????در صورتی که در سایت فاقد اکانت هستید می توانید - از این طریق عضو شوید
نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5






  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    شهریور 1391
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.16
    نوشته ها
    665
    تشکر کرده
    146

    Talking فقر علمی عمر و رجوع به نظر صحابه

    فقر علمی و رجوع به نظر صحابه
    از ابن عباس نقل شده كه گفت:

    بر عمر بن خطاب قضيه اى پيش آمد كه برخاست از آن و نشست و دگرگون و سياه شد و جمع كرد بر آن اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را و بر آنها عرضه كرد و گفت بگوئيد به من چه بايد بكنم؟


    همگى گفتند:

    اى امير مومنان تو پناهگاه و برطرف كننده اى!

    عمر غضب كرد و گفت:

    اتقوا لله و قولوا قولا سديدا يصلح لكم اعمالكم

    بترسيد از خدا و بگوئيد گفتنى صواب و درست كه اصلاح كند اعمال شما را، پس گفتند:

    اى امير مومنان از آنچه پرسيدى چيزى از آن نزد ما نيست.

    گفت:

    اما قسم به خدا كه من مي شناسم كسى را كه اصل سرچشمه آن و كاملا به آن آشناست و مي داند پناهگاه كجاست و برطرف كننده كجا است.

    گفتند:

    گويا منظورت على بن ابيطالب است، عمر گفت:

    به خدا قسم اوست تنها پناه و دادرس

    آيا هيچ زن آزادى مانند او را دانش و مهارت آورده، برخيزيد برويم نزد او.

    گفتند:

    اى امير مومنان آيا شما نزد او مي رويد بفرستيد كسى را كه او را بياورد پيش شما.

    گفت:

    هيهات" او كجا و ما كجا" اينجا شاخه اى از بنى هاشم و شاخه اى از پيامبر و باقي مانده از علم و دانش است كه بايد خدمتش رسيد نه آنكه او بيايد.

    همه متوجه به آن حضرت شده و او را در چهار ديوارى خانه اى يافتند كه مي خواند:

    " ايحسب الانسان ان يترك سدى "

    آيا انسانى خيال مي كند كه او را وامي گذارد مهمل و بي حساب و آن را تكرار مي كرد و مي گريست پس عمر به شريح گفت:

    بگو به ابى الحسن آنچه را كه براى ما گفتى.

    شريح گفت:

    من در مجلس قضاوت و داورى نشسته بودم پس اين مرد آمد و گفت:

    كه مردى دو زن را به او سپرده يكى آزاد سنگين مهر و ديگرى كنيز ام ولد

    به او گفت مخارج آنها را بده تا من بيايم.

    پس چون شب گذشته شد هر دو با هم زائيدند يكى پسر و ديگرى دختر و هر دو مدعى هستند كه پسر از من است و دختر را براى ميراث از خود نفى مي كنند.

    فرمود:

    به چه حكم كردى ميان آنها؟

    شريح گفت:

    اگر نزد من چيزى بود كه به آن ميان ايشان قضاوت كنم نزد شما نمياوردم آنها را

    على عليه السلام كاهى را از زمين برداشت و فرمود:

    به درستي كه حكم در اين آسان تر است از برداشتن اين كاه از زمين، آن گاه قدحى خواست و به يكى از دو زن فرمود:

    شير بدوش، پس دوشيد و حضرت آن را وزن کرد و سنجيد سپس به ديگرى فرمود:

    تو بدوش شيرت را

    دوشيد و كشيد پس آن را نصف از شير اول ديدند

    به او فرمود:

    تو دخترت را بگير و به ديگرى فرمود:

    تو هم پسرت را بگير.

    آن گاه به شريح فرمود:

    آيا نمي دانى كه شير دختر نصف شير پسر است و اينكه ميراث دختر نصف ميراث پسر است و اينكه عقل او نصف عقل مرد و شهادت او نصف شهادت او است و اينكه ديه او نصف ديه پسر است و آن بنابر نصف است در هر چيزى عمر تعجب سختى كردآن گاه گفت:

    ابو الحسن خدا من را باقى نگذارد درشدتي كه تو براى آن نباشى و خدا مرا درشهرى نگذارد كه تو در آن نباشى.
    اللهم العن الجبت و طاغوت و...

  2. 2 کاربر زیر بابت این پست از J.MOGHADAM، تشکر کرده اند:

    hamed (پنجشنبه 29 فروردین 92),mohammad ashrafi (پنجشنبه 29 فروردین 92)

  3. Top | #2

    تاریخ عضویت
    شهریور 1391
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.16
    نوشته ها
    665
    تشکر کرده
    146
    منبع:كنز العمال ج 3 ص 179- مصباح الظلام جردانى ج 2 ص 56.
    اللهم العن الجبت و طاغوت و...

  4. تشکر شده توسط :

    mohammad ashrafi (پنجشنبه 29 فروردین 92)

  5. Top | #3

    تاریخ عضویت
    شهریور 1391
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.16
    نوشته ها
    665
    تشکر کرده
    146
    خیلی این قشنگه همه بخونن
    ببخشید کمی زیاده خوندنش 2دقیقه وقت میخواد...
    اللهم العن الجبت و طاغوت و...

  6. تشکر شده توسط :

    mohammad ashrafi (پنجشنبه 29 فروردین 92)

  7. Top | #4

    تاریخ عضویت
    فروردین 1392
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.09
    نوشته ها
    378
    تشکر کرده
    125
    اگر دقیق یادم باشه خود عمر گفته:اگر علی (ع)نبود صد اینه هلاک میشدم.
    در علقمه فریاد زد بسم الله

    نقش سر بندش نام اباعبد الله

    میرود آب رساند به حرم می گوید

    ذكر لا حول ولا قوه الا بالله

  8. Top | #5

    تاریخ عضویت
    فروردین 1392
    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    میانگین پست در روز
    0.02
    نوشته ها
    69
    تشکر کرده
    19
    گروهي از علماي يهود نزد “عمر بن خطاب“ رفتند و گفتند: اي عمر! چون تو ولي امر مردم پس از محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) هستي، از تو سوال هايي مي کنيم. اگر پاسخ مان را دادي، مي فهميم که اسلام و محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) بر حق است؛ و اگر پاسخ ندادي، مي فهميم که اسلام باطل است و محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) پيامبر نيست.
    عمر گفت: هرچه مي خواهيد بپرسيد.
    گفتند: به ما بگو قفل هاي آسمان و کليدهاي آسمان چيست؟ به ما بگو آن چه قبري ست که با صاحب اش به راه افتاد؟ به ما بگو آن چه کسي ست که قومش را انذار کرد، نه از جنّ بود و نه از انس؟ به ما بگو از پنج چيز که بر زمين راه رفتند و در هيچ رحمي آفريده نشدند؟
    عمر سربه زيرافکند و گفت: براي عمرعيب نيست که اگرازمطلبي که چيزي از آن نمي داند، از او سوال شود، بگويد نمي دانم.
    يهوديان برخاستند و گفتند: پس شهادت مي دهيم که اسلام برحق نيست و محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) پيامبر نمي باشد.

    در اين هنگام سلمان فارسي از جا برخاست و به آنان گفت: صبر کنيد و اين قدر زود حکم نکنيد. سپس به سوي علي بن ابيطالب عليه السلام رفت و به ايشان گفت: ياعلي! به داد اسلام برس. حضرت اميرالمومنين عليه السلام مطلب را سوال کردند و سلمان ماجرا را بازگوکرد سپس ايشان عليه السلام درحاليکه عباي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را بردوش داشتند، به مجلس عمر رفتند. عمر فورا بلند شد و ايشان را دربرگرفت و گفت: ياابالحسن! در هر مشکلي تو بايد به داد ما برسي.

    اميرمومنان عليه السلام رو به يهوديان کرده و فرمودند: هرچه مي خواهيد بپرسيد، چرا که پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم هزار باب از علم بر من گشوده است که از هر بابي، هزار باب ديگر باز مي شود. يهوديان سوال هاي خود را تکرار کردند. حضرت عليه السلام به آنان گفتند: من پاسخ شما را به يک شرط مي دهم، و آن اين که پس از پاسخ براساس آن چه در تورات آمده، به دين ما وارد شويد و ايمان آوريد. يهوديان پذيرفتند که شرط را عملي کنند.

    حضرت اميرمومنان عليه السلام شروع به پاسخ دادن کرده، فرمودند:

    قفل آسمان ها شرک به خداست، زيرا وقتي بنده اي مشرک مي شود، هيچ عملي از اعمالش بالا نمي رود؛ اما کليد آسمان ها شهادت به وحدانيت خدا و رسالت محمد مصطفي (صلي الله عليه وآله وسلم) است.

    يهوديان به يکديگر نگاه کردند و گفتند: اين جوان راست مي گويد.

    حضرت عليه السلام ادامه دادند: اما گوري که با صاحب اش راه افتاد، شکم ماهي ست که يونس بن متي در آن قرار گرفت و آن ماهي در حالي که يونس در شکم اش بود، هفت دريا را دور زد. اما آن که قوم اش را انذار کرد ترساند که نه از جن بود و نه از انس، همان مورچه اي بود که به ساير مورچگان گفت: اي گروه مورچگان! به لانه هاي خود داخل شويد تا سليمان و سپاهيانش شما را له نکنند در حالي که نمي دانند. (1) اما آن پنج چيز که بر زمين راه رفتند و در هيچ رحمي نبودند، عبارت اند از: آدم، حوا، شتر صالح، گوسفند ابراهيم و عصاي موسي.

    يهوديان با شنيدن پاسخ هاي صحيح اميرمومنان علي عليه السلام، شهادتين را به زبان جاري ساختند و اعتراف کردند که علي عليه السلام داناترين تمام امت است.(2)
    پي نوشت ها:
    1- سوره نمل، آيه18
    2- اين ماجرا که به اختصار نقل شد، در جلد ششم “الغدير” نقل شده است، منبع اهل سنت:العرائس، ابواسحاق ثعلبي، متوفي 427 ه.ق، صفحه232-239

  9. 2 کاربر زیر بابت این پست از ذاکری، تشکر کرده اند:

    hamid reza (پنجشنبه 29 فروردین 92),J.MOGHADAM (یکشنبه 01 اردیبهشت 92)


مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •