????در صورتی که در سایت فاقد اکانت هستید می توانید - از این طریق عضو شوید
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 26






  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    فروردین 1392
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.09
    نوشته ها
    378
    تشکر کرده
    125

    احادیثی در باب فضایل علی (ع)

    حارث نصرى گويد: از امام صادق (ع) تفسير وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ را پرسيدم، فرمود: نامى است كه خداوند از آسمان اختصاص به علىّ عليه السّلام داده است، زيرا اوست كه از جانب رسول خدا (ص) بيزارى از مشركين را اعلام كرد ، پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله نخست آن را به أبو بكر داده بود، جبرئيل فرود آمد و گفت: اى محمّد خدا بتو می‏فرمايد: «خودت يا مردى كه از خودت باشد و ديگرى حق ابلاغ آن را از جانب تو ندارد» بعد از آن فرمان بود كه پيغمبر علىّ عليه السّلام را فرستاد، و او به أبو بكر رسيد، و صحيفه را از دستش گرفت و برد، و به ديوار كعبه نصب نمود، از اين جهت خداوند او را أذان ناميد، همانا آن نامى است كه خداوند از آسمان اختصاص به علىّ (ع) داده است. معانی الاخبار جلد 2 صفحه 214

    حضرت محمد (ص) : من شهر علم هستم و علی (ع) در اوست. دروغ گوید هرکه فکر میکند از غیر در به شهر وارد شده و نیز دروغ میگوید هرکه گمان دارد مرا دوست دارد و علی (ع) را دشمن دارد ( و با او دشمنی میکند) اصول کافی جلد 3 صفحه 336

    اصبغ بن نباته از حضرت علىّ بن ابى طالب (ع) روايت نموده كه پيغمبر خدا (ص) ، به من فرمود : يا علىّ آيا می‏دانى معنى شب قدر چيست؟ عرض كردم : نه يا رسول اللَّه! پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند تبارك و تعالى در آن شب به تقدير و سرنوشتى كه در روز قيامت خواهد بود، قضا و حكم، و اندازه‏ گيرى نموده، و در آنچه خداى عزّ و جلّ فرمان داد ولايت تو بود ، و نيز ولايت امامان از نژاد تو، تا روز قيامت‏. معانی الاخبار جلد 2 صفحه 250

    مفضّل بن عمرگويد : در محضر امام صادق (ع) از آيه مباركه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ (بدرستى كه ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستاديم ) ( سوره قدر آیه 1 )
    سخن به ميان آمد ، فرمود: چقدر برترى آن بر سوره ‏هاى ديگر آشكار است! گويد: عرضه داشتم : برترى آن چه می‏باشد؟ فرمود: در آن شب ولايت امير المؤمنين علی ( عليه السّلام ) نازل شده ، گفتم : در شب قدرى كه ما آن را در ماه رمضان اميد داريم؟ فرمود: آرى شبى كه در آن شب آسمانها و زمين اندازه ‏گيرى شده، و ولايت امير المؤمنين عليه السّلام در آن تقدير و معيّن شده است. معانی الاخبار جلد 2 صفحه 250

    قال رسول الله (ص) : عنوان صحيفة المؤمن حبّ علىّ بن ابى طالب‏
    رسول خدا (ص) فرمودند : سر آغاز طومار و برنامه هر فرد با ايمان، دوستى على بن ابى طالب (عليه السّلام) است { الغدیر جلد 1 صفحه 12 } ‏

    حضرت صادق (ع) فرمودند : هرکه اقرار به ولایت امیرالمومنین (ع) نکند ، اعمال و عباداتش باطل شود ، مانند خاکستریکه در معرض باد تند قرار گیرد. تفسیر جامع جلد 3 صفحه 429

    مفضل بن عمر گوید : ابو عبدالله (ع) در پایان حدیثی طولانی فرمود : که پیامبر خدا (ص) به ام سلمه ( رضی الله عنها ) فرمودند : ای ام سلمه گفتار مرا بشنو و گواه من باش که این علی بن ابی طالب در دنیا و آخرت برادر من میباشد ، ای ام سلمه بشنو ! شاهد باش که این علی بن ابی طالب در دنیا و عقبی قائم مقام من است ، ای ام سلمه از من بشنو ، و گواهم باش که این علی بن ابی طالب پرچمدار من در دنیا ، و حامل پرچم حمد است ، فردا در عقبی ، ای ام سلمه از من بشنو و گواهی ده که این علی بن ابی طالب وصی و جانشینم بعد از من و در هم کوبنده دشمنان من ، و حامی و حافظ شرف حوض من است . ای ام سلمه گفتار مرا بشنو و گواهم باش که این علی بن ابی طالب سالار مسلمانان ، و امام تقوا پیشگان ، و رهبر دست و رو سپیدان ، و کشنده (( ناکثین )) ( پیمان شکن های جنگ جمل ) و (( مارقین )) ( خوارج نهروان که از مرز دین پافراتر نهادند ) و (( قاسطین )) ( بازگشتگان از حق در صفین ) است. ام سلمه گوید : عرض کردم ، ای پیامبر خدا (( ناکثان )) چه افرادی هستند ؟ فرمود : آنان که در مدینه با وی بیعت کردند ، و در بصره آن را شکستند ، عرض کردم : (( قاسطان )) چه کسانی هستند ؟ فرمود : معاویه و همدستان او از مردم دمشق ، بعد عرض کردم (( مارقان )) کیانند ؟ فرمود : اشخاصی که در نهروان صف آرائی کردند. معانی الاخبار جلد 2 صفحه 22

    ابوالطفیل از امیرالمومنین (ع) روایت نموده که پیامبر خدا (ص) فرمود: يا علىّ براى تو در بهشت گنجى است و تو مالك دو سوى آن هستى. در حال نماز نگاهى را به نگاه ديگر مپيوند، در اولى رخصت دارى و در دومى نه. (1) مصنّف اين كتاب- رضى اللَّه عنه- گويد: معنى فرمايش پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله:
    (همانا براى تو گنجى است در بهشت) يعنى كليد نعمتهاى بهشت در اختيار تو است، و آن بدين جهت است كه گنج در نظر مردم فقط به اندوخته‏اى از طلا و نقره گفته می‏شود و انسان آن را ذخيره نمی سازد مگر از ترس تهيدستى، و به هيچ كار نيايد مگر براى داد و ستد در اوقاتى كه نياز به آن است، امّا در بهشت نه نيازى است و نه نيازمندى وجود دارد، زيرا بهشت خانه أمن است از هر نيازى و آسيبى، و هر آنچه نفسها بخواهند و چشمها از ديدارش لذّت برند در آن موجود است، پس اين گنج عبارت از كليد (بهشت) است. و آن بدين سبب است كه على عليه السّلام بخشنده بهشت است، و البتّه مقسّم بهشت و دوزخ بودن عليّ عليه السّلام نيز به اين علّت می‏باشد كه ملاك ورود به هر يك از آن دو مكان، ايمان و كفر است.
    (2) و پيغمبر(ص) فرموده : « يا علىّ دوستى با تو ايمان، و كينه‏ ورزى با تو نفاق و كفر است» و علىّ عليه السّلام به همين جهت مقسّم بهشت و جهنّم می‏باشد، و چنان كه يكى اساتيد می‏فرمود: منظور از اين گنج فرزند آن بزرگوار محسن عليه السّلام است كه چون حضرت فاطمه- سلام اللَّه عليها- بين دو در فشرده شد، او را سقط نمود، و دليل آورم به خبرى كه در باره اولاد سقط شده روايت گرديده كه خشمگين بر در بهشت می ‏ايستد، به او گفته می‏شود : به بهشت وارد شو! می‏گويد: داخل نمیگردم مگر آنكه پدر و مادرم قبل از من وارد شوند، و طبق حديثى كه نقل شده: خداوند متعال حضرت ابراهيم و ساره را سرپرست اولاد مؤمنان نموده و آنان بوسيله درختى كه در بهشت است و داراى نوكى مانند نوك پستان گاو می‏باشد تغذيه می‏گردند، پس چون قيامت فرا رسد؛ لباسهاى زيبا بر آنان پوشانده شده و با عطريّات بهشتى خوشبو گشته، و به پدرانشان اهدا می‏گردند، و از آن هنگام آنان با پدرانشان در بهشت فرمانروايند.
    امّا فرموده آن بزرگوار صلى اللَّه عليه و آله و «تو مالك دو سوى ابتدا و انتهاى آن هستى» به اين معنى است كه حسن و حسين (ع) دو گلدسته و مناره بهشتند، بدليل آن روايتى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه فرموده است: براستى كه خداوند بوسيله آن دو بهشت خود را آرايش می‏دهد همچنان كه زنان با دو گوشواره كه بر
    گوش می آويزند خود را می آرايند، و خبر ديگرى كه «خداوند بوسيله آن دو عرش خود را می‏آرايد». و با نگرشى ديگر؛ معنى فرمايش پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله‏
    ( و انت ذو قرنيها )
    يعنى تو صاحب دو سوى دنيا هستى و بر خاور و باختر آن حجّتى، و صاحب امر و نهى در آن می‏باشى، (يعنى شاخ شرق و غرب در يد تو است) و هر شاخدارى در هر زمانى اگر شاخ او را بگيرند، پس او را گرفته‏اند، و گاهى به پادشاهى كه زمام امور كشور را بدست گرفته تعبير می‏شود كه : موى پيشانى را گرفته، چنانچه خداوند فرمود: ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها (هيچ جنبنده ‏اى نيست مگر كه خدا گرفته است موى پيشانى او را- هود 11: 56) (يعنى او قادر و مالك و غالب بر همه چيز است). و بنا بر اين معنايش اين است كه امير المؤمنين عليه السّلام مالك حكومت دنياست در گرفتن داد ستمديدگان، و رسوا كردن بيدادگران، و برپاداشتن حدود شرعى هر گاه واجب باشد و ترك آن در صورتى كه واجب نباشد، و در انعقاد پيمانها، و قراردادهاى بازرگانى، و سر و سامان دادن به كارها، و ابطال حكمى كه داده شده، و يا استوار كردن آن، و در بازداشتن از كارهائى كه در ترك آن ثواب و در انجامش عقاب می‏باشد، و جايز ساختن بعضى از امور ممنوعه، و در گرفتن حقوق واجب از مسلمين و واگذاردن آن به نيازمندان ، و در بازداشت نمودن ‏مجرمين و رها ساختن آنان ، و در ترغيب و ترساندن.
    و از ديد ديگر معنايش اين است كه امير مؤمنان عليه السّلام صاحب دو قرن اين امّت است، همچنان كه ذو القرنين براى مردم زمان خودش بود، و آن بدين جهت بود كه طرف راست سرش را ضربه‏اى زدند مدّتى از آنان دور گرديد و سپس به ميانشان بازگشت و به تبليغات خود ادامه داد، و بر طرف ديگر سرش زدند، و فرمايش امام صادق عليه السّلام اين نظريه را تأييد می‏كند كه فرمود: «ذو القرنين نه پيغمبر بود و نه پادشاه، و جز اين نيست كه بنده‏اى خدا دوست بود و خدا هم او را دوست میداشت و از خداوند پند و اندرز خواست پروردگار او را پند داد، در ميان شما هم مانند او هست» حضرت با جمله اخير امير مؤمنان بودن علىّ عليه السّلام را در نظر گرفته است. و تمامى اين معناها درست می‏باشد و ظاهر فرمايش نبىّ اكرم صلى اللَّه عليه و آله‏
    «لك كنز في الجنّة و أنت ذو قرنيها»
    با تمامى آنها سازش دارد. معانی الاخبار جلد 2 صفحه 25
    در علقمه فریاد زد بسم الله

