-
۸- طى الارض و آزادى زندانى :
شیخ مفید و طبرسى از محمد بن حسان و على بن خالد روایت کرده اند که گفت : در آن زمان که در سامرا بودم گفتند: مردى مدعى نبوت را از شام آورده و زندانى کرده اند. شنیدن این موضوع بر من گران آمد، خواستم او را ببینم به همین خاطر به زندانبانان محبت کرده و با آن رابطه برقرار کردم تا اجازه دادند که نزد او بروم . وقتى او را دیدم بر خلاف شایعاتى که شنیده بودم وى را فردى عاقل و وارسته یافتم .
گفتم : فلانى مى گویند تو مدعى نبوت هستى و به این دلیل زندانى شده اى .
گفت : هرگز، من چنین ادعایى نکرده ام ، جریان من از این قرار است که : من در موضع معروف به راءس الحسین شام که سر مبارک امام حسین علیه السلام را در آنجا گذاشته یا نصب کرده بودند مشغول عبادت بودم .
ناگهان شخصى به نزد من آمد و گفت : برخیز برویم من بلند شدم و با او براه افتادم کمى راه رفتیم دیدم در مسجد کوفه هستم فرمود: اینجا را مى شناسى ؟
گفتم : بله مسجد کوفه است او در آنجا نماز خواند و من هم نماز خواندم ، بعد با هم از آنجا بیرون آمدیم مقدارى با او راه رفتم ناگاه مشاهده کردم که در مسجد مدینه هستیم .
او به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سلام کرد و نماز خواند و من هم با ایشان نماز خواندم بعد از آنجا خارج شدم ، مقدارى قدم زدیم ناگاه دیدم که در مکه هستم کعبه را طواف کرد و من هم طواف کردم ؟ بنا به نقل کافى اعمال حج به جا آوردیم ) بعد از آنجا خارج شدیم چند قدمى نرفته بودیم که دیدم در جاى خودم که در شام به عبادت الهى مشغول بودم هستم آن مرد رفت و من در شگفتى غوطه ور بودم که خدایا او که بود و این چه کرامتى ؟! یک سال از این موضوع گذشت که دیدم باز ایشان آمد و از دیدن او شاد شدم از من خواست که با او بروم من با او رفتم همچون سال گذشته مرا به کوفه ، مدینه و مکه برد و به شام برگرداند.
وقتى خواست برود گفتم ترا به آن خدایى که قدرت این کار را به تو داده سوگند میدهم بگو که تو کیستى ؟
فرمود: من محمد بن على موسى بن جعفر هستم .
من این واقعه را به دوستان و آشنایان بیان کردم و ماجرا شایع شد تا اینکه مرا به اینجا آوردند و ادعاى نبوت را به من نسبت دادند.
گفتم : جریان ترا به محمد بن عبدالملک زیات بیان کنم .
گفت : بگو.
من نامه اى به او که وزیر اعظم معتصم عباسى بود نوشتم و موضوع را به ایشان بازگو کردم ، او در زیر نامه من نوشته بود: نیازى به آزاد کردن ما نیست ، به آن کس که ترا از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه بردو باز به شام برگرداند و همه این کارها را در یک شب انجام داد بگو تا از زندان آزادت نماید.
على بن خالد مى گوید: پس از مشاهده جواب نامه از نجات او ناامید شدم با خود گفتم : بروم و به ایشان دلدارى دهم وقتى به زندان آمدم دیدم ماءموران زندان متحیر و سرگشته به این طرف و آن طرف مى دوند.
پرسیدم : موضوع چیست ؟
گفتند: آن زندانى مدعى نبوت را که به زنجیر کشیده بودیم از دیشب نیست در حالیکه درها بسته و قفلها مهر و موم است . معلوم نیست به آسمان یا زیر زمین رفته یا مرغان هوا ایشان را ربوده اند.
على بن خالد زیدى مذهب با مشاهده این واقعه به امامت معتقد و از اعتقادى خوب برخوردار شد(۱۲).
-
۱۰- شفاى چشم :
محمدبن میمون مى گوید: من در مکه همره امام رضا علیه السلام بودم به حضرت عرض کردم : من مى خواهم به مدینه بروم ، نامه اى بنویس به ابى جعفر علیه السلام ببرم امام رضا علیه السلام تبسم فرمود و نامه اى نوشت .
به مدینه رفتم و چشمهایم درد داشت (و درست نمى دید) به خانه امام رفتم نامه را دادم موفق – غلام امام – گفت سرنامه را بگشا و بازکن و در پیش روى امام بگیر (چنان کردم ) سپس حضرت جواد علیه السلام به من فرمود: اى محمد حال چشمت چطور است ؟
عرض کردم یا ابن رسول الله بیمار است و نور چشمم رفته همانطور که مشاهده مى فرمائید.
آنگاه دستش را دراز کرد و بر چشم من کشید بینائیم برگشت همانند سالمترین وضعیتى که بود شده بودم ، سپس دستها و پاهاى حضرت را بوسیدم و برگشتم در حالیکه بینا شده بودم و حضرت جواد علیه السلام در این زمان کمتر از سه سال داشت .
-
۱۱- نقره از برگ زیتون :
ابوجعفر طبرى از ابراهیم بن سعید روایت کرد که دیدم حضرت امام محمد تقى علیه السلام بر برگ درخت زیتون دست مى زد، پس آن برگ نقره مى گردید، من آنها را از آن حضرت گرفتم و بسیارى از آنها را در بازار خرج کردم و هرگز تغییرى نکرد، یعنى نقره خالص شده بود.
-
۱۲- طلا شدن خاک:
اسماعیل بن عباس هاشمى مى گوید: روز عیدى خدمت حضرت محمد جواد علیه السلام رفتم و به آن جناب از تنگى معاش شکایت کردم آن حضرت مصلاى خود را بلند کرد و از خاک سبیکه اى از طلا برگرفت یعنى خاک به برکت دست آن حضرت پاره طلاى گداخته شد پس به من عطا کرد آنرا به بازار بردم شانزده مثقال بود(۱۵).
-
۱۳- جاى انگشت بر سنگ :
در بعضى دلائل (امانت ) آن حضرت است و نیز روایت کرده از عمر بن یزید که گفت دیدم امام محمد تقى علیه السلام را پس گفتم یابن رسول الله علامت امام چیست ؟ فرمود آن است که اینکار را به جا آورد پس دست خود را بر سنگى گذاشت و جاى انگشتانش در آن سنگ ظاهر شد(۱۶).
-
۱۴- نرم شدن آهن:
رواى گفت : دیدم که حضرت جواد علیه السلام آهن را مى کشید بدون آنکه آنرا در آتش بگذارد و سنگ را با خاتم خود نقش مى کرد(۱۷).
جوادالائمه و جهاد فرهنگى
روسیاهى یحیى بن اکثم و عباسیان در مجلس عقد:
بنا به نقل مرحوم شیخ مفید از ریان بن شبیب وقتى که ماءمون مى خواست دخترش ام فضل را به همسرى امام جواد علیه السلام درآورد، قبول موضوع بر عباسیان بسى سنگین بود چرا که آنان نگران بودند که این امر باعث انتقال حکومت به علویان شود براى همین آنها به پیش ماءمون رفتند و گفتند تو را به خدا قسم مى دهیم که از این تصمیم منصرف شو و بار دیگر ما را در غم انتقال قدرت از عباسیان به علویان مبتلا نکن ، در گذشته که على بن موسى را ولیعهد کردى همه هراسان و نگران بودیم تا خدا ما را از آن کفایت نمود، حال براى نامزدى دخترت ام فضل یکى از عباسیان را اختیار کن .
ماءمون جواب داد: اما اختلاف میان شما و علویان ، سبب و باعث آن شما بوده اید اگر منصفانه رفتار مى کردید آنها بر شما برترى داشتند، پیشینیان من که با علویان بدرفتارى کردند قطع رحم نمودند من از این کار به خدا پناه مى برم ، از اینکه على بن موسى را ولیعهد خویش کردم پشیمان نیستم ، از او خواستم که به جاى من خلافت کند ولى قبول نکرد قضاى حتمى خداوند جاى خویش گرفت و کان امرالله مقدورا بدرستى که دانشمندترین ، سیاستمدارترین و فتنه جوترین خلیفه عباسى ماءمون علیه الهاویه است در محضر عباسیان که همگى از دسیسه هاى او مطلع و در واقع صحنه گردان فتنه بودند چنین خود را بیگانه و خیرخواه جلوه میدهد ببینید با مردم عوام بى چاره چه مى کرد؟
اما اینکه ابوجعفر را به دامادى خویش برگزیده ام ؟ بخاطر اینکه او با وجود کمى سن در فضل و دانش و اعجوبه بودن برتر از همه است امیدوارم که زمینه اى فراهم شود تا دیگران نیز همچون من بر مراتب فضل و برترى ایشان مطلع شوند.
عباسیان بار دیگر کمى سن آن حضرت را بهانه کرده و گفتند: اگر چه رفتار این جوان و کمالاتش ترا به اعجاب واداشته ولى سن او کم است ، با معلومات فقهى آشنا نیست ، مدتى صبر کنید تا تحت تربیت قرار گیرد بعد عزم خویش را عملى نمائید.
ماءمون جواب داد: واى بر شما من به منزلت این جوان از شما داناتر هستم ، این جوان از اهل بیتى هست که دانش آنها از جانب خدا و الهامات الهى است . همواره پدرانش در دانش دین و ادب از رعیت بى نیاز بودند رعیتى که عملشان به کمال نرسیده است ، اگر او را قبول ندارید امتحانش کنید تا مراتب علم و کمالاتش روشن شود.
گفتند قبول داریم مى آزمائیم .
اجازه دهید دانشمندى را بیاوریم تا در محضر شما از علم فقه و شریعت از او سؤ ال نماید اگر از عهده امتحان برآید برکار وى اعتراضى نداریم و فضل ایشان بر همه ما معلوم مى شود وگرنه از پیامد ناخوشایند این کار ایمن خواهیم بود، ماءمون پذیرفت و جلسه به پایان رسید.
آنان پس از بازگشت از پیش ماءمون ، به شور نشسته و به توافق رسیدند که از قاضى نامى و مشهور یحیى بن اکثم دعوت نمایند تا در پیش ماءمون سئوالى از امام جواد علیه السلام بپرسد که عاجز شود و به او وعده دادند که پول کلانى خواهند داد لذا یحیى بن اکثم پذیرفت که این کار را انجام دهد. آنگاه به نزد ماءمون برگشته و آمادگى خویش را اعلان کردند.
در روز معین ، مجلس آماده شد، هر کس درجاى خود قرار گرفت یحیى بن اکثم نیز آمد، ماءمون گفت براى ابوجعفر علیه السلام تشک و ساده اى (رختخواب ) انداختند و دوتا متکا گذاشتند، حضرت جواد علیه السلام و ماءمون در کنار هم نشستند، یحیى بن اکثم نیز روبروى امام جواد نشست و مردم نیز طبق مقامشان هر یک در جاى خویش قرار گرفته بودند.
یحیى ابن اکثم گفت : یا امیرالمؤمنین اجازه مى فرمائید که از ابوجعفر سئوال بکنم ؟ گفت : از خودش اجازه بگیر.
یحیى به آن حضرت گفت : فدایت شوم اجازه مى فرمائى مساءله اى بپرسم ؟
فرمود: اگر مى خواهى بپرس .
یحیى گفت : خدا مرا فدایت گرداند اگر فردى در حال احرام شکارى را بکشد حکمش چیست ؟ (یادآورى این نکته خالى از لطف نیست که این دانشمند معاند از روى عمد یک مساءله اى را انتخاب کرده بود که فروع متعدد دارد و اگر بعضى از فروع جواب داده شود مى شود بحث را پیچاند و فروعات دیگر را طرح کرد، البته غافل از اینکه این خاندان علم با شیر مادر به جانشان ره یافته و با افاضات الهى از دانش دیگران بى نیاز و همواره بر ذروه کمال علمى درخشیده و خواهند درخشید.
امام جواد علیه السلام فرمودند: در حل کشته یا در حرم ؟ عالم به حرمت بوده یا جاهل ؟ از روى عمد کشته یا اشتباه ؟ آزاد بوده یا غلام ؟ صغیر بوده یا کبیر؟ این اولین صید او بوده یا بیشتر؟ آن صید از پرندگان بوده یا غیر آنها؟ کوچک بوده یا بزرگ ؟ شخص محرم بر این عمل اصرار دارد یا پشیمان شده ؟ شب این عمل را انجام داده یا روز؟ احرام عمره بوده یا احرام حج ؟
یحیى از شیندن این فروع و مسائل متحیر و نشانه عجز و زبونى در قیافه اش * آشکار شد و زبانش به لکنت افتاد و امر براى اهل مجلس روشن شد که او حریف حضرت جواد علیه السلام نیست .
ماءمون گفت : خداى رابخاطر این نعمت و درستى تشخیص خودم حمد مى کنم ، آنگاه رو به عباسیان کرد و گفت : اکنون آنچه را که منکر بودید بر شما روشن شد؟
آنگاه ماءمون از امام خواست که خطبه بخواند و امام خطبه خواند و عقد ام الفضل میان ایشان و ماءمون واقع گردید و صداق او را مبلغ پانصد درهم که با مهریه جده اش حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برابر بود مقرر فرمود.
وقتى که عقد جارى شد خدمتگزاران و اطرافیان ماءمون آمدند و با غالیه (ماده خوشبو) محاسن خواص اهل مجلس را خوشبو کردند سپس نزد سایر اهل مجلس رفتند و آنها را نیز معطر ساختند و بعد سفره و خوانهاى طعام آوردند و مردم غذا خوردند و ماءمون مطابق شاءن هر گروهى جایزه داد و غیر از خواص بقیه مردم پراکنده شدند.
آنگاه ماءمون از حضرت جواد علیه السلام تقاضا کرد در صورتى که مایل باشید جواب مسائل شخص محرم را بفرمائى تا بهره مند شویم .
حضرت فرمودند: اگر محرم صیدى را در غیر حرم بکشد و آن از پرندگان بزرگ باشد یک گوسفند کفاره آن خواهد بود که باید قربانى کند، اگر آن صید در حرم باشد باید دو گوسفند قربانى کند، اگر جوجه اى را در حل بشکد باید یک بره که از شیر گرفته شده قربانى نماید، ولى قیمت آن جوجه بر او واجب نیست ولیکن اگر جوجه را در حرم بکشد کفاره اش یک گوسفند و قیمت جوجه است .
اگر صید از حیوانات وحشى مثل الاغ وحشى باشد باید یک گاو قربانى کند، اگر صیدى که کشته شترمرغ باشد باید یک شتر قربانى کند.
کفاره کشتن صید بر عالم و جاهل مساوى است . اگر عمدا صید را بکشد گناه کرده ، ولى چنانچه از روى اشتباه باشد چیزى بر او نیست .
کفاره فرد حر بر خودش واجب است و کفاره غلام بر مولاى او واجب مى شود براى صغیر کفاره نیست ، ولى بر کبیر کفاره واجب است .
شخصى که پشیمان شود بعد از کفاره عقاب آخرت ندارد ولى آنکه بر کشتن صید اصرار ورزد دچار عذاب آخرت نیز مى شود.
ماءمون که از تبیین و تشریح احکام فروع این مسئله شوق زده شده بود گفت : احسنت یا اباجعفر خداوند براى تو خیر بخواهد اگر صلاح مى دانید شما نیز سؤ الى از یحیى بن اکثم بپرسید؟
امام فرمود: سؤال بکنم ؟
یحیى (که حساب کار دستش آمده بود) گفت : فدایت شوم میل میل شماست اگر از من چیزى بپرسى چنانچه بلد بودم جواب مى دهم وگرنه از خود شما یاد مى گیرم .
