خطبه بدون الف امیر المومنین(ص)
خطبه بدون الف[1]
وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عليهالسلام تُسَّمى بِالْمُونِقَةِ بِلا اَلِفٍ
قالَ ابْنُ اَبِى الْحَديدِ: هِىَ خُطْبَةٌ رَواها كَثيرٌ مِنَ النّاسِ لَهُ عليهالسلام ، خالِيَةٌ مِنْ حَرْفِ الاَْلِفِ. قالُوا: تَذاكَرَ اَصْحابُ رَسُولِ اللّهِ صلىاللهعليهو آله اَىُّ حُرُوفِ الْهِجاءِ اَدْخَلُ فِى الْكَلامِ؟ فَاَجْمَعُوا عَلَى الاَْلِفِ، فَقالَ عليهالسلام :
حَمِدْتُ مَنْ عَظُمَتْ مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَتْ نِعْمَتُهُ، وَ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ، وَ تَمَّتْ كَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَتْ مَشِيَّتُهُ وَ بَلَغَتْ حُجَّتُهُ، وَ عَدَلَتْ قَضِيَّتُهُ، حَمِدْتُ حَمْدَ مُقِرٍّ بِرُبُوبِيَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبُودِيَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِنْ خَطيئَتِهِ، مُعْتَرِفٍ بِتَوْحيدِهِ، مُسْتَعيذٍ مِنْ وَعيدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِنْ رَبِّهِ مَغْفِرَةً تُنْجيهِ، يَوْمَ يُشْغَلُ عَنْ فَصيلَتِهِ وَ بَنيهِ، وَ نَسْتَعينُهُ، وَ نَسْتَرْشِدُهُ، وَ نُؤْمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَكَّلُ عَلَيْه، وَ شَهِدْتُ لَهُ بِضَميرٍ مُخْلِصٍ مُوقِنٍ، وَ فَرَّدْتُهُ تَفْريدَ مُؤْمِنٍ مُتْقِنٍ، وَ وَحَّدْتُهُ تَوْحيدَ عَبْدٍ مُذْعِنٍ لَيْسَ لَهُ شَريكٌ فى مُلْكِهِ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِىٌّ فى صُنْعِهِ، جَلَّ عَنْ مُشيرٍ وَ وَزيرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَنْ مِثْلٍ وَ نَظيرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَكَ فَقَهَرَ، وَ عُصِىَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَكَرَ، وَ حَكَمَ فَعَدَلَ، وَ تَكَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَمْ يَزَلْ وَ لَنْ يَزُولَ، وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ.وَ هُوَ قَبْلَ كُلِّ شَىْءٍ، وَ بَعْدَ كُلِّ شَىْءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مُتَمَلِّكٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَكَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَيْسَ يُدْرِكُهُ بَصَرٌ، وَ لَمْ يُحِطْ بِهِ نَظَرٌ، قَوِىٌّ، مَنيعٌ، بَصيرٌ،
كفعمى در «مصباح» آورده است: روزى اصحاب رسول خدا صلىاللهعليهوآله گرد هم جمع شده بودند و درباره اين كه چه حرفى از ساير حروف در كلام از اهميت بيشترى برخوردار است گفتگو مىكردند. در نهايت همگى بر حرف «الف» اتفاق نظر پيدا نمودند. در اين اثنا، على عليهالسلام مرتجلاً و بدون هيچگونه تأمل و توقفى خطبهاى خالى از حرف «الف» ايراد فرمودند كه بعدا به خطبه مونقه(2) ناميده شد.
حمد مىكنم كسى را كه منت او بزرگ و نعمتش فراوان است. رحمتش بر همه چيز پيشى گرفته، كلمهاش به اتمام رسيده و خواستهاش در امور نافذ گرديده است. حجّتش كامل و حكمش عدل است. حمد مىگويم او را حمدِ كسى كه:
به پروردگارى او اقرار دارد، به فرمانبردارى او سر فرود آورده است، از گناهان خود عذرخواه است، به وحدت و يگانگى او اقرار دارد، به او از كيفر و جزايش پناه برده است، و از او اميد آمرزش دارد؛ آمرزشى كه نجاتش مىدهد در روزى كه سختى آن به حدّى است كه او را از اينكه به اهل و فرزندان خود بينديشد باز مىدارد. از او يارى مىطلبيم و به او ايمان مىآوريم و بر او توكّل مىكنيم.
از روى اخلاص و يقين به او گواهى مىدهم و يگانهاش مىدانم همان گونه كه مؤمن محكم و استوار او را يگانه مىداند. او را يكتا مىشناسم، يكتا شناختن بندهاى كه اقرار و اعتراف دارد بر اينكه شريكى براى او در ملك و سلطنتش نيست و كمك كار و ياورى در صُنعش ندارد. بزرگتر است از اينكه براى خود مشير و وزيرى بگيرد و پاك و منزه است از اينكه مثل و مانندى داشته باشد. مىداند و پنهان مىكند و مىپوشاند و از باطن خبر دارد. مالك و قاهر است.
چون نافرمانى شود بيامرزد و چون عبادت شود، جزاى نيك دهد. وقتى حكم كند، در حكم خود عادل باشد و كرم نمايد و تفضل فرمايد. هميشه بوده و خواهد بود و چيزى مانند او نيست.
او پيش از هر چيزى بوده و بعد از هر چيز خواهد بود. پروردگارى است كه: به عزّت خود يگانه است، به قدرت خود، مالك است، به توانايى و قوّت خود، از هر عيبى مبرّا است، و به برترى خود، بزرگوار است. هيچ ديدهاى او را درك نكند و نظر و دقتى او را فرا نگيرد. توانا است و كسى بر او قدرت نيابد. بينا،
سَميعٌ، عَلِىٌّ، حَكيمٌ، رَؤُفٌ، رَحيمٌ، عَزيزٌ، عَليمٌ، عَجَزَ فى وَصْفِهِ مَنْ يَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فى نَعْتِهِ مَنْ يَعْرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، يُجيبُ دَعْوَةَ مَنْ يَدْعُوهُ، وَ يَرْزُقُ عَبْدَهُ وَ يَحْبُوهُ، ذُو لُطْفٍ خَفِىٍّ، وَ بَطْشٍ قَوِىٍّ، وَ رَحْمَةٍ مُوَسِّعَةٍ، وَ عُقُوبَةٍ مُوجِعَةٍ، رَحْمَتُهُ جَنَّةٌ عَريضَةٌ مُونِقَةٌ، وَ عُقُوبَتُهُ جَحيمٌ مُؤْصَدَةٌ مُوبِقَةٌ، وَ شَهِدْتُ بِبَعْثِ مُحَمَّدٍ عَبْدِهِ وَ رَسُولِهِ وَ صَفِيِّهِ وَ حَبيبِهِ وَ خَليلِهِ، بَعَثَهُ فى خَيْرِ عَصْرٍ، وَ فى حينَ فَتْرَةٍ، وَ كُفْرٍ، رَحْمَةً لِعَبيدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزيدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّى بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ كَدَحَ، رَؤُفٌ بِكُلِّ مُؤْمِنٍ، رَحيمٌ، وَلِىٌّ، سَخِىٌّ، ذَكِىٌّ، رَضِىٌّ، عَلَيْهِ رَحْمَةٌ، وَ تَسْليمٌ، وَ بَرَكَةٌ، وَ تَعْظيمٌ، وَ تَكْريمٌ مِنْ رَبِّ غَفُورٍ رَحيمٍ،قَريبٍ مُجيبٍ، وَصَّيْتُكُمْ مَعْشَرَ مَنْ حَضَرَنى، بِتَقْوى رَبِّكُمْ، وَ ذَكَّرْتُكُمْ بِسُنَّةِ نَبِيِّكُمْ، فَعَلَيْكُمْ بِرَهْبَةٍ تُسَكِّنُ قُلُوبَكُمْ، وَ خَشْيَةٍ تَذْرى دُمُوعَكُمْ، وَ تَقِيَّةٍ تُنْجيكُمْ يَوْمَ يُذْهِلُكُمْ، وَ تُبْليكُمْ يَوْمَ يَفُوزُ فيهِ مَنْ ثَقُلَ وَزْنُ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزْنُ سَيِّئَتِهِ، وَلْتَكُنْ مَسْئَلَتُكُمْ مَسْئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضُوعٍ، وَ شُكْرٍ، وَ خُشُوعٍ، وَ تَوْبَةٍ، وَ نَزُوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجُوعٍ وَلْيَغْتَنِمْ كُلُّ مُغْتَنِمٍ مِنْكُمْ، صِحَّتَهُ قَبْلَ سُقْمِهِ، وَ شَيْبَتَهُ قَبْلَ هَرَمِهِ، وَسِعَتَهُ قَبْلَ عَدَمِهِ، وَ خَلْوَتَهُ قَبْلَ شُغْلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبْلَ سَفَرِهِ، قَبْلَ هُوَ يَكْبُرُ، وَ يَهْرَمُ، وَ يَمْرَضُ، وَ يَسْقَمُ، وَ يُمِلُّهُ طَبيبُهُ، وَ يُعْرِضُ عَنْهُ حَبيبُهُ، وَ يَتَغَيَّرُ عَقْلُهُ، وَ يَنْقَطِعُ عُمْرُهُ، ثُمَّ قيلَ هُوَ مَوْعُوكٌ، وَ جِسْمُهُ مَنْهُوكٌ، قَدْ جَدَّ فى نَزْعٍ شَديدٍ، وَ حَضَرَهُ كُلُّ قَريبٍ وَ بَعيدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبينُهُ، وَ سَكَنَ حَنينُهُ، وَ جُذِبَتْ نَفْسُهُ، وَ نُكِبَتْ عِرْسُهُ، وَ حُفِرَ رَمْسُهُ، وَ يَتَمَ مِنْهُ وُلْدُهُ، وَ تَفَرَّقَ
شنوا، بلندمرتبه، حكيم، مهربان، رحيم، قادر و عليم است. هر كه او را وصف كند، عاجز و ناتوان مىگردد، و هر كه به معرفت او رسد، در تعيين صفت براى او گمراه مىشود. در عين دورى، نزديك و در عين نزديكى، دور است.
هر كه او را بخواند، اجابت كند و بندگان را روزى عطا فرمايد. صاحب لطف نهان و عقوبت شديد است. رحمتش وسعت دارد و عقوبتش دردناك است؛ رحمتى كه همچون بهشتى است پهناور و شگفتانگيز، و عقوبتى كه كيفرش دوزخى است طبقهبندى شده و هلاك كننده. گواهى مىدهم كه محمّد صلىاللهعليهوآله بنده و فرستاده و اختيار شده و حبيب او است كه او را در بهترين زمانهايى كه مقتضى برانگيختنِ پيامبر بوده، برانگيخت؛ زيرا مدّتى در فَترت گذشته بود و پيامبرى مبعوث نشده بود و كفر، عالم را فرا گرفته بود. اين پيامبر، رحمتى براى بندگان و ازدياد منت خداوند بر آنان بود. نبوت را به او ختم نمود و حجّت خود را با ارسال حضرتش قوت بخشيد. و اما آن پيامبر؛ موعظه كرد، نصيحت نمود، تبليغ فرمود و به رنج افتاد. براى هر مؤمنى، مهربان، رحيم، دوست، با سخاوت، پاكيزه و پسنديده بود. رحمت و سلام و بركت و عظمت و كرامت خداوندِ آمرزنده مهربانِ نزديكِ اجابت كننده بر او باد. من شما را به پرهيزگارى از نافرمانى خداوند سفارش مىكنم و به پيروى از روش پيامبرتان يادآورى مىنمايم.پس بر شما باد: به ترسى كه دلها را آرامش دهد، به رعبى كه اشكها را جارى كند، و تقوايى كه باعث نجات شما گردد از روزى كه به فراموشى اندازد و مبتلا گرداند. همان روزى كه بهرهمند شود از آن هر كس كه كارهاى نيكش بسيار و كارهاى زشت و ناپسندش كم باشد.
بايد سؤال شما از پروردگارتان، سؤال بندهاى باشد كه خوار و فروتن، و سرافكنده و شكرگزار است. مانند بندهاى كه توبه كرده و از نافرمانى كنارهگيرى كرده و پشيمان شده است. بنابراين، هر غنيمتشمارى از ميان شما، بايد غنيمت شمارد: سلامت خود را پيش از آنكه بيمار شود، ميانسالى خود را قبل از آنكه پير و فرتوت گردد، وسعتش را قبل از آنكه فقر گريبانگيرش شود، آسايش خود را پيش از آنكه گرفتار گردد، و فرصتهايش را پيش از سفر از ايندار فانى: پيش از آنكه از كار افتاده گردد و مريض و ناتوان شود، پيش از آنكه طبيبش از علاج او باز ماند و دوستانش از او روى گردانند، پيش از آنكه عقلش زايل و عمرش تمام شود و اطرافيان آهسته با هم بگويند: «ديگر از حركت بازافتاده، جسمش كاهيده شده و سخت گرفتار جان كندن است.» در اين حال، هر خويشاوندِ دور و نزديكى بر بالينش حاضر شود، اما او در حالى كه چشم به بالا دوخته و پيشانيش را عرق فراگرفته؛ قلبش از حركت بازمانَد و جانش گرفته شود. و همسرش بيچاره و بدبخت گردد. قبرش را كنده و مهيا كنند، اولادش يتيم گردند، نزديكانش پراكنده شوند
عَنْهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمْعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمْعُهُ، وَ كُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِىَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِّىَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَيْهِ كَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنْهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِّعَ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمِلَ فَوْقَ سَريرٍ، وَ صُلِّىَ عَلَيْهِ بِتَكْبيرٍ، وَ نُقِلَ مِنْ دُورٍ مُزَخْرَفَةٍ، وَ قُصُورٍ مُشَيَّدَةٍ، وَ حُجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فى ضَريحٍ مَلْحُودٍ، ضَيِّقٍ مَرْصُوصٍ بِلِبْنٍ، مَنْضُودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلْمُودٍ، وَ هيلَ عَلَيْهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِىَ عَلَيْهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِىَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنْهُ وَلِيُّهُ، وَ نَديمُهُ وَ نَسيبُهُ، وَ حَميمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قَرينُهُ، وَ حَبيبُهُ، وَ صَفِيُّهُ، وَ نَديمُهُ فَهُوَ حَشْوُ قَبْرٍ، وَ رَهينُ قَفْرٍ، يَسْعى فى جِسْمِهِ دُودُ قَبْرِهِ و يَسيلُ صَديدُهُ مِنْ مِنْخَرِهِ، يُسْحَقُ ثَوْبُهُ وَ لَحْمُهُ، وَ يُنْشَفُ دَمُهُ، وَ يُدَقُّ عَظْمُهُ، حَتّى يَوْمَ حَشْرِهِ، فَيُنْشَرُ مِنْ قَبْرِهِ، وَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ، وَ يُدْعى لِحَشْرٍ وَ نُشُورٍ، فَثَمَّ بُعْثِرَتْ قُبُورٌ، وَ حُصِّلَتْ صُدُورٌ، وَجىءَ بِكُلِّ نَبِىٍّ، وَ صِدّيقٍ، وَ شَهيدٍ، وَ مِنْطيقٍ، وَ تَوَلّى لِفَصْلِ حُكْمِهِ رَبٌّ قَديرٌ، بِبَعيدِهِ خَبيرٌ وَ بَصيرٌ، فَكَمْ مِنْ زَفْرَةٍ تُضْنيهِ، وَ حَسْرَةٍ تُنْضيهِ، فى مَوْقِفٍ مَهُولٍ عَظيمٍ، وَ مَشْهَدٍ جَليلٍ جَسيمٍ، بَيْنَ يَدَىْ مَلِكٍ كَريمٍ، بِكُلِّ صَغيرَةٍ وَ كَبيرَةٍ عَليمٍ، حينَئِذٍ يُلْجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ يَحْفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبْرَتُهُ غَيْرُ مَرْحُومَةٍ، وَ صَرْخَتُهُ غَيْرُ مَسْمُوعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَيْرُ مَقْبُولَةٍ، وَ تَؤُلُ صَحيفَتُهُ، وَ تُبَيَّنُ جَريرَتُهُ وَ نَطَقَ كُلُّ عُضْوٍ مِنْهُ بِسُوءِ عَمَلِهِ، وَ شَهِدَ عَيْنُهُ بِنَظَرِهِ، وَ يَدُهُ بِبَطْشِهِ، وَ رِجْلُهُ بِخَطْوِهِ، وَ جِلْدُهُ بِمَسِّهِ، وَ فَرْجُهُ بِلَمْسِهِ، وَ يُهَدِّدُهُ مُنْكَرٌ وَ نَكيرٌ، وَ كَشَفَ عَنْهُ بَصيرٌ، فَسُلْسِلَ جيدُهُ، وَ غُلَّتْ يَدُهُ، وَ سيقَ يُسْحَبُ وَحْدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِكَرْبٍ شَديدٍ، وَ ظَلَّ يُعَذَّبُ فى جَحيمٍ، وَ يُسْقى
و اموالش تقسيم شود. در حالى كه ديدن و شنيدنش از دست رفته و كفنِ او را مهيا مىكنند؛ دست و پايش كشيده شود، رو به قبله گردد، جامهاش كنده و عريان شود، غسل داده شده و خشك گردد. آنگاه جايش آماده شده و كفنش را باز مىكنند. چانهاش را بسته، پيراهن (كفن) را بر او پوشانده، عمّامه بر سرش نهاده و در نهايت پيچيده شده و وداع كرده مىشود. و بر تابوت گذارده و بر او نماز مىخوانند. سپس از خانهى زينت داده شده و قصرهاى محكم و اطاقهاى بر هم قرار گرفته [به سوى قبرستان] منتقل گرديده و در شكاف زمين جاى داده مىشود. مكانى كه ميان لحدى تنگ كه با خشتها به هم بسته شده و سقف آن از سنگها ترتيب داده شده قرار دارد. در اين زمان، بر او خاك و ريگ گور ريخته شود و او را سنگهاى قبر فراگيرد. و آنچه از آن مىترسيد بر سرش آيد. دوستانش، نديمانش، خويشان و يارانش همه او را واگذارند و بازگردند. و همسر او، همسر ديگرى اختيار كند؛ او كه زمانى دوست و انتخاب شده و همخوابهاش بود، در آغوش ديگرى درآيد در حالى كه او گرفتار تنهايى قبر باشد. [پس از مدتى نه چندان دور] كِرمهاى زمين بر جسدش هجوم آورند و از بينى و دهانش چرك و خون بيرون زند. جامه و گوشت بدنش پوسيده شود، خونش به زمين فرو رَوَد، جسمش خشك گردد و استخوانهايش باريك شود. او به همين حال بماند تا روز حشر فرا رسد و سر از قبر درآورد. روزى كه نفخه در صور دميده شده و براى حشر خوانده شود. روزى كه قبرها زير و رو شده و آنچه در دل آنهاست بيرون آيد. روزى كه هر پيامبر و هر صديق شهيد و سخنورى حضور يابد و اختيار حكم و داورى براى پروردگارى است كه به افعال و كردار بندگان، دانا و بينا است. پس چه نالههاى دلخراشى كه برنمىآيد و چه حسرتهاى جانسوز كه پديدار نمىشود؛ زيرا در جايگاه هولناك بزرگى نگهداشته شود و در برابر پادشاه كريمى قرار گيرد كه به هر كردار كوچك و بزرگ آگاه است. در اين هنگام، عرق سراپاى او را فراگيرد، به شدت مضطرب شود، اشك بريزد؛ ولى كسى به او رحم نكند و بر آنچه فرياد كند، فريادرسى نباشد. حجّت او قبول نشود و نامه عملش به سويش بازگردد و نافرمانيهايش آشكار شود و [آنگاه] هر عضو او به سخن آيد و از بدى كردارش خبر دهد: چشم او گواهى دهد به آنچه نظر افكنده، دست او گواهى دهد به سوى آنچه يازيده، پايش گواهى دهد به آنچه به سوى آن رفته، پوست او گواهى دهد با آنچه كه تماس داشته، فرج او گواهى دهد به آنچه كه لمس كرده. سپس منكر و نكير او را تهديد كرده و بترسانند. رسوايىاش پديدار شود [تا اينكه] زنجير به گردن او گذارند و دستهايش را به غل ببندند و او را به تنهايى بِكِشند و به سختى در دوزخ وارد كنند. به ناچار، در آتش عذاب شود و از مس گداخته به وى بياشامند؛
شَرْبَةً مِنْ حَميمٍ تَشْوى وَجْهَهُ، وَ تَسْلِخُ جِلْدَهُ، يَضْرِبُهُ زَبينَتُهُ بِمِقْمَعٍ مِنْ حَديدٍ، يَعُودُ جِلْدُهُ بَعْدَ نَضْجِهِ بِجِلْدٍ جَديدٍ، يَسْتَغيثُ فَيُعْرِضُ عَنْهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمَ، وَ يَسْتَصْرِخُ فَيَلْبَثُ حُقْبَهُ بِنَدَمٍ، نَعُوذُ بِرَبٍّ قَديرٍ مِنْ شَرِّ كُلِّ مَصيرٍ، وَ نَسْئَلُهُ عَفْوَ مَنْ رَضِىَ عَنْهُ، وَ مَغْفِرَةَ مَنْ قَبِلَ مِنْهُ، فَهُوَ وَلِىُّ مَسْئَلَتى وَ مُنْجِحَ طَلِبَتى، فَمَنْ زُحْزِحَ عَنْ تَعْذيبِ رَبِّهِ، سَكَنَ فى جَنَّتِهِ بِقُرْبِهِ، وَ خُلِّدَ فى قُصُورٍ مُشَيِّدَةٍ، وَ مُكِّنَ مِنْ حُورٍ عينٍ وَ حَفَدَةٍ، وَ طيفَ عَلَيْهِ بِكُئُوسٍ، وَ سَكَنَ حَظيرَةَ فِرْدَوْسٍ، وَ تَقَلَّبَ فى نَعيمٍ، وَ سُقِىَ مِنْ تَسْنيمٍ، وَ شَرِبَ مِنْ عَيْنٍ سَلْسَبيلٍ، مَمْزُوجَةٍ بِزَنْجَبيلٍ، مَخْتُومَةٍ بِمِسْكٍ عَبيرٍ، مُسْتَديمٍ لِلْحُبُورِ، مُسْتَشْعِرٍ لِلسُّرورِ، يَشْرَبُ مِنْ خُمُورٍ، فى رَوْضٍ مُشْرِقٍ مُغْدِقٍ، لَيْسَ يَصْدَعُ مَنْ شَرِبَهُ، وَ لَيْسَ يَنْزِفُ، هذِهِ مَنْزِلَةُ مَنْ خَشِىَ رَبَّهُ، وَ حَذَّرَ نَفْسُهُ، وَ تَلِكَ عُقُوبَةُ مَنْ عَصى مُنِشْئَهُ، وَ سَوَّلَتْ لَهُ نَفْسُهُ، مَعْصِيَةَ مُبْديهِ، ذلِكَ قَوْلٌ فَصْلٌ وَ حُكْمٌ عَدْلٌ، خَيْرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعْظٍ بِهِ نَصَّ، تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ، نَزَلَ بِهِ رُوحُ قُدُسٍ مُبينٍ، عَلى نَبِىٍّ مُهْتَدٍ مَكينٍ، صَلَّتْ عَلَيْهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُكَرَّمُونَ بَرَرَةٌ، عُذْتُ بِرَبٍّ رَحيمٍ مِنْ شَرِّ كُلِّ رَجيمٍ، فَلْيَتَضَرَّعْ مُتَضَرِّعُكُمْ، وَلِيَبْتَهِلْ مُبْتَهِلُكُمْ، فَنَسْتَغْفِرُ رَبَّ كُلِّ مَرْبُوبِ لى وَلَكُمْ.
چندان كه روى او پخته شود و پوست بدنش بعد از سوختن به پوستى ديگر تبديل گردد. در برابر نالهها و فريادهايى كه مىزند، خازنان جهنم از او روى بگردانند و جوابش را ندهند. و هر چه فرياد زند، كسى به فريادش نرسد [ و بدين ترتيب ] سالهاى درازى به ندامت و پشيمانى بگذراند. پناه مىبريم به خداوندِ قادرِ توانا از بدى هر پيشامد ناگوارى، و از او بخشش و عفو كسى را كه از او خشنود شده است درخواست مىكنيم و آمرزش كسى را كه از او قبول فرموده مسألت مىنماييم؛ كه او ولى نعمت خواستهها و برآورندهى حاجات من است. پس كسى كه از عذاب پروردگار نجات يابد، به مقام قرب در بهشت ساكن شود و در قصرهاى محكمِ جاويدان بماند؛ در حالى كه به حورالعين و خدمتگزاران بهشتى دست يابد. جامها از نوشيدنىها برايش مهيا كنند و در فردوس اعلى جايگزينش نمايند. او در ناز و نعمت بگردد و از آب تسنيم بياشامد و از چشمه سلسبيل؛ كه آميخته به زنجبيل، و مُهر كرده به مُشك و عبير است سيراب شود. او همواره در اين نعمتها و شادىها زندگى مىكند و از شرابهايى كه در باغهاى روشن و پر نور است، و آبهاى روان در آن جارى است، شرابى كه درد سر نياورد و عقل را زايل نكند مىنوشند. اين است منزلت و مقام كسى كه از پروردگار خود بترسد و نفس خود را بر حذر بدارد. و آن است كيفر كسى كه بر آفرينندهى خود عصيان بورزد و نفسش معصيت خالقش را براى او زينت داده و آسان نمايد. اين است گفتار به تفصيل و حُكم به عدل؛ بهترين قصهاى كه نقل شده و بهترين پندها كه بيان گرديده. از نزد حكيم حميد فروفرستاده شده و جبرئيل آن را به پيامبر هدايت كننده و صاحب جاه و مقام فرو آورده است. پيامبرى كه رسولان و سفيران مكرّم بر او درود فرستادند.
پناه مىبرم به پروردگار مهربان از شر هر رانده شدهى گمراه كننده. پس بايد تضرع كنند تضرع كنندگان و زارى نمايند زارى كنندگان. [در آخر] براى خودم و شما از پروردگار هر تربيت شدهاى طلب مغفرت مىكنيم.
[1] مصباح كفعمى، ص 968، كتاب «على عليهالسلام و المناقب»، ص 368 تا 370 ، 2- شگفتانگيز و تعجبآور.
Re: خطبه بدون الف امیر المومنین(ص)
روزی جمعی از اصحاب پیغمبر بحث می نمودند در اطراف این موضوع که کدام حرف است در حروف که از همه بیشتر در کلام موجود است؟ معلوم شد حرف الف از همه بیشتر است و هیچکس نمی نتواند کلامی بگوید که الف در آن نباشد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) حضور داشتند. بدون تأمّل و فی البداهه خطبه ای فرمودند. چنانکه عقلها حیران ماند و نام این خطبه را مونقه گذاشتند؛ یعنی در حسن و نیکویی و بلاغت، شگفت آور است.
حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم.
ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش (بر غضبش) پیشی گرفته است. سخن (و حکم) اوتمامیّت یافته (و قطعی است)؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است.
ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش (بریده و) کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید (و بیم) عذابش (به خود او) پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که (انسان را به گرفتاری خویش مشغول و) از بستگان و فرزندانش غافل می سازد.
از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او (به توحید) گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم. یکتا شناسی فردی مؤمن و استوار (در یقین). و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه درآفرینشش یاوری. برتر از آن است که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. (بر کردارها) آگاهی یافت و پوشیده داشت. و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد.
نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و او شکرگزاری نمود. فرمان روایی کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ی هر نقص و عیبی است و (آنچه شایسته ی هر چیزی بود، به او) عطا فرمود. همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست. و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرت خویش پادشاه (و مقتدر). و به برتری شأنش پاک (و منزّه) است. و به علوّ مقامش (به حق) خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند و نگرشی (در معرفت) بر او احاطه پیدا نمی کند.
قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او برآید، در وصفش حیران ماند. (به آفریدگان) نزدیک است و (در رفعت مقام، از آنان) دور است. (به علوّ شأنش از آنان) دور است و (به آنان) نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند، اجابت می کند. و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیبباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار.
و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را در بهترین (و ضروری ترین) برهه و در دوران گسیختگی (وحی) و کفر- به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار (برانگیختن پیامبران به) پیامبری (از جانب) خود را به وسیله او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید، نسبت به هر مؤمنی رؤوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی (به قضا و حکم حق) بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریمی (ویژه و فراوان) از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده، بر او باد.
ای گروهی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوه پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد، در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما (از پروردگارتان) درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن (از گناه) و پشیمانی و بازگشت (به طاعت) باشد.
هر کدامتان که غنیمت شمار (فرصت) است، عافیتش را پیش از بیماری و پیری اش را پیش از تهی دستی و فراغتش را پیش از (گرفتاری و) مشغولیت و زمان حضورش را پیش از کوچ، غنیمت بشمارد. پیش از آن که پیر شود و گرفتار بیماری و ناخوشی گردد و (به حالی افتد که) طبیبش از او ملول شود و (نزدیکترین) دوستش نیز از او روی گرداند و عقلش تباه گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلانی به سختی بیمار است و تنش به شدّت نحیف شده و در بستر احتضاری سخت افتاده است. و هر خویش و بیگانه ای (به عیادت و وداع) به بالینش آمده است. پس دیده اش را با خیرگی به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پیشانی اش عرق کرده، ناله های دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد.
(در چنین حالی می بینی که) تیره بختی به همسرش روی آورده، گورش را کندند و فرزندانش بی سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوری کرده بود، تقسیم شده و بینایی و شنوایی اش از بین رفته است. (هم اکنون می بینی) رویش پوشانده، دست و پایش کشیده، رو به قبله اش کشیده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ (از هر جامه و پیرایه ای) عاری اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه ای بر او افکنده و بر او کشیده اند و آماده اش نموده، (قطعه دیگر) کفنش را نیز بر او افکنده اند، (به گونه ای که) از آن کفن چانه اش را بسته، پیراهن وعمامه هم برایش قرار داده، در لفافش پیچیده اند و (نزدیکان) با او وداع نموده، بدرودش گفتند.
(اینک می نگری) بر تابوتش حمل نمودند و با تکبیر بر او نماز گزارند و از خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل، با اتاقهای منظّم و پی در پی، منتقل شده است. در گوری که برایش کنده اند، گذاشته شد. گوری که تنگ است و با خشتهای محکم چیده شده و سقفش با تخته سنگهایی پوشیده شده است و خاک قبرش را بر او ریخته، کلوخ بر او پاشیدند. پس آنچه که از آن هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشی سپرده شد و (کسانی که) یار و همنشین و خویشاوند و دوست (او بودند)، از وی برگشتند و تنهایش گذاشتند و همدم و رفیق و یار و ندیمش، کسانی دیگر به جای او برگزیدند.
(اکنون) درون قبری قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتی سپرده شده. کرمهای قبر در بدنش می دوند و خون و چرک از بینی اش روان است و جامه و بدنش فرسوده می شوند، خونش می خشکد و استخوانش فرسوده می شود. (و بدین گونه است) تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگیخته شود و در صور دمیده شود و برای حشر و نشر فرایش خوانند. پس آنجاست که قبور، زیر و رو می گردند و آنچه در سینه هاست، بیرون کشیده (و هویدا) می شوند و هر پیامبر و صدیق و شهید سخنوری (که مجاز به تکلّم است)، آورده می شوند.
