كس پيش تو دم ز زور و بازو نزند
كو آنكه برابر تو زانو نزند ؟
لب تشنه ز علقمه گذشتی آری
دريا كه به رودخانه ها رو نزند
نمایش نسخه قابل چاپ
كس پيش تو دم ز زور و بازو نزند
كو آنكه برابر تو زانو نزند ؟
لب تشنه ز علقمه گذشتی آری
دريا كه به رودخانه ها رو نزند
هرکس که با تو بوده اگر با تو هست ماند
دنیا تو را نداشت که اینگونه پست ماند
چون روز روشن است که پیروز جنگ کیست
بر قلب دشمنان تو داغ شکست ماند
در زیر رقص تیغ تو دراوج کار زار
هرکس که ایستاد،نه،هرکس نشست ماند
سر رابه صخره ها زده هر روز علقمه
یک عمر در هوای تو این گونه مست ماند
حق می دهم به آب اگر جزر و مد کند
بعداز تو کم کسی ست که یکتا پرست ماند
هرآدمی ز رفتن خود ردّ پا گذاشت
اما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند ؟
همه حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن دم با توست
من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم
ماه من شورش شبهای محرم با توست
دشمن از ترس نگاهت مژه بر هم نزند
غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست
با حضورت حرم آل علی آرام است
تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست
علقمه زیر شتاب نفست میسوزد
وعده ای داده ای و چشمه زمزم با توست
خرد شد ریخت به پایت همه هست حسین
قد بر افراشتن این کمر خم با توست
هیچکس مثل تو از وعده ی خود آب نشد
مشک شد پاره و تنها غم عالم با توست
ابروی هلالی ات قمر، تیغ برنده است
این ناوک مژگان چه بلاخیزوکشنده است!
مجنون شدنم قصه ی پرپیچ وخمی داشت
آشفتگی زلف تو دیوانه کننده است
عشق تو قماری ست که بازنده ندارد
این اشک قیامت برسد؛برگ برنده است
انگارعلی آمده درعلقمه ،احسنت
جنگاوری ات مثل پدر خیره کننده است
باید به شما رو بزنم ، درد شناسی اید
سوگند به مردیت،غرورم شکننده است
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود
همین که نام بلندش کنار من پیچید
میان هر دو جهان اعتبار من پیچید
شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید
ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید
قرار بود خرابش کند امان نامه
چه لحظه ها به خودش در کنار من پیچید
همین که رفت، نشستم به روی دست زدم
خدا به خیر کند! کار و بار من پیچید
دخیل طفل رباب مرا نشانه گرفت
همین که تیر به مشک نگار من پیچید
سرش که ریخت سر شانه اش، به دنبالش
صدای گریه ی بی اختیار من پیچید
سر عمود سرش را به هر طرف می برد
ز بس که رفت و به گیسوی یار من پیچید
گه فرود که برگشت، علتش این بود
رکاب اسب به پای سوار من پیچید
کنار علقمه وقتی روی زمین افتاد
صداش بیشتر از انتظار من پیچید
شکستنش کمرم را شکست و جار زدند
قدم، قدم، خبر انکسار من پیچید
از آب دگر بر لب دختر سخنی نیست
بعد از تو در این معرکه بر من وطنی نیست
از ناز دو چشمان تو خواندم که برادر
در رفتن مهتاب دگر آمدنی نیست
یک لحظه شنیدم که صدای تو عوض شد
در آینه ي چهره نمایت دهنی نیست
رحمت به همان گرگ بیابانی صحرا
بر پیکر کوچک شده ات پیروهنی نیست
تکرار شده واقعه ي اکبر لیلا
وقتی که از آن قامت رعنا بدنی نیست
آن کهنه عبا شد کفن اکبر صد چاک
شرمنده که در سور و بساطم کفنی نیست
ماندم چه کنم وای خدایا تو کمک کن
انگار معمای تنش حل شدنی نیست
از آب دگر بر لب دختر سخنی نیست
بعد از تو در این معرکه بر من وطنی نیست
از ناز دو چشمان تو خواندم که برادر