    نقش سر بندش نام اباعبد الله

    میرود آب رساند به حرم می گوید

    ذكر لا حول ولا قوه الا بالله

  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    - از ابن عباس نقل شده است هيچ آيه ي نازل نشده که در آن عبارت ( يا ايها الذين امنوا) باشد مگر اينکه علي (ع) در راس آن و امير آن مي باشد
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  3. تشکر شده توسط :

    mostafahem (یکشنبه 01 اردیبهشت 92)

  4. Top | #3

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    ن عباس گفته است از پيامبر سئوال کردم : از قول خداوند از آيه مبارکه سوره واقعه که مي گويد سبقت گيرندگان آنها مقرب درگاه الهي هستند و د ر بهشت پرنعمت چه کساني هستند ؟ پيامبر فرمودند: گفته است بمن جبرئيل (ع) : آن علي و شيعيان علي سبقت گيرندگان به بهشت هستند و نزديکان به خدا هستند بواسطه کرامتي که براي آنها مي باشد.
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  5. تشکر شده توسط :

    mostafahem (یکشنبه 01 اردیبهشت 92)

  6. Top | #4

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    از مناقب خوارزمي از مجاهد از ابن عباس گفت: پيغمبر (ص) فرمودند : اگر تمام درختان قلم بشوند و همه درياها مرکب و اجنه حساب کننده باشند و انسانها نويسنده نمي توانند فضائل علي (ع) را بشماره در بياورند .
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  7. تشکر شده توسط :

    mostafahem (یکشنبه 01 اردیبهشت 92)

  8. Top | #5

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.09
    نوشته ها
    443
    تشکر کرده
    6
    ترجمه امالي شيخ مفيد مجلس اول حديث سوم
    اصبغ بن نباته گويد:
    حارث همدانى با گروهى از شيعه كه من هم در ميان آنان بودم بر حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) وارد شد. حارث افتان و خيزان حركت مى كرد (يا با تأ نّى راه مى رفت ) و با عصائى كه در دست داشت بر زمين مى كوفت و بيمار نيز بود، و وى را در نزد امير المؤمنين (ع) شخصيّتى بود و مقام و منزلتى داشت ، حضرت كه او را بدين حال ديد رو باو كرد و فرمود: حارث حالت چطور است ؟ عرض كرد: اى امير مؤمنان روزگار بر من چيره گشته و سلامتى را از من ربوده است ، و علاوه بر اين ، نزاعى كه اصحاب تو در خانه ات با يك ديگر دارند مرا بيشتر ناراحت ساخته و آتشى در درونم افروخته و مرا بيش از حدّ بى تاب و تحمّل كرده است . حضرت فرمود: نزاع آنها در چيست ؟ عرض كرد: در باره تو و در باره آن سه نفرى است كه قبل از تو بوده اند (ابو بكر و عمر و عثمان ) بعضى از آنان در باره تو بسيار غلوّ و زياده روى مى كنند، و برخى ميانه رو بوده و همراه شما هستند، و پاره اى در حال حيرت و ترديد باقى مانده و به شك و دو دلى در افتاده اند، نمى دانند كه در باره تو قدم پيش نهند (و صراحتاً از تو طرفدارى كنند) يا آنكه بايد قدم عقب گذارده و توقّف كنند (و كار ديگران را حمل بر صحّت نمايند).
    حضرت فرمود: بس است اى برادر همدانى بدان كه بهترين شيعيان من آن دسته و فرقه اى هستند كه راه اعتدال و ميانه روى اختيار كرده اند، تا آنان كه راه غلوّ پيش گرفته به آنان بازگشت نموده ، و آن دسته عقب افتاده خود را به ايشان برسانند.
    حارث گفت : پدرم و مادرم فدايت چه خوب است اين كدورتى را كه بر دلهاى ما نشسته بزدائى و ما را در اين مورد از بينش لازم برخوردار سازى . حضرت فرمود: بس كن ، تو مردى هستى كه حق بر تو مشتبه شده (و كارهاى چشمگير افرادى كه قبل از من آمده و گرمى بازارشان تو را دچار اضطراب و نوسان نموده است ). دين خدا به شخصيّت و موقعيّت افراد شناخته نمى شود، بلكه به علامت و نشانه حق شناخته مى گردد. حق را بشناس ، اهلش را خواهى شناخت . اى حارث ، حق بهترين گفتار است ، و كسى كه از آن فاش سخن گويد مجاهد در راه خداست ، و من به حق با تو سخن مى گويم ، به من گوش فرا ده ، و سپس آن را به بعضى از دوستان خودت كه رأ يى محكم و عقلى پسنديده دارند بازگو كن . آگاه باش كه من بنده خدا، و برادر رسول خدا، و نخستين كسى هستم كه او را تصديق نمودم ، من هنگامى او را تصديق نمودم كه آدم هنوز در بين روان و تن بود، و از اين گذشته من نخستين كسى هستم در ميان امّت شما كه از روى صدق و حقيقت او را تصديق كرده ام ، پس مائيم گروه پيشينيان ، و مائيم جماعت پسينيان (يعنى ما نخستين گروندگان به پيامبريم و نيز آخرين كسانى هستيم كه از وى جدا مى شويم ، يا اينكه ما نخستين كسانى هستيم كه به دين رونق بخشيديم و بدان عمل نموديم ، و آخرين كسانى هستيم كه دين بدست ما افتد و آن را انتشار خواهيم داد)، و ما خاصّان و خالصان رسول خدائيم اى حارث ، و من برادر همدم و وصىّ و ولىّ و راز دار و صاحب اسرار اويم . به من فهم كتاب ، و فصل خطاب (داورى به حق و سخن مشخص كننده حق از باطل ) و علم گذشته ها، و علم سلسله اسباب و مسبّبات قضا و قدر الهى داده شده است ، و هزار كليد از خزائن الهى به من سپرده شده كه هر كليد از آنها هزار در از مجهولات را مى گشايد، و هر درى به هزار در از عهد و پيمانها منتهى مى گردد. و از تمام اينها گذشته بعنوان تفضّل و بخشش به شب قدر تأ ييد و برگزيده گشتم و بدان مدد يافتم ، و اين مقام تا آن زمان كه شب و روز در گردش است براى من و آن عدّه از فرزندانم كه حافظ و امين اسرار الهى هستند باقى است تا اينكه خدا وارث زمين و موجودات روى آن گردد (و حكومت و قدرت ظاهرى از آن خدا و اولياء او گردد). حارثا! تو را بشارت مى دهم كه در هنگام مرگ و عبور از پل دوزخ و كنار حوض كوثر و در وقت مقاسمه مرا بازخواهى شناخت . حارث گفت : مولايم مقاسمه كدام است ؟ فرمود: قسمت نمودن آتش دوزخ است كه آن را بطور صحيح تقسيم مى كنم ، مى گويم : آتش ! اين مرد دوست و پيرو من است او را واگذار، و اين مرد دشمن من است او را بگير.
    اصبغ گويد: سپس امير المؤمنين (ع) دست حارث را گرفت و فرمود:
    حارث ! روزى من از آزار و حسد قريش و منافقين بخودم به رسول خدا شكوه كردم ، رسول خدا (ص) دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را گرفته ام و فرمود: چون روز قيامت شود من دست به ريسمان و دستاويز عصمت پروردگار صاحب عرش زنم ، و تو اى على دست به دامان من خواهى زد، و اولاد تو دست به دامان تو مى زنند، و شيعيان شما دست به دامان شما مى زنند، اكنون بگو ببينم در آن حال فكر مى كنى كه خدا با پيغمبرش چه خواهد كرد؟ و پيامبرش با وصىّ خود چه مى كند؟
    حارثا! آنچه گفتم بپذير كه اندكى است از بسيار (و نمونه اى است از خروار)، آرى تو با كسى محشورى كه دوستش مى دارى ، و براى توست تمام اعمالى كه خود كسب كرده اى - و اين مطلب را سه بار تكرار فرمود-.
    در اين هنگام حارث از جاى خود برخاست و در حالى كه عباى خود را بروى زمين مى كشيد مى گفت : از اين پس ديگر باك ندارم كه مرگ بسوى من آيد يا من به سوى مرگ بروم . جميل بن صالح كه از راويان اين حديث است گويد: سيّد اسماعيل حميرى (شاعر اهل بيت ) مضمون اين خبر را براى من چنين به شعر در آورد:
    گفتار على (ع) به حارث همدانى بسى شگفت انگيز است ، و حارث چه شگفتيها از آن گفتار بر گرفته و با خود بهمراه برد.
    اى حارث همدانى هر كس چه مؤمن و چه منافق پيش از مرگ مرا در مقابل و روبرو خواهد ديد. او مرا با ديدگان خود مى بيند، و من او را با تمام صفات و نام و نشان و كردار و عملش مى شناسم .
    و تو اى حارث در كنار پل دوزخ مرا خواهى ديد و خواهى شناخت ، بنا بر اين از لغزش و افتادن از روى پل در ميان دوزخ بيم مدار.
    من در آن حال كه تو در نهايت تشنگى و فرط عطش هستى از آبهاى سرد و خوشگوار سيرابت مى كنم كه از فرط شيرينى پندارى كه عسل است .
    در هنگامى كه در مقام عرض و حساب تو را متوقّف سازند، به آتش گويم : او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو. او را رها كن و ابداً گرد ساحت او مگرد و به وى نزديك نشو، كه او به ريسمانى چنگ زده كه به ريسمان ولايت وصىّ رسول خدا متّصل است .

    ترجمه امالي شيخ مفيد مجلس اول حديث هفتم
    مالك بن ضمره گويد:
    امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) فرمود:
    رسول خدا (ص) دست مرا گرفت و فرمود: هر كس از اين پنج (انگشت ) تبعيّت فرمانبرى كند و با دوستى تو بميرد به پيمان خويش عمل نموده است ، و هر كس بميرد و تو را دشمن بدارد به مرگ جاهليّت مرده است (حالى كه عرب قبل از اسلام داشت و بخدا و رسول و شرايع دين الهى جاهل بود)، و نسبت به وظائف اسلامى مورد مؤ اخذه و حساب و كتاب قرار خواهد گرفت ، و هر كس پس از تو زنده مانده و تو را دوست داشته باشد خداوند كار او را با امنيّت و ايمان بپايان رساند تا اينكه در كنار حوض * (كوثر) بر من وارد شود.

    ترجمه امالي شيح مفيد مجلس سوم حديث دوم
    ابو عبد الرّحمن گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) در سفرى از مركب خود پياده شد و پنج مرتبه به سجده افتاد. چون سوار مركب شد يكى از يارانش عرض * كرد: ما كارى از شما ديدم كه تاكنون چنان نكرده بوديد؟! فرمود: آرى ، جبرئيل (ع) نزد من آمده و مرا بشارت داد كه علىّ اهل - بهشت است ، من بشكرانه اين نعمت به پيشگاه خداى متعال سجده آوردم ، چون سر برداشتم گفت : فاطمه هم اهل بهشت است ، من بشكرانه آن نيز سجده آوردم ، چون سر برداشتم گفت : حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتى اند. باز هم بشكرانه آن سجده كردم ، چون سربرداشتم گفت : هر كس هم كه ايشان را دوست بدارد نيز اهل بهشت است ، من بشكرانه آن سجده كردم ، چون سر برداشتم گفت : هر كس هم كه دوست دوستان ايشان باشد اهل بهشت است ، و من بشكرانه آن نيز سجده نمودم .
    آقا ببخش بس که سرم گرم زندگیست,کمتر دلم برای شما تنگ میشود...

  9. Top | #6

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.09
    نوشته ها
    443
    تشکر کرده
    6
    امالي شيخ مفيد مجلس سوم حديث نهم
    محمّد بن نوفل بن عائذ صيرفى گويد:
    نزد هيثم بن حبيب صيرفى بودم كه ابو حنيفه نعمان بن ثابت بر ما وارد شد، و از امير مؤمنان على بن ابى طالب (ع) ياد كرديم و در باره ماجراى غدير خم سخن بميان آمد. ابو حنيفه گفت : من بياران خود گفته ام : نزد اينان (شيعيان ) به صحّت خبر ماجراى غدير اعتراف نكنيد كه شما را محكوم مى كنند. ناگهان رنگ چهره هيثم بن حبيب صيرفى دگرگون شد و باو گفت : چرا اعتراف نكنند، نعمان ! مگر تو خود قبول ندارى ؟ گفت : چرا، من خودم قبول دارم و آن را روايت نيز نموده ام . هيثم گفت : پس چرا اعتراف نكنند در صورتى كه حبيب بن ابى ثابت از ابى الطّفيل از زيد بن ارقم روايت كرده است كه على (ع) در رحبه (نام محلى است در كوفه ) همه حاضران را براى اعتراف به صحّت و وقوع ماجراى غدير سوگند داده است ؟! ابو حنيفه گفت : مگر نمى بينيد كه مردم بحدّى در اين زمينه گفتگو كرده اند كه ناگزير علىّ مردم را در اين باره سوگند داده است ! هيثم گفت : در اين صورت مى گوئى على را تكذيب كنيم يا سخنش را ردّ نمائيم ؟ ابو حنيفه گفت :
    ما نه على را تكذيب مى كنيم و نه فرمايش او را ردّ، ولى تو مى دانى كه عدّه اى از مردم در اين باره گزافه گوئى كرده اند! هيثم گفت : سخنى را رسول خدا (ص) فرموده و يك خطبه در آن باره ايراد نموده و ما به صرف اينكه گروهى غلوّ نموده يا كسى حرفى زده است از بازگوئى آن بهراسيم و از نقل آن دست بداريم ؟! در همين حين كسى وارد شد و با پرسش خود سخن را بريد، و اين سخن در كوفه پيچيد. حبيب بن نزار بن حيّان كه از هواداران بنى هاشم بود در بازار با ما بود، نزد هيثم آمد و گفت : خبر ماجرائى كه از تو در باره على (ع) بوقوع پيوسته و نيز سخن آن گوينده بمن رسيده است . هيثم گفت : در اظهار نظرها از اين گونه سخنان بسيار پيش مى آيد، مطلب را آسان گير، سخن ختم شد. مدّتى بعد ما به حجّ رفتيم و حبيب هم با ما بود، خدمت امام صادق (ع) رسيده و اداى سلام نموديم ، سپس هيثم عرض * كرد: يا ابا عبد اللّه ، چنين و چنان شد، و داستان را بازگو كرد. در اين حال يك حالت نارضايتى در چهره آن حضرت نمايان گشت . حبيب گفت : اين محمّد بن نوفل است و در آنجا حاضر بود، حضرت فرمود: حبيب ! بس كن ، با مردم با اخلاق و روش خودشان به نيكى معاشرت كنيد و در عمل با آنان مخالفت ورزيد، كه هر كس را محصول كردار اوست ، و روز قيامت با كسى محشور است كه دوستش مى داشته است . مردم را بر ضدّ خودتان و ما نشورانيد، و در انبوه همين مردم داخل شويد (و خود را از آنان متمايز و جدا نسازيد)، و ما را روزگاران و دولتى است كه هر گاه خداوند بخواهد (و صلاح بداند) آن را خواهد آورد. در اينجا حبيب سكوت كرد و امام (ع) فرمود: حبيب ! فهميدى ؟ از دستور من سرپيچى نكنيد كه پشيمان مى شويد. گفت : هرگز از دستور شما سر پيچى نخواهم كرد.
    راوى خبر ابو العبّاس ابن عقده گويد: از على بن حسن (بن فضّال ) در باره محمد بن نوفل پرسيدم گفت : از اهل كوفه است ، گفتم : از چه طايفه اى ؟ گفت : فكر مى كنم از هواداران بنى هاشم باشد. و حبيب بن نزار بن حيّان نيز از هواداران بنى هاشم بود، و ماجراى او با ابى حنيفه در زمانى رخ داد كه دولت بنى عبّاس روى كار آمده بود و آنان نمى توانستند اسرار و عقايد آل محمد عليهم السّلام را در باره حكومت آشكار كنند.
    آقا ببخش بس که سرم گرم زندگیست,کمتر دلم برای شما تنگ میشود...

  10. Top | #7

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.09
    نوشته ها
    443
    تشکر کرده
    6
    ترجمه امالي شيخ مفيد مجلس پنجم حديث دوم
    عبد اللّه بن مسعود گويد:
    در شبى كه گروههائى از طايفه جن حضور رسول خدا (ص) مشرّف شدند ما با آن حضرت از مدينه بيرون شديم . حضرت در محلّى از ناحيه وادى القرى فرود آمد و سپس از آنجا حركت فرمود. در بازگشت (بسوى مدينه ) آهى برآورد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده ، عرض كردم : يا رسول اللّه جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ گفتم : ابو بكر را. حضرت لختى راه رفت و باز آهى كشيد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده ، عرض كردم : جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ عرض كردم : عمر را. حضرت لحظه اى سكوت كرد و لختى براه خود ادامه داد، باز آهى كشيد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده . عرض كردم : جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ عرض كردم : عثمان را. باز لحظه اى سكوت نمود و لختى راه رفت و فرمود:
    ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده . عرض كردم : جانشين معيّن كنيد. فرمود، چه كسى را؟ عرض كردم : علىّ بن ابى طالب را، حضرت آهى كشيد سپس فرمود: سوگند ب آن كس كه جانم بدست قدرت اوست اگر از وى اطاعت كنند همگى دسته جمعى داخل بهشت گردند.

    ترجمه امالي شيخ مفيد مجلس هفتم حديث دوم

    حارث بن ثعلبه گويد:
    موسم ماه ذى الحجّة يا شايد پيش از آن بود كه دو مرد بر ما وارد شدند و قصد داشتند و به مكّه و مدينه بروند و ديدند كه گروهى از مردم همگى بسوى مكّه روانند. حارث گويد: آن دو نفر گفتند: ما هم با آن مردم بسوى مكّه روان شديم ، در راه به سوارانى بر خورديم كه مردم در ميان آنان بود كه گويا رئيس ايشان بود، وى از جمعيّت كناره گرفت و به ما گفت : حتما عراقى هستيد؟ گفتيم : بلى عراقى هستيم ، گفت : لا بد كوفى هستيد؟ گفتيم :
    آرى كوفى هستيم ، گفت : از كدام قبيله ايد؟ گفتيم : از بنى كنانه ، گفت : از كدام تيره ؟ گفتيم : از بنى مالك بن كنانه ، گفت : مرحبا، خوش آمديد شما را به تمام كتابهاى آسمانى و پيامبران مرسل سوگند آيا از علىّ بن ابى طالب شنيده ايد كه از من شديدا بد گوئى كند يا بگويد: او دشمن من است و بجنگ من خواهد پرداخت ؟ گفتيم : تو كه هستى ؟ گفت : سعد بن ابى وقّاص ، گفتيم : نه ، و ليكن شنيديم ، مى گفت : از فتنه و آشوب أ خينس (كسى كه بالاى بينى او عقب رفته و وسطش بر آمده ) بپرهيزيد، گفت : خنيس ها بسيارند، آيا شنيديد كه نامم را ببرد؟ گفتيم : نه ، گفت : اللّه اكبر، اللّه اكبر، حقّا اگر من پس از آنكه چهار مطلب از رسول خدا (ص) در باره او شنيدم با وى به جنگ پردازم گمراه شده ام و از راه يافتگان نيستم ، آن چهار چيزى كه اگر يكى از آنها براى من بود نزد من بهتر بود از دنيا و ما فيها كه به اندازه عمر دراز نوح در آن زندگى كنم . گفتيم : آنها را براى ما بازگو، گفت : من نيز به همين جهت از آنها ياد كردم . رسول خدا (ص) ابو بكر را فرستاد تا آيه برائت را بر مشركين بخواند. چون شب يا پاسى از آن را پشت سر سپرد علىّ بن ابى طالب را بسوى او فرستاد و فرمود: برائت را از وى بستان و به من رسول خدا (ص) باز گرداند، چون ابو بكر نزد آن حضرت آمد گريست و گفت : يا برگردان ، امير المؤمنين به سوى او روان شد و برائت را از وى گرفت و به حضور رسول خدا (ص) باز گرداند، چون ابو بكر نزد آن حضرت آمد گريست و گفت : يا رسول اللّه آيا خلافى از من سر زده يا آيه اى در باره ام نازل گشته است ؟ رسول خدا (ص) فرمود: آيه اى در باره تو نازل نشده ليكن جبرئيل (ع) از جانب خدا - عزّ و جلّ- نزد من آمده ، گفت : ((هيچ كس از جانب تو نمى تواند پيامى برساند جز خودت يا مردى كه بمنزله تو باشد))، و على از من است و من از على هستم ، هيچ كس جز على از جانب من پيام نرساند و مطلبى ادا نكند. گفتيم : مطلب دوّم ؟ گفت : ما و آل على و آل ابى بكر و آل عمر و عموهاى آن حضرت همگى در مسجد بوديم ، شبى در ميان ما ندا داده شد همگى جز خاندان رسول اللّه و خاندان على از مسجد خارج شويد. همه ما در حالى كه بار و بنه را جمع كرده و با خود مى كشيديم از مسجد بيرون شديم ، چون صبح شد حمزه عموى آن حضرت نزد او رفته ، عرض كرد: يا رسول اللّه آيا هم ما در حالى كه عموها و سالخوردگان خاندان توايم بيرون نموده ، و اين نوجوان را سر جاى خود باقى داشتى ؟ رسول خدا (ص) فرمود: به اختيار خود به بيرون راندن شما و جاى دادن او اقدام نكردم ، ليكن خدا- عزّ و جلّ- مرا بدين كار فرمان داده است .
    گفتيم : مطلب سوّم ؟ گفت : رسول خدا (ص) در جنگ خيبر ابو بكر را با پرچم خود بسوى قلعه خيبر فرستاد، وى با همان پرچم بازگشت ، سپس * عمر را فرستاد، وى همچنان بازگشت ، رسول خدا (ص) خشمگين شد و فرمود: فردا صبح پرچم را بدست مردى خواهم سپرد كه هم خدا و رسولش * او را دوست دارند و هم او خدا و رسولش را دوست مى دارد، او مردى است كه پياپى بر دشمن هجوم آورد و هرگز از ميدان كارزار نگريزد، و باز نخواهد گشت تا خدا فتح و پيروزى را به دست او عملى سازد. چون صبح شد همگى ما نيمه خيز بر سر زانو نشستيم و منتظر بوديم تا شايد يكى از ما را فرا خواند ولى آن حضرت هيچ يك از ما را نخواند، فقط صدا زد علىّ بن ابى طالبى كجاست ؟ على را در حالى كه چشم او درد مى كرد.
    آوردند. پيامبر (ص) آب دهان خود در چشم وى ريخت و پرچم را باو داد، و خداوند به دست او خيبر را گشود. گفتيم : مطلب چهارم ؟ گفت : رسول خدا (ص) براى غزوه تبوك از مدينه بيرون رفت و على را بعنوان جانشين خود بر مردم گماشت ، قريش بر او حسد بردند و گفتند: پيامبر چون خوش * نداشته على را همراه خود ببرد او را جايگزين خود قرار داده است . على از پى پيامبر براه افتاد تا ب آن حضرت رسيد و ركاب شتر سوارى حضرتش را گرفت و گفت : من هم با شما مى آيم ، پيامبر (ص) فرمود:
    چكار دارى ؟ او گريست و گفت : قريش چنين مى پندارند كه چون شما مرا دوست نداشته و همراهى مرا خوش نداريد مرا جانشين خود در شهر قرار داده ايد.
    رسول خدا (ص) به جارچى خود فرمود در ميان مردم ندا دهد و سخنى را كه آن حضرت مى گويد بمردم برساند، سپس فرمود: مگر جملگى شما شخصى مخصوص و نزديك به خودتان نداريد؟ گفتند: چرا، فرمود: براستى كه علىّ بن ابى طالب از ميان خاندان من شخص ويژه من و محبوب قلب من است . سپس رو به على امير المؤمنين كرده ، فرمود: آيا نمى پسندى كه منزلت تو نسبت بمن مانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد با اين فرق كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؟ على گفت : از خدا و رسولش راضى و خشنودم . سپس سعد گفت : اين چهار منقبت ، و اگر مايل باشيد منقبت پنجمى هم به شما باز گويم ، گفتيم : البته كه مى خواهيم . گفت : در حجّة الوداع با رسول خدا (ص) بوديم ، در راه بازگشت از مكّه در غدير خم فرود آمد و به جارچى خود فرمود جار زند: هر كس كه من مولا و صاحب اختيار اويم اين على نيز مولاى اوست ، پروردگارا دوست او را دوست بدار، و دشمن او را دشمن باش ، يار او را يارى نما، و از آن كس كه ياور او نيست يارى خود دريغ دار.


    آقا ببخش بس که سرم گرم زندگیست,کمتر دلم برای شما تنگ میشود...

  11. تشکر شده توسط :

    mohammad ashrafi (یکشنبه 01 اردیبهشت 92)

  12. Top | #8

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.09
    نوشته ها
    443
    تشکر کرده
    6
    ترجمه امالي شيخ صدوق
    مجلس دوم -حديث هفتم
    رسول خدا (ص) فرمود:
    على در آسمان هفتم چون خورشيد درخشان روز است در زمين و در آسمان دنيا چون ماه تابان شب است در زمين خدا بعلى سهمى از فضيلت داده كه اگر بر اهل زمين پخش شود همه را فرا گيرد و سهمى از فهم داده كه اگر بر اهل زمين پخش شود همه را فرا گيرد نرمش لوط دارد و خلق يحيى و زهد ايوب و در سخاوت بابراهيم ماند، خرمى او چون خرمى سليمان بن داود است و توانائى او چون توان داود نامش بر همه پرده هاى بهشت نگاشته است پروردگارم مرا بوجودش مژده داد اين مژده از آن او بود در نزد من على نزد حق ستوده است و نزد فرشتگان تزكيه شده خاص منست و اعلان من و چراغ منست و بهشت من و يارم پروردگارم مرا بدو مأ نوس كرد و از او در حواستم كه پيش از من جانش نستاند و درخواستم كه پس از من بفيض شهادت جانش را ربايد، من در بهشت در آمدم و ديدم حوريان على بيش از برگ درختانست و كاخهاى على بشماره افراد انسان على از منست و من از على هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته دوستى على نعمت است و پيروى او فضيلتى است كه فرشتگان بدان معتقدند و صالحان جن گرد اويند پس از من كسى بر زمين گام ننهاده جز آنكه على بهتر از او است عزت است و افتخار و دليل راه نه سخت است و نه شتابكار و نه سهل انكار بر تباهى و نه عناد ورز، زمين او را برداشته و گرامى داشته .
    پس از من گرامى تر از وى از شكم مادرى بر نيامده و بهر جا فرود آمده است ميمنت داشته ، خدا بروى حكمت فرو فرستاده و فهمش در بر كرده فرشتگان باوى همنشين باشند و آنها را ببيند و اگر پس از من بكسى وحى شدى باو وحى رسيدى خدا به وجود او محفلها را زيور كرده و قشونها را گرامى داشته و بلاد را ارزانى عطا كرده و لشكرها را عزيز ساخته مثلش مثل خانه محترم خداست بديدش روند و بديد كسى نرود و همانند ماه است كه چون برآيد بر هر تاريكى پر تو افكند و چون خورشيد كه چون طلوع كند روشن سازد، خدايش در كتاب خود ستوده و ب آيات خويش مدح نموده و وصف آثارش كرده و در منازلش روان ساخته او تا زنده است گرامى است و در مردن بشهادت سعادتمند است .
    آقا ببخش بس که سرم گرم زندگیست,کمتر دلم برای شما تنگ میشود...

  13. Top | #9

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    از مناقب ابن مغازلي از ابي هريره گفت : نماز خواند باما رسول خدا (ص) نماز صبح را سپس گفت : آيا مي دانيد چه چيز نازل شده با جبرئيل ؟ گفتيم : خدا و رسولش بهتر مي دانند ، سپس گفت : فرود آمد جبرئيل (ع) و گفت اي محمد بدرستيکه خداوند کاشت ني را در بهشت که يک سوم آن از ياقوت قرمز است و يک سوم آن زبرجد سبز و يک سوم آن لولوي تازه و زده است بر اين ني طاقهائي و قرارداده ما بين اين طاقها خانه هايي و قرارداده در هر خانه درختي و قرارداده ميوه آنها را حور العين .... مردي بلند شد و گفت : اي رسول خدا براي چه کسي مي باشد آن چيز ؟ گفت : کسي که دوست دارد به آن برسد پس بچسبد بحب علي بن ابي طالب (ع)
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  14. Top | #10

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.09
    نوشته ها
    443
    تشکر کرده
    6
    بخشی از فضائل حضرت علی(علیه السلام)
    1. ازدواج آسمانی

    ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(ع) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم(ص) بر آن مباهات می کرد. در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی، و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند.

    1. خطبۀ خلافت

    خلافت (ظاهری) حضرت علی(ع) با ایراد اولین خطبه در مسجد مدینه پس از بیست و پنج سال سکوت آغاز شد.

    1. بخشش انگشتر

    حضرت علی(ع) در رکوع نماز انگشتر خویش را به سائل عطا فرمودند و جبرئیل این پیام را آورد:
    ای محمد! بخوان: سرپرست شما فقط خدا و رسول اوست و کسانیکه با ایمان به خدا نماز به پا داشته و در حال رکوع صدقه دادند. (مائده: 55)

    1. حدیث بساط

    رویداد سیر فضائی حضرت علی(ع) همچون سلیمان پیغمبر در بساط با جمعی از مدینه تا غار اصحاب کهف از فضائلی است که داستان شگفت انگیز آن در کتب فریقین آمده است.

    1. عقد اخوّت

    پیمان برادری رسول اکرم(ص) با امیر مؤمنان را مورّخین چنین آورده اند: با نزول آیۀ اخوّت(حجرات: 10) پیامبر عدّه ای از اصحاب را بنا بر درجۀ ایشان با یکدیگر برادر خواند و حضرت علی(ع) را برای خود نگه داشت و دست او را بلند نموده و فرمود: «هذا اخی فی الدنیا و الآخره.» این برادر من در دنیا و آخرت است.

    1. آیۀ مباهله

    جریان مباهله با نصارای نجران رخدادی عظیم در تاریخ اسلام است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «بیائید تا بخوانیم فرزندان و زنان و نفسهایمان را با یکدیگر»(آل عمران: 59) همراهی علی(ع) با پیامبر(ص) در این مباهله نهایت فضل و رتبۀ ایشان را می رساند. زیرا خداوند او را نفس و جان پیغمبر معرفی می کند.

    1. نزول آیۀ هل اتی

    حضرت علی(ع) با سه روز روزه گرفتنف غذای خود را به مسکین و یتیم و اسیر بخشید و با آب افطار نمود، و به افتخار این ایثار، جبرئیل با ابلاغ تهنیت بر چنین اهل بیتی سورۀ هل اتی (انسان) را در شأن آن حضرت بر پیامبر نازل کرد.
    آقا ببخش بس که سرم گرم زندگیست,کمتر دلم برای شما تنگ میشود...

  15. تشکر شده توسط :

    mohammad ashrafi (سه شنبه 03 اردیبهشت 92)


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •