یک مسئله پیچیده

مأمون گفت: «اى ابو جعفر! يحيى از شما پرسشى كرد، اگر صلاح مى‏دانيد، شما هم از او پرسش كنيد.»

امام از يحيى پرسيد: «آيا از شما سؤال كنم؟»

يحيى گفت: فدايت شوم بپرس! «اگر پاسخ شما را مى‏دانستم كه جواب مى‏گويم و گر نه از دانش شما استفاده مى‏كنم.»

امام (ع) پرسيد: «مرا از مردى خبر ده كه زنى در آغاز روز به او نامحرم است، چون روز برمى‏آيد بر او حلال مى‏شود و به وقت ظهر آن زن بر او حرام مى‏شود و هنگام عصر بر او حلال مى‏گردد و وقت غروب خورشيد دوباره بر او حرام مى‏گردد و شب بر او حلال مى‏شود و نيمه شب بر او حرام مى‏گردد و چون سپيده مى‏دمد بر او حلال مى‏شود، حكم اين زن چيست و چگونه چنين امرى روى مى‏دهد؟»

يحيى پاسخ داد: «به خدا سوگند جواب را نمى‏دانم، اگر صلاح مى‏دانيد خود پاسخ آن را بيان فرماييد.»

امام (ع) فرمود: «اين زن كنيزى است كه به ديگرى تعلّق دارد و در آغاز روز به اين مرد نامحرم است، چون روز بر آمد او را از آقايش مى‏خرد و بر وى حلال مى‏شود، به هنگام ظهر او را آزاد مى‏كند و بر وى حرام مى‏گردد، هنگام عصر او را به عقد خود در مى‏آورد و بر او حلال مى‏شود و هنگام مغرب او را با سوگند ظهار مى‏كند و بر او حرام مى‏شود، شب كفّاره ظهار خود را مى‏پردازد و بر او حلال مى‏شود و نيمه شب او را يك طلاق مى‏گويد و بر او حرام مى‏شود و هنگام سپيده به او رجوع مى‏كند و بر وى حلال مى‏گردد!»

مأمون با شنيدن اين پاسخ گفت: «آيا در ميان شما كسى هست كه اين چنين بر علم فقه احاطه داشته باشد؟» حاضران گفتند: «به خدا سوگند، نه!»