????در صورتی که در سایت فاقد اکانت هستید می توانید - از این طریق عضو شوید
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 12






  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285

    معجزات امام سجاد(صلوات الله وسلام علیه)

    سلام دوستان میخواستم براتون معجزات این حضرت را بیان کنم
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    امام باقر (علیه السلام) فرمود ند: وقتی حضرت علی بن الحسین(علیه السلام) به سفر حج روانه شدند و تا رسید به یک وادی که مابین مکه و مدینه بود. ناگاه مردی راهزن به آن حضرت برخورد، و به آن حضرت گفت: فرود آی، سپس گفت مقصود چیست؟ گفت : تو را بکشم، و اموالت را برگیرم.حضرت فرمودند: هرچی دارم با تو تقسیم می کنم، و بر تو حلال می نمایم. گفت: نه. حضرت فرمودند: برای من قدری که مرا به مقصد برساند، بگذار. قبول نکرد حضرت فرمودند: " فاین ربک" قال" نائم" ( یعنی پروردگار تو کجاست؟ گفت: خواب است. در این حال دو شیر حاضر شدند. یک شیر سرش را، وآن دیگر پایش را گرفتند و کشیدند. پس حضرت فرمود: گمان کردی که پروردگار تو خواب است؟ (یعنی این است جزای تو. بچش عقوبت خود را.)
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  3. Top | #3

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    نقل است، حجاج بن یوسف، وقتی امام زین العابدین(علیه السلام) را در بغداد حبس کرده بود، مردی دیگر نیز در زندان بود. شبی آن مرد به یاد فرزندان خود بسیار گریست. حضرت از نور باطن دانست که گریه او از چیست. چون از نماز فارغ شدند و از شب، نیمه بگذشت امام زین العابدین(علیه السلام) بدو فرمود: می*خواهی که به خانه خود روی و عیال و فرزندان خود را ببینی؟

    آن مرد را بعد از استماع این سخن، گریه غالب شده، جواب نتوانست داد. آن حضرت فرمود: دست به من ده و چشم بر هم نه. آن مرد دست به دست آن حضرت داد و چشم بر هم نهاد. بعد از لمحه ای، حضرت فرمود: چشم بگشا. چون چشم بگشود، خود را در خانه خود دید. حضرت فرمود: برو عیال و فرزندان خود را ببین و عهد، تازه کن و احوال طفلان خود معلوم کرده، بیا.

    آن مرد به خانه رفته و فرزندان و اهل*بیت خود را بدید و ایشان احوال امام سجاد(علیه*السلام) را پرسیدند. چون احوال آن حضرت را بیان نمود، به گریه و زاری افتادند و می*گریستند. چون گریه و زاری ایشان را بدید، بیرون آمد و به خدمت حضرت سجاد(علیه*السلام) رسید.

    آن حضرت، دستش بگرفت و فرمود: چشم بگشا. چون چشم خود گشود، خود را در بغداد، در اندرون زندان دید.

    پی نوشت:
    1-حوادث الایام، صفحه 52.
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  4. Top | #4

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    واکنش مخالفین و پاسخ امام

    بعضی از مخالفین با مشاهده خوب شدن وضع این شیعه، گفت: چقدر این تفاوت شدید است. در حالیکه علی بن الحسین نمی توانست نیاز او را برآورد اینچنین او را با این ثروت بزرگ بی نیاز کرده است. این چگونه ممکن است ! و چگونه کسی که بر این ثروت بزرگ قدرت دارد از برطرف کردن نیاز یک شیعه عاجز است؟

    حضرت علی بن الحسین علیه السلام هم فرمودند: آری قریش هم به پیامبر صلی اله علیه و آله چنین گفتند: چگونه از مکه به بیت المقدس می رود و در آنجا آثار انبیاء را مشاهده می کند و باز در یک شب از آنجا بر می گردد، همان کسی که نمی تواند از مکه به مدینه برود مگر در خلال دوازده روز؟ و این در هنگامی بود که حضرت از مکه هجرت کرده بود.

    سپس حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمودند: سوگند به خداوند امر الله و امر اولیاء او را با او نمی دانند و جاهلند، هر آینه به مراتب بلند جز با تسلیم به خداوند جل ثنائه نمی توان نائل شد و با ترک نمودن پیشنهاد به او و راضی بودن به آنچه او با آن، آنها را تدبیر می کند.
    اولیاء خداوند به ناگواریها و سختیها صبر کردند صبری که هیچکس دیگر در آن با آنها مساوی نیست در نتیجه خداوند هم آنها را جزا داد به اینکه نجاح و پیروزی و به مقصد رسیدن را در زمینه همه خواسته هایشان به ایشان واجب کرد ولکن آنها با وجود این جز آنچه او برای آنها اراده کند، از او درخواست نمی کنند.
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  5. Top | #5

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    سرانجام مرد فقیر

    مرد ماهی و نمک را آورده و گفت: این را با این اصلاح می کنم (یعنی ماهی را پخته و به آن نمک می زنم و تناول می کنم.) اما همینکه شکم، ماهی را پاره کرد دو لولوء بسیار فاخر در درون آن یافته خدای را شکر نمود و در همان حال که غرق خوشحالی حاصل از یافتن آن دو لولوء بود، درب منزلش به صدا در آمد او بیرون آمده تا ببیند که پشت درب چه کسی است؟ ناگهان دید صاحب ماهی و صاحب نمک هستند که با هم آمده و هر کدامشان می گویند: ای بنده خدا ما تلاش کردیم خودمان، یکی از خانواده هایمان قرص نان را بخوریم، ولی دندانمان در آن کارگر نیفتاد و جز این گمان نداریم که تو در بدحالی و دست تنگی به نهایت رسیده و بر مشقّت و شدت عادت کرده ای !حال ما این نان را به تو بر می گردانیم و آنچه را از ما گرفته ای بر تو حلال می کنیم او هم آن دو قرص نان را از آن دو گرفت و همینکه بعد از رفتن آن دو در منزل مستقر شد درب منزلش به صدا درآمد و کسی جز فرستاده حضرت علی بن الحسین علیه السلام نبود.

    او به منزل وارد شده و گفت: حضرت به تو می فرماید: خداوند فرج تو را فرا رسانید حال طعام ما را به ما برگردان که آن را جز ما نمی خورد !! آن مرد دو لولوء را فروخت و مال بسیار فراوان و بزرگی به دست آورد که هم قرضش را با آن اداء کرد و حالش هم بعد از آن بسیار خوب شد!!!
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  6. Top | #6

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    عاقبت قرص نان

    مرد آن دو را گرفت و به بازار وارد شد در حالیکه هیچ نمی دانست واقعاً با آن دو قرص نان چه کند، از سوی دیگر از سنگینی قرض خود تفکر می کرد و بدی حال خانواده اش و شیطان هم او را وسوسه می کرد که واقعاً چه رابطه ای بین این دو و نیاز تو وجود دارد؟
    همچنانکه آن مرد در حال راه رفتن بود به ماهی فروش برخورد که یک ماهی از ماهی او نزد او باقی مانده بود. به او گفت: این ماهی تو نزد تو باقی مانده و یکی از این دو قرص نان من هم نزد من زیاد آمده است. آیا حاضری تو ماهی اضافی و به جا مانده خود را به من بدهی و یک قرص از نان اضافی من بگیری؟
    او گفت: آری و لذا ماهی را به او داد و یک قرص نان را گرفت. باز آن مرد به راه افتاد و به مردی برخورد کرد که با او کمی نمک بود که کسی به آن رغبتی نداشت.

    به او گفت: آیا حاضری این نمک را که کسی به آن رغبتی ندارد با یک قرص نان من که آن هم مورد رغبت کسی نیست معاوضه کنی؟ !! گفت: آری و این کار را کرد.
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  7. Top | #7

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    سخن یکی از مخالفین

    بعضی از مخالفین که مرتب به حضرت علی بن الحسین علیه السلام طعنه می زد و ناسزا می گفت با مشاهده این برخورد امام با یکی از اصحاب خود گفت: تعجب است از این آقایان !! یک بار ادعا می کنند که آسمان و زمین و همه چیز به آنها داده شده است و خداوند هیچیک از آرزوها و حوائجشان را ردّ نمی کند و بار دیگر از اینکه حال یکی از خواصّ اصحابشان را اصلاح کنند، اعتراف به عجز می کنند. این حرف به همان مردی که صاحب قصه موجود است رسید.

    بلافاصله به حضور حضرت علی بن الحسین علیه السلام آمد و عرض کرد: یا ابن رسول الله از فلان آقا چنین و چنان به من رسیده است و این بر من سنگین تر است از محنت و ناراحتی خودم.

    حضرت علی بن الحسین علیه السلام با شنیدن این سخن او فرمودند: خداوند متعال برای فرج تو اذن داد!! ای فلانه (اسم یکی از کنیزهای خود را بردند) آنچه برای سحری و افطار من است بیاور!! او دو قرص نان را با خود آورده حضرت به مرد فرمود: این دو را بگیر که نزد ما غیر از آنها چیز دیگری نیست. هر آینه به تحقیق خداوند به وسیله همین دو مشکل تو را حل خواهد کرد و خیر وسیعی از آن دو به تو خواهد رسید.
    [ شنبه بیست و نهم خرداد 1389 ] [ 14:41 ] [ admin ] [ آرشیو نظرات ]
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  8. Top | #8

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    آزادی و طی الارض امام سجاد علیه السلام به شام

    ابن شهاب زهری می گوید:
    حضرت امام سجاد علیه السلام را دیدم که مأموران عبدالله بن مروان از مدینه به شام می بردند. عبدالله دستور داده بود امام را با زنجیر ببندند و نگهبانانی با تجهیزات کامل بر او گماشته بود. من از آنها اجازه گرفتم تا چند لحظه*ای امام نزد امام شرفیاب شوم.
    خدمت امام رفتم. او را با غلّ و زنجیر بسته بودند. با مشاهده این منظره به گریه افتادم و عرض کردم:«کاش من به جای شما بودم.»
    امام فرمود:«آیا گمان می کنی این چیزها مرا ناراحت می*کند؟!! اگر بخواهم، هیچ*کدام از اینها وجود نخواهد داشت. دلیل صبر من بر اینها این است که تو و امثال تو خبردار شوید، و خودم نیز می خواهم اینها مرا به یاد عذاب پروردگار بیندازد.»
    سپس به راحتی دستش را از زنجیرها و پاهایش را از غل آزاد کرد و فرمود:«ای زهری!! با اینها فقط تا دو منزلگاه دیگر خواهم بود و پس از آن دیگر با آنها نخواهم بود.»

    پس از رسیدن به منزلگاه دوم، امام از نظرها ناپدید شد. نگهبانان امام به مدینه برگشتند و به جستجوی او پرداختند ولی او را نیافتند. آنها از من هم راجع به امام پرس و جو نمودند؛ یکی از آنها به من گفت:«ما او را در جلوی خود می دیدیم و همگی از پشت مراقب او بودیم. او پیاده شد و همه ما را در اطرافش بودیم. یک لحظه هم از او غافل نشدیم و چشم بر هم نگذاشتیم ولی صبح که شد، دیگر او را ندیدیم و فقط غل و زنجیرهایش به جای مانده بود
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  9. Top | #9

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    معجزه امام سجاد علیه السلام در برابر عبدالملک

    روزی عبدالملک بن مروان دور کعبه طواف می*کرد. حضرت علی بن الحسین علیه السلام نیز پیشاپیش او در حال طواف بود و اعتنایی به او نمی*فرمود.
    عبدالملک به نگهبانان خود گفت:«این کیست که جلوتر از ما طواف می کند و به ما بی*اعتناست؟»
    گفتند:«علی بن الحسین.»
    عبدالملک رفت بر جایگاه مخصوصش تکیه زد و گفت امام را نزد او بیاورند.
    آن*گاه به امام گفت:«من که قاتل پدر تو نیستم. پس چرا نزد ما نمی*آیی؟!»
    امام سجاد علیه السلام فرمود:«قاتل پدر من با کار خود، دنیای پدرم را نابود کرد ولی پدرم آخرت او را تباه ساخت. پس تو نیز اگر دوست داری مانند قاتل پدرم باشی، باش.»
    عبدالملک گفت:«هرگز!! اما تو نیز گاهگاهی به نزد ما بیا تا از دنیای ما بهره*مند شوی!»
    امام با شنیدن این سخن ردای خود را پهن کرد، بر زمین نشست و چنین دعا فرمود:«بارپروردگارا، حرمت و جایگاه اولیائت را نزد خودت به او نشان بده!»
    ناگهان ردای امام پر از درّ و گوهر شد، درّهایی که چشم*ها را خیره می*نمود.
    آنگاه امام فرمود:« کسی که نزد خداوند چنین جایگاهی دارد، آیا به دنیای تو نیازمند است؟!»
    سپس عرض کرد:«بارالها! اینها را از من بگیر که من هیچ نیازی ندارم.»

    منابع:
    بحارالانوار، *ج 46، ص 120، حدیث 11 به نقل از الخرائج و الجرائح
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)

  10. Top | #10

    تاریخ عضویت
    فروردین 1390
    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,239
    تشکر کرده
    285
    دو دستی که به هم چسبیده بود

    حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
    روزی در کنار حجرالاسود، دست یک مرد و یک زن که در حال طواف بودند به هم چسبید. ( شاید عقوبت الهی آنان به دلیل لغزشی که برای آن دو در حال طواف پیش آمد، این بود که دستهایشان که در چنین مکان مقدسی، به خیانت به هم دراز شده بود به هم بچسبد تا دیگران عبرت بگیرند.)
    هر کدام از آنها تلاش سختی نمود که دست خود را جدا نماید اما هیچ کدام موفق نشدند. مردم که در صحنه حاضر بودند گفتند:«باید این دو دست را قطع کرد!»
    در این هنگام حضرت امام سجاد علیه السلام وارد مسجد الحرام شد. همه مردم به طرفش شتافتند و از او کمک خواستند
    امام پیش آمد و دست مبارک خود را بر آن دو دست گذاشت. دست*ها بلافاصله از هم جدا شدند.

    منابع:
    بحارالانوار، *ج 46، ص 28، حدیث18
    ص 44 حدیث 43 به نقل از کشف الغمه
    کوچه های غربت و قحطی یک مرد بود.......
    خانه مان در
    غارتِ،بی غیرتی نامرد بود.......
    اشک ما نذر روضه ی
    زهراست (سلام الله علیها).......
    چادر خاکی شروع کربلاست .......
    یا علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلام علیهما)


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •