حالت نارضايتى در چهره آن حضرت نمايان گشت . حبيب گفت : اين محمّد بن نوفل است و در آنجا حاضر بود، حضرت فرمود: حبيب ! بس كن ، با مردم با اخلاق و روش خودشان به نيكى معاشرت كنيد و در عمل با آنان مخالفت ورزيد، كه هر كس را محصول كردار اوست ، و روز قيامت با كسى محشور است كه دوستش مى داشته است . مردم را بر ضدّ خودتان و ما نشورانيد، و در انبوه همين مردم داخل شويد (و خود را از آنان متمايز و جدا نسازيد)، و ما را روزگاران و دولتى است كه هر گاه خداوند بخواهد (و صلاح بداند) آن را خواهد آورد. در اينجا حبيب سكوت كرد و امام (ع) فرمود: حبيب ! فهميدى ؟ از دستور من سرپيچى نكنيد كه پشيمان مى شويد. گفت : هرگز از دستور شما سر پيچى نخواهم كرد.
راوى خبر ابو العبّاس ابن عقده گويد: از على بن حسن (بن فضّال ) در باره محمد بن نوفل پرسيدم گفت : از اهل كوفه است ، گفتم : از چه طايفه اى ؟ گفت : فكر مى كنم از هواداران بنى هاشم باشد. و حبيب بن نزار بن حيّان نيز از هواداران بنى هاشم بود، و ماجراى او با ابى حنيفه در زمانى رخ داد كه دولت بنى عبّاس روى كار آمده بود و آنان نمى توانستند اسرار و عقايد آل محمد عليهم السّلام را در باره حكومت آشكار كنند.