????در صورتی که در سایت فاقد اکانت هستید می توانید - از این طریق عضو شوید
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 26






  1. Top | #11

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    معجزه در کربلا

    جابربن یزید جعفی می گوید:
    همراه امام باقر علیه السلام عازم حیره بودم. وقتی به کربلا رسیدیم، امام فرمود:«ای جابر! اینجا برای ما و شیعیان ما یکی از باغ*های بهشت است و برای دشمنان ما یکی از گودال های جهنم.»
    سپس فرمود:«ای جابر! چیزی میل داری؟»
    عرض کردم:«بله، ای آقای من!»
    امام دست مبارک خود را در میان سنگی فرو کرد و سیبی از درون سنگ بیرون آورد. به خوشبویی آن سیب، من هرگز ندیده بودم. آن سیب به هیچ*وجه به میوه های دنیایی شبیه نبود و من دانستم از میوه*های بهشتی است. آن را خوردم و تا چهار روز احساس گرسنگی نکردم.

    منابع:
    منتهی الامال، 2/ 199/ هفتم.
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  2. Top | #12

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    خبر از افکار یاران

    محمد طیار می گوید:
    روزی به خانه امام باقر علیه السلام رفتم و اجازه ورود گرفتم. امام اجازه نفرمود ولی به شخص دیگری اجازه ورود داد. من به خانه برگشتم و با حالتی غمگین خود را روی تختم انداختم، اعتقادم را به امام از دست دادم و به فکر فرو رفتم که حق با کدام فرقه است: مُرجئه، قدریّه، حروریّه، یا زیدیّه. از خود می*پرسیدم به کدام فرقه ایمان بیاورم.

    همین طور که در فکر بودم در خانه را زدند.
    فرستاده امام باقر علیه السلام بود. گفت:«امام تو را خواسته است.»
    با او به منزل امام رفتم. امام با دیدن من فرمود:«ای محمد! نه به سوی مرجئه برو، نه قدریه، نه حروریه، نه زیدیه. به سوی ما بیا! من که تو را به خانه راه ندادم، دلیل داشت.» آن*گاه دلایلی را بیان فرمود که مرا قانع کرد.
    من نیز سخن او راپذیرفتم و اعتقادم به امامتش راسخ شد.
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  3. Top | #13

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    طیّ الارض و عذاب برزخی قابیل

    سدیر صیرفی می گوید:
    امام باقر علیه السلام به من فرمود:«من مردی از اهل مدینه را می*شناسم که با سرعت تمام، قبل از اینکه زمین حرکتی کند و جابه*جا شود، به سرزمین قوم موسی رفت و نزاعی را که بین آنها بود، صلح داد و برگشت، و زمین هنوز ایستاده بود که از فرات گذر کرد و از آن آب نوشید و به سرعت به هند رفت و در آنجا مردی را دید که لباس ژنده ای پوشیده و دربند است و ده نفر بر او گماشته*اند که او را در تابستان مقابل خورشید می*گیرند و اطرافش آتش بر می*افروزند و در زمستان آب سرد بر او می*ریزند، و خداوند عذاب دنیا و عذاب آخرت را برای او جمع کرده است و تا قیامت به این عذاب گرفتار است. او قابیل، پسر آدم، و قاتل برادرش هابیل است.»

    محمد بن مسلم می گوید:«منظور امام از آن مرد که طیّ الارض کرده، خود حضرت باقر علیه السلام است، و امام نخواسته است که از خود نام ببرند.»
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  4. Top | #14

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    پیشگویی وفات خود

    امام صادق علیه السلام فرمود:«پدرم، امام باقر علیه السلام، به بیماری شدیدی مبتلا شد، به طوری که بعضی از اهل منزل بالای سر ایشان نشستند و شروع به گریه کردن کردند؛ گویی که پدرم در اثر آن بیماری از دنیا می*رود.»
    اما پدرم نگاهی کرد و فرمود:«من از این بیماری نمی*میرم. چون دو نفر (از ملائکه) نزد من آمده*اند و خبر داده*اند که از این مرض نخواهم مرد.»
    پس از مدتی پدرم بهبود یافت.

