نوشته اصلی توسط
ho3in
سوره حشر،داستانى درباره عابدى از قوم بنى اسرائيل به نام «برصيصا» آورده اند كه شاهد زنده اى براى اين مدعاست،
داستان گر چه معروف است، اما تكرارش خالى از صواب نيست:
...مرد عابد بنى اسرائيلى به خاطر سالها عبادتش، به آن حد از مقام قرب الهى رسيده بود كه بيماران با دعاى او سلامت خود را باز مىيافتند
و به اصطلاح مستجابالدعوه شده بود.
روزى، زن جوان زيبايى را كه بيمار بود، نزد او آوردند و به اميد شفاء در عبادتگاهاو گذاردند و رفتند.
شيطان به وسوسه آن عابد مشغول شد و آن قدر صحنه گناه را در نظرش زينت داد كه عنان اختيار را از كف او ربود،
آن چنان كه گويا عابد كر و كور گشته و همه چيز را به دست فراموشى سپرده است. ديرى نپاييد كه آن عابد دامان «عفت» خويش را به گناه بيالود.
پس ارتكاب گناه به خاطر اين كه احتمال داشت آن زن باردار شود و موجب رسوايى او گردد،
باز شيطان و هواى نفس به او پيشنهاد كرد كه زن را به قتل رسانده و درگوشه اى از آن بيابان وسيع دفن كند.
هنگامى كه برادران دختر، به سراغ خواهر بيمار خويش آمدند و عابد اظهار بى اطلاعى كرد،
آنان نسبت به عابد مشكوك گشته و به جستجو برخاستند و پس ازمدتى، سرانجام جسد خونين خواهر خويش را در گوشه بيابان از زير خاك بيرون كشيدند.
اين خبر در شهر پيچيد و به گوش امير رسيد. او با گروه زيادى از مردم به سوى عبادتگاه آن عابد حركت كرد تا علت اين قتل را بيابد.
هنگامى كه جنايات آن عابد روشن شد، او را از عبادتگاهش فرو كشيدند تا بر دار بياويزند.
در ادامه اين حكايت آمده است: هنگامى كه عابد در كنار چوبه دار قرار گرفت، شيطان در نظرش مجسم شد و گفت:
من بودم كه با وسوسههاى خويش تو را به اين روز انداختم، حال اگر آنچه را كه من مىگويم، اطاعت كنى، تو را نجات خواهم داد.
عابد گفت: چه كنم؟
شيطان گفت: تنها يك سجده براى من كافى است.
عابد گفت: مىبينى كه طناب دار را بر گردن من افكندهاند و من در اين حال توانايى سجده بر تو را ندارم.
شيطان گفت: اشاره اى هم كفايت مىكند.
عابد بيچاره نادان، پس از اين كه با اشاره، سجده اى بر شيطان كرد، طناب دار گلويش را فشرد و او در دم جان سپرد.
آرى! شهوت پرستى باعث شد تا آن عابد، ابتدا به زنا آلوده شود و سپس قتل نفس انجام دهد و بعد دروغ بگويد و سرانجام مشرك گردد
و بدين ترتيب محصول سالها عبادت او بر باد رفته و نزد خاص و عام رسوا شود.
[1] . بحارالانوار ج 74،ص 165.