اجمالاً اینکه عنوان بابی که در اصول کافی این روایت آمده، عنوان باب این هست که اهل بیت علم «ما کان و ما هو کائن» را دارند. خود عنوان باب این است.یک بحث کوتاهی هم درباره این آیه شریفه انعام با همدیگر انجام دادیم و گفتیم که این «لا رَطبٍ وَلا یابِسٍ إِلّا فی کِتابٍ مُبینٍ» این دلالت را دارد که افرادی باید باشند که نسبت به این کتاب مبین علم داشته باشند که دیگر یکی دو شب مفصل درباره*اش صحبت کردیم. فقط اشاره کنم که بحثمان کجاست.یادآوری روایت قبلیدر روایت شریف، امام صادق علیه السلام در حج، در کنار خانه کعبه از اصحابش می*پرسند که آیا جاسوسی هست یا جاسوسی نیست؟ «أعلینا عین؟» - آیا جاسوسی هست؟ اصحاب چپ و راست نگاه می*کنند، می*گویند: نه، فقط خودمان هستیم، جاسوسی نیست.که اینها دیشب عرض کردم: اینکه حضرت اینگونه برخورد می*کنند، اینکه باید چه*کار کنند؟ مأمور به ظاهر امر هستند.بعد حضرت قسم خوردند و فرمودند: «لو کنت بین موسی والخضر» - اگر من بین موسی و خضر بودم - «لأخبرتهما أنی أعلم منهما» - به آن دو نفر، یعنی کی؟ حضرت موسی و خضر، خبر می*دادم که من اعلم از موسی و خضر هستم.«ولأنبأتهما بما لیس فی أیدیهما» - به چیزی به آن*ها خبر می*دادم که در دست موسی و خضر نبود.«إن موسی والخضر علیهما السلام أُعطیا علم ما کان» - به موسی و خضر علیهما السلام علم «ما کان» اعطا شده بود.«ولم یُعطیا علم ما یکون وما هو کائن حتی تقوم الساعة» - علم «ما یکون» و «ما هو کائن» تا قیامت به موسی و خضر داده نشده بود.«وقد ورثناه من رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وراثة» - ما این علم را از رسول*الله گرفتیم به صورت وراثت.نکات مهم روایتدقت بکنید: در این روایت حضرت علمش را با علم موسی و خضر مقایسه می*کند.بعد یک نکته*ای در این روایت هست که خیلی از کسانی که به اصول کافی حاشیه نوشته*اند، درباره این صحبت کرده*اند. در این روایت می*فرماید که علم من از علم موسی و جناب خضر بیشتر است، و علم آن*ها علم «ما کان» هست. علم «ما یکون» و «ما هو کائن الی یوم القیامة» دست حضرت موسی و خضر نیست.به نظر می*آید اینکه حضرت می*فرمایند که این علم دست آن*ها نیست، به اطلاق - علی الاطلاق - نفی نکرده، دارد در مقام قیاس می*فرماید که آقا، آن علمی که ما داریم اگر بخواهیم با علم موسی و خضر مقایسه بکنیم، اصلاً علم آن*ها قابل بیان نیست. منظور این باید باشد.کما اینکه دیشب هم یک روایتی عرض شد ذیل آیه شریفه «الذی عنده علم من الکتاب» که حضرت فرمودند: علم آن کسی که در کنار جناب سلیمان بود - تعبیر قرآن این است: «علم من الکتاب» داشت - آن علمش مثل قطره*ای است در مقابل یک دریای اخضر که گفتیم دریای اخضر منظور دریای پرآبی هست.توضیح ریاضییعنی اینکه شما نگاه کنید: وقتی که مخرج کسر هر چقدر بیشتر بشود، عدد به سمت صفر میل می*کند. یک تقسیم بر بی*نهایت می*شود چه؟ می*شود تقریباً صفر. یعنی شما بخواهید قیاس بکنید بین یک و بی*نهایت، تقریباً قابل قیاس، بفرمایید، نیست.یک تقسیم بر... کسی که علمش قطره است، این قطره را به نسبت دریا می*شود چقدر؟ می*شود هیچ. قطره در مقابل دریا چیزی حساب نمی*شود. منطقی است دیگر.خب، حالا در این روایت دارد حضرت با این بیان می*فرماید که اگر من بین این دو تا بودم، آن*ها را خبر می*دادم که علم «ما یکون» و «ما هو کائن الی یوم القیامة» من دارم. نه اینکه آن*ها مطلقاً علم ندارند، به این معنا که علمی که آن*ها از «ما یکون» دارند، در برابر علمی که من دارم قابل گفتن و ارزش*گذاری و... چه؟ آقا، نیست.که مرحوم مجلسی هم در توضیح این روایت تقریباً همین بیان را دارند.بعضی*ها خواستند به خاطر این مطلب بگویند روایت را قبول نباید بکنیم، ولی اشکالی ندارد، چون مثلش را داریم آنجا که حضرت فرمود: علم آصف بن برخیا، علمی که برخیا دارد، مثل قطره است در مقابل چه؟ آن دریایی که ته ندارد، آن دریایی که عمق ندارد. این قیاس خیلی قیاس روشنی است.تکرار می*کنم: شما کنار دریا بروید - حالا دریای خزر دارید جنوب، هر کجا که دریا باشد - شما در مقابل دریا قطره را حساب نمی*کنید. خیلی مطلب روشن است. این یک نکته اول.مصادیق علم «ما یکون» در قصه موسی و خضرنکته بعدی: عنایت بکنید به این مطلب. حضرت موسی و خضر را مثال زد و بحث نوع علم را فرمود: چه؟ «ما هو علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن».خود داستان موسی و آن عالم - یا به تعبیر این روایت خضر - که حرکت کردند، اتفاقاً در آن مصداق*هایی از این علم «ما یکون» است، مصداق*هایی از «ما یکون» است.حضرت خضر سه تا کار انجام می*دهد که همتان هم بلدید دیگر. این قصه*اش قصه معروفی است دیگر. من قصه را نقل نمی*کنم، فقط آن نکته*هایی که باید عرض کنم خدمتتان:اول: ذبح غلامیک فرزندی، یک غلامی را ذبح کرد. بعد حضرت موسی اعتراض کرد. در پاسخ چه گفت حضرت خضر یا آن تعبیر آن عالم؟ دو تا نکته را می*گوید، اگر دقت بکنید. دو تا نکته: یکی*ش علم «ما کان»، یکی*ش علم «ما هو کائن». یکی*ش علم «ما یکون» است.ببینید یک مطلب می*گوید چه؟ ببخشید، درباره آن کسی که بچه را ذبح کرد... یکی*ش علم «ما یکون»*اش چیست؟ «ما هو کائن»... گفت: چرا بچه را ذبح کردی؟ چه پاسخ داد؟ گفت: این بچه اگر بزرگ بشود چه اتفاقی می*افتد؟ این آبروی بابا را می*برد. ترامپ هم بفهمد! این بچه بزرگ باشد، آبروی باباشان را می*برد، کافر می*شود، آبروریزی می*کند.این علم چه شد؟ علم «ما یکون» شد دیگر. یعنی آقا، الان من علم دارم که این بچه که بچه است... کسی نسبت به بچه، نسبت به کفر و ایمان نمی*دهد. بچه است، یا به تعبیر عرفی ما هم می*گوید: بچه اصلاً معصوم است، «طفلک» به کار می*برد. اما وقتی بزرگ شد، این چه می*شود؟ این کافر می*شود، کافری که آبروی کی را می*برد؟ پدر و مادرش را. درست است دیگر، اشتباه نمی*گویم که.خب، حالا در همان ظاهر آیه را برویم دیگر، فعلاً کاری نداشته باشیم، خود ظاهر آیه را داریم ببینیم چه می*شود. آقا، همین! این یعنی آن عالم چه علمی دارد؟ علمی از آینده دارد. حالا این بچه پنج سال بعد، دو سال بعد، ده سال بعد، بیست سال بعد... دیگر فرقی نمی*کند. وقتی که کسی از دو ساعت بعد خبر دارد، یعنی چه؟ یعنی دو ساعت بعد می*داند، از دو سال بعد، دو سال بعد را می*داند، از بیست سال بعد... دیگر فرقی در اینش نمی*کند که آقا این چند سال بعد است.بعد یک خبر دیگر داد که خدا چه*کار می*کند؟ تبدیل می*کند برایش یک فرزندی را که صالح باشد. خب، این علم چیست؟ علم «ما هو کائن» شد دیگر.هر کسی که بگوید... جانم، یکی است، تعابیر مختلف است. یکی «آینده خواهد شد»، «ما هو کائن» یعنی آن چیزی که هست تا قیامت. تعابیرش مختلف، ولی معنایش یکی.نتیجه*گیری از این بخشآقا، هر کسی که بگوید... هر کسی که بگوید اگر شما گفتید که امام علم دارد به آنچه که غیب است، این غلو است، باید اول کسی که غلو کرده خود قرآن است! قرآن غلو کرده اگر این غلو باشد! قرآن چه*کار کرده؟ غالی شده دیگر! چرا؟ چون دارد می*گوید آن عالم علمی دارد از آینده.علمش هم، اگر دقت بکنید، از حیث علومی که ما با ابزارهایی که امروز دستمان است نمی*توانیم پیش*بینی کنیم... یعنی آن موقع تکنولوژی چقدر بوده؟ الان چقدر است؟ آن موقع که هوش مصنوعی نبوده که، ولی الان هست. با ابزارهایی هم که ما امروز دستمان هست، نمی*توانیم پیش*بینی کنیم که فلان شخص در آینده فرزندی به دنیا خواهد آورد، صاحب فرزندی خواهد شد که آینده آن فرزند مثلاً ایمان است. کسی جرئت نمی*کند!اما آن عالم چه*کار کرد؟ انجام داد و فعل خودش و اراده خودش را به خدا نسبت داد. فعل خودش و اراده خودش را گفت: این ما اراده کردیم، من خدا اراده کردیم. بعضی از تعابیری که در آیه شریفه... این هم قرآن آورده.اگر این شخص دروغگو بود، کذاب بود، دیگر قرآن به عنوان مدحش که نمی*آورد که! جریان می*دانید دیگر: حضرت موسی برای اینکه با این عالم ملاقات بکند، حرکت کرد از جایی به جای دیگر، حرکت کرد، در سفر آمد. بعد خدا برای اینکه آن عالم را بشناسد، نشانه*ای قرار داد. همچین الکی هم به این عالم نرسید.دوم: ساخت دیواراین یکی*ش. آن یکی*ش چه بود؟ آمد یک دیواری را ساخت، یک دیواری را ساخت. دوباره حضرت موسی گفت: این دیوار چرا ساختی؟ حداقل یک اجرت، یک چیزی از این می*گرفتی. بالاخره دیوار الکی نمی*ساختی.جناب آن عالم چه فرمود؟ چرا دیوار ساخت؟یکی اینکه: «کان أبوهما شیخاً صالحاً» - باباشان کی است؟ یک پیرمرد صالحی. «کان أبوهما» بود، یعنی الان در دنیا نیست. نمی*فرماید «یکون أبوهما» - «کان» یعنی چه؟ شد گذشته است. حداقلش: «کان أبوهما شیخاً صالحاً».بعد «أبوهما» - پدرش می*شود گفت، «أبوهما» - پدربزرگش می*شود گفت، «أبوهما» - پدربزرگش می*شود گفت. در بعضی از روایات هست: این پدر هفتمش است، بعد پدر هفتادمش است، شیخ صالح.اگر روایت هم کسی قبول نکند، ولی «صالحاً»... علم چیست؟ علم «ما کان». گذشته است. جناب خضر هم که آنجا زندگی نمی*کرد که بچه محلشان باشد، اهل محل باشد، با اینها مراوده داشته باشد، اینها را بشناسد. در یک سفری با حضرت موسی بود، به یک آبادی رسیدند که این اهل آبادی آب و غذا هم به جناب خضر و موسی هم، بفرمایید، ندادند. یعنی اینقدر اینها چه بودند؟ غریبه بودند.