    مدّتی گذشت، تا اینکه روزی پدرم به من فرمود همان دو نفر نزدش آمده*اند و گفته*اند در فلان روز وفات می*کند. و در همان روزی که به من فرموده بود، از دنیا رفت.
    [ چهارشنبه نهم تیر 1389 ] [ 13:54 ] [ admin ] [ آرشیو نظرات ]
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  5. Top | #15

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    معجزه شمش طلا

    جابر بن یزید جعفی می گوید:
    روزی نزد امام باقر علیه السلام رفتم و از تنگدستی و فقر شکایت کردم و کمک مالی خواستم.
    امام فرمود:«ای جابر، فعلا پولی در خانه نیست.»
    چیزی نگذشت که کمیت شاعر داخل شد و اجازه خواست برای امام قصیده ای بخواند.
    امام اجازه فرمود و پس از قصیده*خوانی کمیت، به غلام خود فرمود:«از آن اطاق، یک کیسه زر بیاور و به کمیت بده.»

    غلام امر امام را اطاعت کرد و یک کیسه زر از اتاق کناری آورد و به کمیت داد.
    کمیت باز اجازه خواست و دو قصیده*ی دیگر خواند و امام به او دو کیسه زر دیگر بخشید.
    کمیت گفت:«مولای من! به خدا قسم، ارادت من به شما از روی اغراض دنیوی نیست. نیتم از سرودن این قصائد، صرفا نزدیکی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، و این وظیفه ای است که خداوند بر من واجب گردانیده است.»


    امام باقر علیه السلام هنگامی که دید کمیت کیسه*های زر را قبول نکرد، او را دعا فرمود و فرمود:«ای غلام! کیسه ها را سر جایشان بازگردان.»
    پس از رفتن کمیت، به امام عرض کردم:«شما به من فرمودید در خانه چیزی ندارید ولی می*خواستید به کمیت سی هزار درهم عطا کنید؟!»

    امام فرمود:«ای جابر! برخیز و داخل آن اطاق برو و کیسه*های زر را بیاور.»
    من رفتم و هر چه گشتم چیزی در اطاق نیافتم. پس بیرون آمدم.
    امام فرمود:«آنچه را ما از علوم و امور غریبه از شما پنهان می کنیم، بیشتر از چیزی است که برای شما ظاهر می*نماییم!»

    آن*گاه برخاست و دست مرا گرفت و با هم داخل آن اطاق شدیم. سپس با پای مبارکش به زمین زد، ناگهان شمش طلای بزرگی از زمین خارج شد.
    فرمود:«ای جابر! نگاه کن! ولی این خبر را به کسی مگو، مگر به آن گروه از برادرانت که به آنها اطمینان داری و تحمّل آن را دارند. خداوند به ما بر هر چه اراده کنیم، قدرت بخشیده است. پس اگر ما بخواهیم، می*توانیم لجام زمین را بگیریم و هر کجا بخواهیم، ببریم.»
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  6. Top | #16

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    بینا کردن مرد نابینا

    ابوبصیر که نابینا بود چنین روایت می*کند:
    خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام رسیدم و گفتم:«آیا شما وارث رسول خدا هستید؟»
    امام باقر علیه السلام فرمود:« بله.»
    گفتم:«آیا رسول خدا وارث انبیاء است و از همه آنچه انبیاء می دانستند، آگاه بود؟»
    فرمود:«بله.»
    گفتم:« آیا شما قدرت بر زنده کردن مردگان و شفای نابینایان را دارید؟»
    امام فرمود:« به اذن خدا، بله.» سپس فرمود:« جلو بیا، ابا محمد!»
    من جلو رفتم. امام دست مبارکش را بر صورت و چشمان من کشید و من ناگهان خورشید و آسمان و زمین را دیدم و بینا شدم.
    آن*گاه امام باقر علیه السلام به من فرمود:«آیا دوست داری به همین حال باشی و روز قیامت مانند همه مردم با تو رفتار شود یا به حالت قبلی و نابینایی بازگردی و در قیامت، اهل بهشت باشی؟»
    گفتم:«نه، به همان حال قبلی برمی گردم.»
    امام دوباره دستی بر چشم های من کشید و من نابینا شدم.
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  7. Top | #17

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    پیشگویی شیعه بودن فرزند یکی از یاران

    ابوبصیر می گوید:
    روزی مولایم، امام محمد باقر علیه السلام، به من فرمود:«وقتی به کوفه برگشتی، خداوند به تو دو پسر خواهد داد. اولی را عیسی و دوّمی را محمد بنام.
    آن دو از شیعیان ما هستند، اسم آنها در صحیفه ما ثبت شده و تمام فرزندان آنها تا روز قیامت نزد ما مشخص*اند.»
    عرض کردم:«آیا شیعه شما با شماست و همراه*تان به بهشت داخل می*شود؟»
    امام فرمود:«بله تا زمانی که از خدا بترسد و تقوا داشته باشد.»

    منابع:
    بحار الانوار، ج 46، ص 274، حدیث 79.
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  8. Top | #18

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    بازگرداندن روح دشمن

    مردی از اهالی شام در مجالس امام باقر علیه السلام حاضر می شد و می گفت:«من می دانم طاعت خدا و رسول خدا در دشمنی با شما اهل بیت است، ولی چون شما مرد فصیح و با ادب و خوش*سخنی هستید، در مجالس*تان شرکت می*کنم.»
    امام باقر علیه السلام پاسخ او را با خوشرویی می*داد و می فرمود:

    «هیچ چیزی بر خداوند پنهان نیست.»

    چندی بعد مرد شامی مریض شد و مرضش شدت یافت. دوست خود را صدا کرد و به او وصیّت کرد که وقتی از دنیا رفتم، برو محمد بن علی الباقر را خبر کن تا بر من نماز بگزارَد.
    نیمه های شب، مرد شامی از دنیا رفت. او را در پارچه*ای پیچیدند. نیمه*های شب، دوست او خدمت امام باقر علیه السلام رسید و گفت:

    «آن مرد شامی از دنیا رفت. او از شما خواسته تا بر او نماز بخوانید.»
    حضرت باقر علیه السلام فرمود:«برو تا من بیایم.»
    سپس برخاست و وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و تا طلوع آفتاب در سجده بود. آن*گاه به خانه*ی آن مرد شامی رفت، و نام او را صدا زد.

    مرد در کفنش جواب امام را داد. امام او را نشاند و فرمود شربتی برای او بیاورند. سپس برخاست و رفت.
    چند روز بعد مرد شامی کاملا بهبود یافت و خدمت امام باقر رفت و عرض کرد:«مجلس را برای من خلوت بفرمایید.»
    امام مجلس را خلوت کرد. مرد گفت:«شهادت می*دهم که شما حجّت خدا بر بندگانش هستید و دری که از آن باید به سوی خدا رفت شمایید. هر کس از غیر راه شما به سوی خدا برود زیانکار و گمراه خواهد بود.»
    امام باقر علیه السلام فرمود:«چرا عقیده*ات عوض شده؟»


    او گفت:«من در حال مرگ، با چشم خود دیدم و با گوش خود شنیدم که منادی ندا کرد: روح او را باز گردانید چرا که محمد باقر از ما خواسته است او را به دنیا بازگردانیم.»
    امام فرمود:«مگر نمی دانی که گاهی خداوند، بنده ای را دوست دارد، ولی از عملش خشمگین است؟ و گاهی نیز از بنده*ای خشمگین است ولی عملش را دوست دارد؟» (یعنی تو از همان ها هستی.)
    از آن روز به بعد، مرد از اصحاب خوب امام باقر علیه السلام شد.
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  9. Top | #19

    تاریخ عضویت
    فروردین 1391
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    220
    تشکر کرده
    369
    آقا حميد رضا يه نگاهي به نظراتي که من توي پروفايلت گذاشتم بنداز لطفا. (پيغام بازديدکنندگان)

  10. Top | #20

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49
    امام باقر (ع) و حبّابه والبيّه‏:

    حبّابه والبيّه بر امام باقر- عليه السّلام- وارد شد. حضرت به او گفت: چرا دير نزد ما آمدى؟
    گفت: مقدارى از موى فرق سرم سفيد شده و مرا ناراحت كرده است.
    حضرت فرمود: آن را نشان بده. آنگاه دست مباركش را بر آن كشيد، موهاى سفيد، سياه شدند. سپس فرمود: براى او آينه بياوريد. در آينه نگاه كرد و ديد كه همه موهايش سياه شده است.
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود




صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •