ابن سینا در فصلی از کتاب فلسفی شفاء در باره خلیفه و امام، میزان درک و عمق عقلانی خود را در امر سیاست و بلکه دیانت و پیروی از رسول اعظم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ که بر خلافت امیر المؤمنین پس از خود، تنصیص و تصریح فرموده بودند، نشان داده و عمر بن خطاب را در امر حکومت، اعقل و خردمند تر از امیرالمؤمنین علیه السلام و طبعا شایسته تر برای امر خلافت دانسته است. ابن سینا چنین می نویسد:

«لازم است سنت گذار و حاکم، طاعت جانشین خود را واجب گرداند و تعیین جانشین یا از سوی حاکم باشد و یا به طریق اجماع سابقون بر کسی باشد که به طور اشکار و نزد مردم توانایی او را در امر سیاست و استواری عقل او و واجد اخلاق شریف بودنش مثل شجاعت و عفت و حسن تدبیر را اعلام و تایید کنند و نیز بر عالم بودن او به شریعت و این که کس دیگری عالم تر از او وجود ندارد، صحت بگذارند به گونه ای که عموم مردم بر تبعیت از او متففق شوند و نیز حاکم باید بر مردم حکم کند که اگر متفرق شوند و بر اساس هوای نفس با یکدیگر در مورد خلیفه و جانشین تنازع کنند و یا بر فردی غیر شایسته اجماع نمایند، قطعا به خدا کفر ورزیده اند. البته تعیین جانشین بر اساس نص (از سوی حاکم) به صواب نزدیکتر است چرا که منجر به تفرقه و اختلاف نخواهد شد. سپس بر حاکم لازم است اعلام نماید که هر کس به دلیل قدرت مالی و یا غیر مالی بی جهت ادعای خلافت کند، بر همه مردم واجب است که با او جنگیده و وی را نابود کنند. اگر مردم بر این امر قادر باشند اما انجام ندهند بدون شک خدا را معصیت کرده و به او کفر ورزیده اند و ریختن خون هر کس که در این موضوع ـ با فرض تمکن ـ اقدام نکند، مباح است ... و واجب است حاکم اعلام نماید که بعد از ایمان به پیامبر اعظم هیچ عملی نزد خداوند محبوبتر از نابودی این فرد مدعی دروغین خلافت نیست. حال اگر این فرد مدعی خلافت ادعا می کرد که متولی خلافت، شایسته این منصب نیست و این که مبتلا به نقصی است که این نقص در او نیست، پس سزاوار این است که مردم با او همراه شوند و آنچه در این میان بیش از هر چیز قابل اتکا و معیار شایستگی است، قدرت عقلی و توانایی در سیاست ورزی است. اگر کسی در این دو ویژگی سرآمد و در باقی ویژگی ها متوسط ـ و البته نه فاقد و بیگانه ـ بود، بر اعلم از این دو ( مدعی خلافت) لازم است که با دیگری که اعقل و خردمندتر است، همکاری و معاضدت کند و بر اعقل نیز لازم است که از کمک اعلم بهره ببرد و عند اللزوم به او (برای مشورت و اخذ کمک) مراجعه نماید، همان گونه که عمر و علی چنین می کردند. [یعنی عمر اعقل و علی اعلم بود!]

(کتاب شفاء، ص 452)

بله آنان که از کانون وحی و دریای بیکران معارف برهانی قران و اهل بیت علیهم السلام فاصله گرفته و سراغ فیلسوفان یونانی و تابعان آنها رفته اند، کسانی را معلم و مقتدای فکری و معرفتی خود گرفته اند که این گونه در فهم بدیهی ترین حقایق دینی و تاریخی که عبارت است از شایستگی امیر المؤمنین علیه السلام برای امر خلافت به دلیل تنصیص رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آن هم به دستور صریح خداوند ( یا ایها النبی بلغ ما انزل الیک ....) و نیز عقل کل بودن آن امام الموحدین در مانده اند و عمر بن خطاب را از حضرتش اعقل و شایسته خلافت می دانند و علی علیه السلام را شایسته مشاوره دادن و همکاری با عمر!

چه خوب گفته شده است:

هر که گریزد ز خراجات شاه

خارکش غول بیابان شود!

به نقل از :
http://nasiri1342.blogfa.com/post-112.aspx