در رفتن مهتاب دگر آمدنی نیست
یک لحظه شنیدم که صدای تو عوض شد
در آینه ي چهره نمایت دهنی نیست
رحمت به همان گرگ بیابانی صحرا
بر پیکر کوچک شده ات پیروهنی نیست
تکرار شده واقعه ي اکبر لیلا
وقتی که از آن قامت رعنا بدنی نیست
آن کهنه عبا شد کفن اکبر صد چاک
شرمنده که در سور و بساطم کفنی نیست
ماندم چه کنم وای خدایا تو کمک کن
انگار معمای تنش حل شدنی نیست
در علقمه صدا به صدا هم نمي رسد
آخر چرا اميد و پناهم نمي رسد
بيرون خيمه منتظرش مانده ام ولي
باور نميكنم به نگاهم نمي رسد
اين جا به روي من همه شمشير مي كشند
وقتي به داد و ناله و آهم نمي رسد
دشمن به فكر حمله فتاده است تا شنيد
عباس من به جمع سپاهم نمي رسد
گفتم به زينبم كه زمان اسارت است
ديگر به خيمه ها گواهم نمي رسد
كم كم غروب روز دهم مي رسد ز راه
اما زمان رويت ماهم نمي رسد
من گريه ميكنم همگي خنده مي كنند
در علقمه صدا به صدا هم نمي رسد
در علقمه صدا به صدا هم نمي رسد
آخر چرا اميد و پناهم نمي رسد
بيرون خيمه منتظرش مانده ام ولي
باور نميكنم به نگاهم نمي رسد
اين جا به روي من همه شمشير مي كشند
وقتي به داد و ناله و آهم نمي رسد
دشمن به فكر حمله فتاده است تا شنيد
عباس من به جمع سپاهم نمي رسد
گفتم به زينبم كه زمان اسارت است
ديگر به خيمه ها گواهم نمي رسد
كم كم غروب روز دهم مي رسد ز راه
اما زمان رويت ماهم نمي رسد
من گريه ميكنم همگي خنده مي كنند
در علقمه صدا به صدا هم نمي رسد
بلند شو برادر بگو مرا نبرند
بگو مرا به کنارت به خاک غم سپرند
عموی خوب رقیه بلند شو مگذار
که گوشهای لطیف سه ساله را بدرند
مُخدرات همه بی حفاظ و بی معجر
پناهگاه جهانند و خویش در به درند
رخی که دیده مهتاب و آفتاب ندید
ببین که لشگر دشمن چه خیره می نگرند
برای آنکه به هر عده قسمتی برسد
سر بریده تان را چه خوب می شمرند
سر ، سر تو برادر عجب هیاهوئیست
تمام لشگر کوفه پی سر قمرند
گمان کنم که از امروز تا به چندین ماه
زنان کوفی و شامی دگر طلا نخرند
به هر بهانه بگویند ناسزا بر ما
چو از کنار صف دختران ما گذرند
بس است دعبل و فکر دل پیمبر کن
که عرشیان ز غمش غرق ناله و شررند
چرا شعراتو 2بار 2بار میذاری؟؟؟؟؟
حذف کن سریع!!
سلام خیلی خیلی زیبا بود
همه شعر ها خوندم خیلی لذت بردم
تا حالا در باره حضرت عباس این همه شعر نخونده بودم یکجا
خوبه دوستان برای هر معصوم یک بانک شعر درست کنند هرکس یکنفر انتخاب کنه براش شعر درست کنه
اصلا یه پیشنهاد دیگه
اگر پایه هستید یه انجمن به اسم بانک شعر درست کنیم
موافقین اعلام کنند
هستم بد جور چون فقط منتظر چنین چیزی بودم.
من موافقم برای امام زمان من خیلی وقته درست کردم برید ببینید.............!!!!!
عباس یعنی تا شهادت یکه
تازی عباس یعنی عشق یعنی پاکبازی
عباس یعنی با شهیدان همنوازی
عباس یعنی یک نیستان تک نوازی
عباس یعنی رنگ سرخ پرچم عشق
عباس یعنی مسیر سبز پر پیچ و خم عشق
هر چه ترسیدم از آن، آن به سرم می آید
مشک سوراخ شد و کیست برم می آید؟
چشم پرخون شده را طاقت دیدن نبود
خون به همراهی اشک از بصرم می آید
علقمه پر شده از شیون یک بانوییکیست
او ذکر لبش " وا پسرم " می آید ؟
سخت باشد بدهم صورت او را تشخیص
چون کبودی رخش در نظرم می آید
فاطمه آمد و دستی که ندارم خیزم
اشک خجلت فقط از چشم ترم می آید
هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید
ناله ی العطش اهل حرم می آید ..!!
بايد حسين دم بزند از فضائلت
وقتي حسيني است تمام خصائلت
تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست
در شرح بيکراني اوصاف کاملت
بي شک در آن به غير جمال حسين نيست
آئينه اي اگر بگذاري مقابلت
اي کاشف الکروب عزيزان فاطمه
غم مي بري ز قلب همه با شمائلت
در آستانة تو گدايي بهانه است
دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت
با زورق شکستة دل سال هاي سال
پهلو گرفته ايم حوالي ساحلت
بي شک خدا سرشته تو را از گل حسين
سقاي با فضيلت و دريا دل حسين
تو آمدي و روشني روز و شب شدي
از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي
در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت
الگوي بندگي و وقار و ادب شدي
هم چشمهاي روشنت آئينة رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدي
بايد که ذوالفقار حمايل کني فقط
وقتي که تو به شير خدا منتسب شدي
در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم
تو اسوة زهير و حبيب و وَهب شدي
در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست
فرزند لافتايي و شير عرب شدي
فرماندة سپاهي و آب آور حسين
اي نافذ البصيره ترين ياور حسين
بي شک تو صبح روشن شبهاي تيره اي
خورشيدي و به ظلمت اين شام چيره اي
تسخير کرده جذبة چشم تو ماه را
بي*خود که نيست تو قمر اين عشيره اي
عصمت دخيل تار عباي تو از ازل
جز بندگي نديده کسي از تو سيره اي
قدر تو را کسي نشناسد در اين مقام
وقتي براي امر شفاعت ذخيره اي
ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بيرق تو دستگيره اي
چشم اميد عالم و آدم به دست توست
باب الحسين هستي و پرچم به دست توست
فردوس دل هميشه اسير خيال توست
حتي نگاه آينه محو جمال توست
تو ساقي کرامت و لطف و اجابتي
اين آب نيست زمزمه هاي زلال توست
ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر
تنها بيان مختصري از کمال توست
در محضر امام تو تسليم محضي و
والاترين خصائل تو امتثال توست
فردا همه به منزلتت غبطه مي خورند
فردا تمام عرش خدا زير بال توست
باب الحوائجي و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستي مجال توست
اي آفتاب علقمه: روحي لک الفدا
اي آرزوي فاطمه: روحي لک الفدا
اي آفتاب روشن شبهاي علقمه
سرو رشيد خوش قد و بالاي علقمه
داده ست مشک تشنة تو آب را بها
اي آبروي آب، مسيحاي عقلمه
وقتي که چند موج عليل شريعه را
کرده ست خاک پاي تو درياي علقمه
لب تشنة زيارت لبهات مانده است
آري نگفته اي به تمناي علقمه
امروز دستهاي تو افتاد روي خاک
تا پا بگيرد از دل صحراي علقمه
با وعده هاي مادرت آسوده خاطريم
چشم اميد ماست به فرداي علقمه
اين عطر ياس حضرت زهراست مي وزد
از سمت کربلاي تو ، سقاي علقمه
شبهاي جمعه نالة محزون مادري
مي آيد از حوالي درياي علقمه
ام البنين و فاطمه با قامتي کمان
اينجا نشسته اند و شده آب روضه خوان
فرصت نداد تا که لبي تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو
مي آيد از کنار شريعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو
طوفان تير مي وزد از بين نخلها
حالا شنيدني شده با مشک گفتگو:
« بسته ست جان طفل صغيري به جان تو
تو مشک آب نه که تويي جام آبرو
اي مشک جان من به فداي سر حسين
اما تو آب را برسان تا خيام او »
اما شکست ساغر و ساقي ز دست رفت
جاري ست خون ز بادة چشمش سبو سبو
با مشک پاره پاره به سوي حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو
تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
مي بارد از نگاه سکينه : عمو عمو
در خيمه اوج بي کسي احساس مي شود
خورشيد نيزه ها سر عباس مي شود
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را
آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب
ماه می خواست که مهتاب کند دریا را
تشنه می خواست ببیند لب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه، شق القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تا خجالت بکشد سرخ شود چهرۀ آب
زخم می خورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریۀ گل بود و الاّ خورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
کاش روی دل خشکیدۀ ما آن ساقی
عکسی از چشم خودش قاب کند دریا را
روی دست تو ندیده ست کسی دریا دل
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
شد سرا پا چشم زخم پیـــــــکرش
دید زهرا را به بالاے ســـــــرش
با زبان حال مےگفتش بتـــــــول
مرحبا "عبـــــــاس جان" حجت قبـــــــول...
فایل پیوست 298
ماه بنی هاشم یل میدان، ابوالفضل
روح شرف، شاه جوانمردان، ابوالفضل
بر جان دشمن چون شهاب شب شكن بود
شهباز نام آور یل میدان ، ابوالفضل
میر سپاه بیقراران شهادت
نور خدا، وان ساقی طفلان ابوالفضل
سقای اردوی عطش روح فتوت
دریای رحمت ، فضل بی پایان ابوالفضل
فرما نظر بر عاشقانت ، روز محشر
ای حیدر ثانی ، شه احسان ابوالفضل
فایل پیوست 299
حیدره یا که ابن الحیدره
جبرئیل روی شونش میپره
کیست این کز لب دیوار من آویخته زلفتاکوش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلفکیست این راز پریشانی من، در موهاشتکیه گاه سر شوریده من، بازوهاشکیست این عطر غزل می وزد از پیرهنشای صبا مرحمتی کن بشناسان به منشاین که می خندد و می خواند و می رقصد و مستمی رود بوی خوش پیرهنش دست به دستناز پرداز همه ناز فروشان زمینساقی اما، ز همه تشنه لبان تشنه تریننشأت افزای دل و جان خماران مستیشدستگیر همه خسته دلان بی* دستیشکیست این سرو قدِ تشنه لبِ مشک به دوش؟این*که بی اوست چراغ شب مستان خاموشاین* که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه استکیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟گره وا کردن از آن زلف سیه، لازم نیستحتم دارم که به جز ماه بنی هاشم نیست"دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسکه چنان زو شده ام زار و پریشان که مپرس
امیر مه لقایی یا ابا الفضلسخاوت را خدایی یا اباالفضلتمام هستی ام البنینیشه مشگل گشایی یا اباالفضلمیان آسمانی پر ستارهقمر در نینوایی یا اباالفضلبه جمع گریه کن های حسینیمحبت می نمایی یا اباالفضلبه دستی که قلم گشته به محشرشفیع جمع مایی یا اباالفضلپناه حضرت ارباب بودیعلیِ کربلایی یا اباالفضلبدون تو خدا داند که هیچمتو هست شیعه هایی یا اباالفضل
من بمیرم که هرکس وناکسروی تو تیغ می کشد عباسدست هایت چه نعمتی بودندچادری جیغ می کشد عباس
این قشنگه:
لطف و احسان و کرم ممتد که باشد بهتر است
شعله های عشق بیش از حد که باشد بهتر است
کفترانِ مست روی منحنی سر می خورند
پس به روی خانه ها گنبد که باشد بهتر است
چهارده قرن است مست بچه هایِ حیدریم
میکده داری جد اندر جد که باشد بهتر است
دین اگر معنا و مفهومش ولایِ مرتضی است
بانیِ دین مبین احمد که باشد بهتر است
هر حیاط از این حرم، یک حوض دارد کوثری
پس بهشت ما همان مشهد که باشد بهتر است
لیلة المحیا نجف قسمت نشد مشهد که شد
روح از اینجا تا نجف پرواز دارد خود به خود
کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
تاک*وش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف
کیست این راز پریشانی من، در موهاش
تکیه*گاه سر شوریده من، بازوهاش
کیست این عطر غزل می*وزد از پیرهنش
ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش
این که می*خندد و می*خواند و می*رقصد و مست
می*رود بوی خوش پیرهنش دست به دست
نازپرداز همه ناز فروشان زمین
ساقی اما، ز همه تشنه*لبان تشنه*ترین
نشأت افزای دل و جان خماران مستیش
دستگیر همه خسته*دلان بی* دستیش
کیست این سروقدِ تشنه*لبِ مشک به دوش؟
این*که بی *اوست چراغ شب مستان خاموش
این*که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است
کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟
گره وا کردن از آن زلف سیه، لازم نیست
حتم دارم که به جز ماه بنی*هاشم نیست
"دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام زار و پریشان که مپرس"
امشب شب توسّل ما بر دو دست توستدر عشق حرف اوّل دفتر دو دست توستتا مشک خالی تو شود پر ز اشک مارزق تمام گریه کنان بر دو دست توستای دست انبیاء و ملائک دخیلتانباب المراد تا خود محشر دو دست توستای مستجار حضرت ارباب، الدّخیلزیبا قمر، پناه برادر دو دست توستای مسجدی که وقف شدی بر حسینیهگلدسته های نذری مادر دو دست توستمشکی که داد بر تو سکینه گواه ماستباب الحوائج لب اصغر دو دست توستشمشیر زن بیا و به نیزه بسنده کنچون ذوالفقار حضرت حیدر دو دست توستمعجر نمی کشد احدی از سر کسیوقتی دخیل گوشه ی معجر دو دست توستحتماً در علقمه پدر مشک می شویبا لشگری همیشه برابر دو دست توستمشکت به دست راست و نیزه به دست چپمبهوت کار جنگی ات آخر دو دست توستوقتی که از بدن شود این دست ها جداباید که خواند فاتحه ی طفل خیمه را
كس پيش تو دم ز زور و بازو نزندكو آنكه برابر تو زانو نزند ؟لب تشنه ز علقمه گذشتی آریدريا كه به رودخانه ها رو نزند
حق می دهم به آب اگر جزر و مد کند
بعداز تو کم کسی ست که یکتا پرست ماندهرآدمی ز رفتن خود ردّ پا گذاشتاما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند ؟
اینم زیباست:
ای پر پرواز تو دستان توجان حسین جان علی جان تومشق جنون کرده به کرب*و*بلابا دل دیوانۀ ما آشناای قمر لشکر هفتاد و دوتاج سر لشکر هفتاد و دوزمزم جوشان ولایت توییختم سخن جان ولایت تویی" چار امامی که تو را دیده*انددست عَلَم*گیر تو بوسیده*اند »ای ادب از بادۀ چشم تو مستکرد خدا دست تو را فوق دستمادر تو مادر کرب*و*بلاستمادر تو همسر شیر خداستروز نخستین که صدا زد بلاکرد خدا سِرّ تو را برملاگشت ز میلاد تو عالم عزیزنام تو کرد عالم و آدم عزیزدیدۀ بیدار علی در زمینشیر خطرپوی ولی در کمینشاه جهان ماه بنی*هاشمیقبلۀ آگاه بنی*هاشمیچشم تو را خواب نفهمیده بودسِرّ تو را آب نفهمیده بودتشنگی*ات شیفته*ام می*کندمستی این باده چه*ام می*کند؟میوۀ دستان تو را چید و بردیار پسندید، پسندید و بردیار پسندیده تویی یار ماهر نفست گرمی بازار مازمزم جوشان ولایت توییختم سخن جان ولایت تویی
گرفتارم گرفتارم ابالفضل
گره افتاده در کارم ابالفضل
دعایی کن، دوباره چند وقتی ست
هوای کربلا دارم ابالفضل
ای امید یوسف زهرا ابوالفضل هم تو سردار ، هم تو سقا یا ابوالفضل
یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل
ای فرات از تو خجل ، تو از سکینه ای امید دسته گل های مدینه
یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل
مهربان تر از تو آقا کس ندیده تشنه لب تر از تو سقا کسی ندیده
یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل
دختران فاطمه چشم انتظارند دل به روی خاک خیمه می گذارند
یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل
تا کنار علقمه در خون نشستی از غمت پشت برادر را شکستی
یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل
یعنی جبرئیل روی شونه های حضرت عباس (ع) میپره..!!
با نام ابالفضل گرفتار حسينيم
او كرده صدا گرمي ِ بازار حسينيم
از مادر ِ او هرچه كه گفتيم گرفتيم
از اُمّ بنين است عزادار حسينيم
عباس مدد كرد در اين خانه بمانيم
عباس شفا داد كه بيمار حسينيم
او بابِ حسين است عجب باب وسيعي
او راه به ما داد كه دربار حسينيم
از اوست حرارت به دل و اشك به چشمي
او جرأتمان داده خريدار حسينيم
او خرجي ره داده به پابوس رسيديم
او خواست ببينيم كه زوار حسينيم
در روز نهم حاجت يكساله بگيريم
از نفسْ تُهي و همه سرشار ِِحسينيم
نمیدونم شعره دیگه زیاد گیر نده...
بايد حسين دم بزند از فضائلت
وقتي حسيني است تمام خصائلت
تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست
در شرح بيکراني اوصاف کاملت
بي شک در آن به غير جمال حسين نيست
آئينه اي اگر بگذاري مقابلت
اي کاشف الکروب عزيزان فاطمه
غم مي بري ز قلب همه با شمائلت
در آستانة تو گدايي بهانه است
دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت
با زورق شکستة دل سال هاي سال
پهلو گرفته ايم حوالي ساحلت
بي شک خدا سرشته تو را از گل حسين
سقاي با فضيلت و دريا دل حسين
تو آمدي و روشني روز و شب شدي
از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي
در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت
الگوي بندگي و وقار و ادب شدي
هم چشمهاي روشنت آئينة رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدي
بايد که ذوالفقار حمايل کني فقط
وقتي که تو به شير خدا منتسب شدي
در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم
تو اسوة زهير و حبيب و وَهب شدي