داوری قاطع آن روز را پروردگاری به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بینا (به حالشان) است. پس بسا ناله هایی که او را رنجور و زمین گیر و حسرتی که فرسوده و نحیفش می گرداند. در جایگاهی هولناک و عظیم و مجتمعی بزرگ و وسیع، در مقابل پادشاهی بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگی داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان می رسد و اضطراب و ناراحتی اش، آرامش او را می رباید. اشکش مایه ترحّم بر وی نمی شود و ناله اش شنیده (و بدان توجّه) نمی گردد. و دلیل (و عذر) او پذیرفته نخواهد بود. نامه عملش به سویش باز می گردد (و به وی سپرده می شود) و بدی کردارش (بر او و دیگران) بیان می شود.
هر عضوی از او به بدی کارش گواهی می دهد. چشمش به نگاه او (به حرام) و دستش به سخت گیری (نامورد) او و پایش به گام برداشتن (به سوی حرام)، پوستش به لمس (نامشروع) و شرمگاهش به تماس (به حرام) گواهی می دهند. فرشتگان نکیر و منکر او را (به عذاب وحشتناک) تهدید می کنند و (خداوند) بینا از کارش پرده بر می دارد. پس زنجیر در گردنش افکنده، دستش با غل بسته می شود و کشان کشان و در تنهایی رانده می شود. و در آتش دوزخ عذاب می گردد. و شربتی از آب داغ به وی نوشانیده می شود که چهره اش پخته و پوستش را می کند.
فرشته مأمور (عذاب او) به سوی آتش می راندش، او را با گرزی آهنین می زند، (پیوسته) پوستش پس از پخته شدن، به پوستی جدید بر می گردد (و تبدیل می شود). و فریاد استمداد برمی آورد، ولی مأموران جهنم از او روی بر می گردانند. و فریاد سر می دهد و با ندامت دوران طولانی اش را در جهنم می ماند.
به پروردگار توانا پناه می بریم از شرّ هر سرانجام (نا خجسته ای) و از او عفو می طلبیم به سان عفو کسانی که از آنان راضی گردید و آمرزش می جوییم همانند کسانی که (ایمان و طاعتشان را) از آنان پذیرفت. زیرا تنها اوست که کفیل خواهش و تقاضای من است.
پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزیند و در قصرهایی مزیّن جاودانه ماند و از حوریان زیبا و سیه چشم و خادمان (بهشتی) بهره مند می گردد. و جامهایی (مملو از خوراکی و نوشیدنی) پیرامونش می گردانند و در جایگاه منیع و ممتاز بهشت مسکن یابد و در نعمتهای سرشار به سر برد و از تسنیم (و از نوشیدنی های بهشت) بدو نوشانیده می شود و از چشمه، سلسبیل آمیخته به زنجبیل، می نوشد که با مشک و عبیری سربسته شده که پیوسته نشاط آفرین و سرور انگیز است. از نوشیدنی هایی (پاکیزه) در باغی روشن، (با درختانی) پربار می نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد می شود و نه مست و مدهوش می گردد. ا
این جایگاه کسی است که از پروردگارش بترسد و از نفس خویش بر حذر باشد و آن (نیز) کیفر کسی است که معصیت پروردگارش نماید و نفس (شیطانی) او، نافرمانی آفریدگارش را برایش تزیین نماید.
این کلامی است قاطع و انکارناپذیر و حکمی بر پایه عدل. بهترین سخنی است که (از خدا و رسول) برگرفته شده و برترین پندی است که (درقرآن) بدان تصریح شده است. از سوی پروردگار ستوده نازل شده است و روح القدس (برتر از تمامی فرشتگان و دارای پاکی) ممتاز، آن را بر پیامبری هدایت یافته و بلند منزلت فرود آورده است. درود فرستادگان بزرگوار و گرامی داشتگان شایسته (الهی) بر او باد. پناه می برم به پروردگار مهربان از شرّ هر (شیطان) رانده شده. پس باید هریک از شما (به درگاه خداوند) تذلّل نماید و (به آستانش) دعا و زاری کند تا از پروردگار هر آفریده ای، آمرزش بطلبیم برای خودم و شما.
شرح ابن ابی الحدید ج 19 ص 140 تا ص 143، نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه ج 1 ص 87 خ 20، کنز العمال ج 16 ص 208 تا ص 213 ش 44234، سفینة البحار ج 1 ص 397 با نقل از ج 9 بحار الانوار چاپ قدیم، تاریخ عماد زاده ص 436 جلد امیر المؤمنین (ع) 8-) :? :shock: :o :( ;) :) :D