سلام اونایی که منتظر اقا امام زمانند...
صبرشان لبریز شده...
برای فرج اقا اشک تو چششاشون جمع شده...
دلاشون لرزیده...
در این قسمت اشعاری در مورد امام زمان (عج) غیبت ایشان دل نوشته ای بنویسند تا شاید معرفتمان بیشتر شود.
انشاالله
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام اونایی که منتظر اقا امام زمانند...
صبرشان لبریز شده...
برای فرج اقا اشک تو چششاشون جمع شده...
دلاشون لرزیده...
در این قسمت اشعاری در مورد امام زمان (عج) غیبت ایشان دل نوشته ای بنویسند تا شاید معرفتمان بیشتر شود.
انشاالله
اگر دلهایمان تاریک و ظلمانی نمیگردید امامت هم عیان میگشت و پنهانی نمیگردید
به قدر تشنگی گر تشنه ی امر فرج بودیم خدا داند فرج اینگونه طولانی نمیگردید
اللهم عجل لولیک الفرج
تعجیل در فرج آقا صلوات
اندیشه از سرمامکن سر میشوددوران دی
شب راسحرباشد زپی آخربهاری میرسد
ای منتظر غمگین مشو قدری تحمل بیشتر
گردی به پاشد در افق گویی سواری میرسد
تعجیل در فرجش 3صلوات
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد
عیب از ماست که از دیدنتان نحرومیم
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
مهدیا لطف نما درد مرا درمان کن
غم هجران تو بیمارشدن هم دارد
تعجیل در آمدنش صلوات
آقای جمعه های غریبی ظهور کن
دل را پر از طراوت عطر حضور کن
یک گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق
یک دم فقط بیا و از اینجا عبور کن
فرج مولا 3 صلوات
ای تو همیشه در میان!
هـ . الف سایه
نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو می دوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده ها درآ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای
هسته فرو شکسته ای کاین همه باغ شد روان
آه که می زند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم!
آمدنت که بنگرم، گریه نمی دهد امان...
صلوات
من این شعر رو خیلی دوست دارم امیدوارم دوستان هم خوششون بیاد:
دل را پر از طراوت عطر حضور کن
آقا تو را به حضرت زهرا ظهور کن
اخر کجایی ای گل خوشبوی فاطمه
برگرد و شهر را پر از امواج نور کن
شب های جمعه یاد تو بیداد میکند
ادینه ای زکوچه دنیا عبور کن
آقا چقدر فاصله اندوه انتظار
فکری برای این سفر راه دور کن
زین کن سمند حادثه را تکسوار عشق
جان را پر از شراره غوغا و شور کن
آقا چقدر ضجه زنیم و دعا کنیم
یا بازگرد یا دل ما را صبور کن
تو اي صفاي ضميرم چـــرا نمي آيي؟
چـــرا بهانه نگيرم چــــــــــرا نمي آيي؟
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است!
خـــــدا كند كه بميرم چـــــــــرا نمي آيي؟
دوست دارم که یک شب جمعه/ صبح گردد به رسم خوش عهدی
ناگهان بشنوم زسمت حجاز/ نغمه ی دلخوش انا المهدی
راستی اینو بگم که دوستانی که مداحی میکنن میتونن از این اشعار در مناجاتهای مداحیشون استفاده کنن
:grin:
اسم را با عشق خود درگیر کردی / به پایم با غمت زنجیر کردی
بدان دنیای بی تو هیچ باشد / دلم را از زمانه سیر کردی
تو با رفتن به پشت ابر ایّام / غروب جمعه را دلگیر کردی
یا اباصالح ادرکنی . . .
الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی
شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید
سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید
الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی
فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها
تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی
ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن
تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی
نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی
یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی
تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی
تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته
تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی
به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری
به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی
ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی ، خدا کند که بیایی
نمیدانم چرا دل بیقراره,,,,,,,دگر تاب فراقت را نداره
بیایابن الحسن دردم دوا کن,,,,,,,,,دوای من تویی ای راه چاره
نسيم صبح، سلامم ببر به محضر دوست
بگوي حال دل خسته ام تو در بر دوست
نسيم صبح، چو بر زلف او گذر کردي
بيار همره خود بوي مشک و عنبر دوست
نسيم صبح، به آهنگ عشق و ناز برو
ببوس از طرف من ز پاي تا سر دوست
نسيم صبح، دو چشمم به راه مي باشد
که اوفتد به دو چشم سياه منظر دوست
نسيم صبح، به تير نگاه او سوگند
هزار کشته فتاده به کوي و معبر دوست
نسيم صبح، نوشتم به اشک ديده بيا
پيام من برسان از وفا به کشور دوست
بگوي هاشمي خسته دل چنين خواهد
که لحظه اي بنشيند مگر برابر دوست
مهدی غریب و بی کس است
جان مولا معصیت دیگر بس است
ماز خود مولای خود را رانده ایم
از امام خویش غافل مانده ایم
از دعا بهر فرج غافل شدیم
سخت مشغول ره باطل شدیم
تشکر فراوان از دو دوست عزیزم اقاehsan و اقاhamid reza حال کردم زیبا بود..
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
بيا كه ديده ام از انتظار لبريز ستكوير سينه تفتيده ام عطش خيزستشكوه رويش سكر آور بهارانيكه بي طراوت رويت بهار پاييز ستبه باغ عاطفه عطر نگاه تو جاريستمشام جان ز شميم تو عطر آميز ستهميشه خاطرما آشيان ياد تو بادكه در هواي تو پرواز،خاطر انگيز ستبخوان كه نغمه تو معجزه مسيحائي ستنواي گرم تو شور اور و شكر بيز استدلم ز حلقه ي مويت رها نمي گرددكه گيسوان بلندبتان دلاويز ستزكوچه ساردياردلم عبور نكردبغير دوست ،كه اين كوچه،كوي پرهيزستبياو بردل الوده ام نگاهي كنكه پيش عفو تو كوه گناه نا چيز ست
فقط گفتی به ما پرواز پرواز
در زندان غیبت کی شود باز؟
بدون تو چگونه پر گشاییم؟
برای هر عملی هستی سر آغاز
سلامتی و فرجش 3صلوات
من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم
شادم که مثل عده معدودی،شعری برای نام نمی سازم
شعرم برای توست شعاری نیست،کشتی برای موج سواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست،قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشه ای ازلی دارد،پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگر چه هیچ نمی ارزد،سوزانده است نام و نشانم را
می سوزم و به هیزم ابیاتم،بیتی به عشق شعله می اندازم
یا صاحب الزمان و زمین موعود،دانای هرکه آمد و هر چه بود
گم نامم و تویی تو،که می دانی،تنها به نام سبز تو می نازم
يا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آيد
بنشسته سر راهش ، شايد ز سفر آيد
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
كوكب شِمُرم هر شب ، شايد كه سحر آيد
هر دم كه رخش بينم خواهم دگرش ديدن
بازش نگرم شايد يك بار دگر آيد
از ديده نهان اما اندر دل من جايش
او را طلبم هر شب شايد كه ز در آيد
با كس نتوانم گفت من راز درون خویش
كز درد غم هجرش دل را چه به سر آيد
مي سوزم و مي سازم از درد فراق اما
تير غم او بر دل افزون ز شمَر آيد
"حيران" به فغان تا کی با محنت و غم همدم
یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید
هر راه بجز راه تو کج خواهد شد
بی لطف تو آسمان فلج خواهد شد
ما منتظران اگر بخواهیم همه
امسال همان سال فرج خواهد شد
دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم
از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می*زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی*تابیم
دجله هر شب هزار و یک قصه از نیستان سامرا دارد
مثل ما که هزار و یک سال است زائر غصه*های سردابیم
بی* تو یک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلویمان پایین
یا سرابیم بی تو در پوچی یا که در خواب خویش مردابیم
کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک*مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم
گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»
آمدی بغض کوچه*ها وا شد، اشکها قطره قطره دریا شد
با شما هر جزیره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابیم
ایجاز شاعرانه ی چشم تو تا کنون
ما را کشانده است به اعجازی از جنون
هر روز در هوای تو پرواز می کنیم
هر روز می شویم چو خورشید ، سرنگون
تا آستین به قصد تو بالا زدیم شد
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون
باید امید هر چه فرج را به گور برد
بیهوده می بری دل ما را ستون ستون...
این شعر هم ردیف غزل های چشم توست
زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون
ازفکرگناه پاک بودن عشق است
ازهجرتوسینه چاک بودن عشق است
آن لحظه که راه می روی آقاجان
زیرقدم تو خاک بودن عشق است
در امتداد خزان ، روزها زمستانی
و در غیاب شما ، آفتاب زندانی
جسارت است ولی یک سوال می پرسم
چقدر در پس پرده حضور پنهانی ؟
ببین برای شما جمعه ندبه می خوانند
نوادگان زمین خسته از پریشانی
چه وقت میرسد آقا نگاهتان باشد
برای شب زدگان آیت غزل خوانی ؟
چرا نمی رسی ای منتقم ببین امروز
به نیزه ها شده قرآن به دست شیطانی
دوباره پنجره ها ، زل زدن به غربت شهر
در انتظار شما ای طلوع پایانی
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که درین دشت ، خوشه چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است
"نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی"
غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش
تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی
نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد
دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟
از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!
از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی
به طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو
همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی
هلال نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد
دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی
اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
«ای نامده» .... با نام تو پا ...پا شدم از جا
«ای آمده» ... دنیا به امیدِ تو به دنیا
من آن دفِ دف دف دفِ افتاده*ام از کف
من آن نیِ بی هم دم افتاده*ام از نا
من من منِ بی من شده در من شده مجنون
من من منِ در تن به تنِ تن شده تنها
از هر چه به غیر از تو به شوق تو برائت
ای «صاحب» منظومه «دیوان توّلا» !
ای بغض فروخفته صبح جبل النور !
ای صیحه خونین شبِ مسجد الاقصا
افراشته قد شاخ نبات از تو در این شعر
گل کرده به «عطرَ حرم ستر» تو طوبا
حی حیِّ عَلَی المَی که تجلّای جلوس است
قد قامت این قوم به آن قامت زیبا
باد از تو به باد آمد و خاک از تو بلند است
آتش به تو آتش شد و دریا به تو دریا
از زلزله زلف تو بالا شده پایین
از سلسله زلف تو پایین شده بالا
خَم کردن ابروی تو باران شب و روز
واکردن پلک تو تکان خوردن دریا
در خلوت خاموش تو آرامش آهو
دنبال خرامیدن چشمان تو صحرا
آقا از این که این همه تنها شدی ببخش
از این که خرج مردم دنیا شدی ببخش
مظلومی مقام تو تقصیر دشمن است
اما غریب بین احبا شدی ببخش
چشم هایم از دلم رنجیده اند
هر چه را دل خواست آنرا دیده اند
در عوض یک کار مشکل خواستند
دیدن موعود (عج) از دل خواستند
چون نباشد دل پی دریای نور
بسته باشد دیده هنگام ظهور
مهدیا (عج)، دل را خودت یاری بده
چشمهایم را تو دلداری بده...
اللهم عجل لولیک الفرج و اجعلنا من اعوانه و انصاره
با تشکر خیلی ویژه از داداش عباس عزیزم با شعرهای بسیار قشنگی که میفرستن
خدا کند که مرا با خدا کنی آقا
ز قید و بند معاصی رها کنی آقا
دعای ما به در بسته میخورد ای کاش
خودت برای ظهورت دعا کنی آقا
بیا که فاطمه در انتظار دستانت
نشسته تا حرمش را بنا کنی آقا
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
شیعیان خواب بس است برخیزید
هجر ارباب بس است برخیزید
یادمان رفته که عهدی هم هست!
یادمان رفته که «مهدی (عج)» هم هست!
هیچکس طالب دیدارش نیست
در عمل هیچکسی یارش نیست
دلمان جای دگر جا مانده ست
پسر فاطمه (س) تنها مانده ست
اللهم عجل فرج مولانا و سهل مخرجه
ولایت دیده هارا دیده بان است
ظهور مهدی صاحب الزمان است
بشر را لطف نامحدود اید
ظهور مهدی موعود اید
ولایت معنی الله ونور است
شکوه رجعت و روز ظهور است
کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی
مشتری سر بدهد گر سر بازار آیی
شیعه در ایام غیبت همچو کوهی سربلند
در حوادث پایدار ایستاده تا پای ظهور
ای شما آل محمد(ص)جان ما قربانتان
از شما مارا نباشد جز تمنای ظهور
مولای من بکش دست بر یال اسبت بتاز
که کافر چشد طعم گرداب را
بیا تکیه بر ذوالفقارت بده
تا یارت شویم و جهان را
پر از عشق علی ابن ابیطالب کنیم
اگر که پیچ و خم روزگار بگذارداگر که سختی این انتظار بگذاردهنوز هست سَری تا که دستهایش رابه دست خاک قدم های یار بگذاردخدا نصیب من بی قرار چشمی کنکه روی خویش به پای نگار بگذاردمرا به حکم دل امکان ندارد این خورشیدمیان ظلمت شبهای تار بگذاردبه من نمی رسد آن غمزه ای که وقتش راکنار یک دل شب زنده دار بگذارداگر که خلق رهایم کنند حرفی نیستمرا خدا نکند او کنار بگذاردبرای گریه به دست بریده سقّامیان مجلس روضه قرار بگذاردخدا کند که بیاید اگرچه بعد از مابرای فاطمه سنگ مزار بگذارد
گفتم که رخ ماهت مولا زچه پنهان است
گفت این غم طولانی کم لطفی انسان است
گفتم که چه حکمت بود این غربت وتنهایی
گفت علت این غیبت بی مهری یاران است
گفتم که همه نام و ذکر تو به لب دارند
گفت این که تو بینی بی پایه وبنیان است
گفتم همه ی مردم گویند بیا مهدی
گفت این چه ثمر وقتی گوینده پی نان است
گفتم چه کسی بیش از هرکس بتو نزدیک است
گفت آن که یتیمان را بیش از همه درمان است
گفتم چه کنم مولا تا شاد شوی از من
گفت اهل عمل باید گفتن که چه آسان است
گفتم ز کدامین راه،آیم به ملاقاتت
گفت ار تو شوی صالح،این راه نمایان است
غم ما حز به ظهور تو مداوا نشود
مهدیا تا تو نیایی دل ما وا نشود
شده ماتمکده عالم زفراق رخ تو
هیچ فریاد رسی غیر تو پیدا نشود