امام فرمود: چه مى گوئى درباره این مسئله که:
مردى در اول روز به زنى نگاه کرد که بر او حرام بود، چون آفتاب بلند شد آن زن بر او حلال گردید همین که ظهر شد بر او حرام گردید وقتى به موقع عصر فرا رسید حلال شد وقتى آفتاب غروب کرد حرام گشت ، در زمان عشا حلال شد وقتى نصف شب شد حرام گردید، چون فجر طلوع کرد بر او حلال شد این چطور زنى است ؟ به چه علت حلال و حرام گردید؟
یحیى که حسابى گیج شده بود، گفت : به خدا سوگند قسم که من جواب این مسئله را نمى دانم شما بفرمائید تا یاد بگیرم .
حضرت جواد علیه السلام فرمود: این زن کنیزى است و آن مرد اجنبى و نامحرم است .
اول صبح نگاه کردن آن مرد به آن زن (براى اینکه نامحرم بود) حرام بود.
چون آفتاب بلند شد آن کنیز را خرید بر آن مرد حلال شد. موقع ظهر آن کنیز را آزاد کرد حرام شد. وقت عصر آن زن را تزویج کرد حلال شد. موقع غروب به سبب ظهار (که شوهر به همسرش بگوید پشت تو نظیر پشت مادر من باشد) حرام شد زمان عشا چون کفاره ظهار را داد حلال گردید نصف شب آن زن را طلاق داد حرام شد، چون طلوع فجر فرا رسید رجوع کرد لذا آن زن بر آن مرد حلال شد.
آن گاه ماءمون به حاضران در مجلس روى کرد و گفت : در میان شما کسى هست که این مساءله چنین جواب دهد؟گفتند: نه والله امیرالمؤمنین به راءى خود داناتر است .
ماءمون گفت : واى بر شما، اهل بیت از نظر فضل و کمال درمیان مردم ممتازند و کمى سن مانع فضیلت ایشان نمى شود(۱۸).
بیان حد سارق و سرانجام حسد:
از زرقان دوست صمیمى و همنشین ابن ابى داود نقل شده که گفت : روزى ابن ابى داود از نزد معتصم برگشت در حالیکه اندوهگین بود درباره حزنش * بااو سخن گفتم ، گفت : امروز دوست داشتم که بیست سال قبل مرده بودم . بدو گفتم : چرا؟ گفت بخاطر آنچه از این سیاه (بنا به نقلى چهره ایشان گندمگون بود) ابى جعفر محمد بن على بن موسى علیه السلام در نزد امیرالمومنین ثابت شد.
گفتم آن چگونه بود؟
گفت : دزدى به سرقت اعتراف کرده بود و خلیفه از نحوه تطهیر آن دزد به سبب اجراى حد سوال کرد و براى همین موضوع فقها را در مجلس خود جمع کرد و محمد بن على علیه السلام را هم احضار کرد از ما پرسید که قطع دست از کجاى دست واجب است .
من گفتم : از مچ دست .
خلیفه گفت : دلیل آن چیست ؟
گفتم : براى اینکه دست همان انگشتان و کف دست تا مچ مى باشد به خاطر این فرمایش خداى تعالى در تیمم که : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم(۱۹) و با من عده اى در این فتوى اتفاق کردند. و دیگران گفتند: بلکه واجب است که از آرنج قطع شود.
خلیفه : گفت دلیل بر آن چیست ؟
گفتند: چون همانا خداوند فرموده : و ایدیکم الى المرافق(۲۰) و این دلالت دارد براینکه دست همان مرفق و آرنج است .
ابن ابى داوود گفت : سپس خلیفه روى کرد به امام جواد علیه السلام و گفت :اى اباجعفر در این موضوع چه مى فرمائید.
امام جواد علیه السلام فرمود: اى امیرالمؤمنین قوم در این باره سخن گفتند خلیفه گفت : آنچه را آنها گفتند فروگذار راءى شما چیست ؟
امام علیه السلام فرمودند: اى امیرالمؤمنین مرا معاف دار.
خلیفه گفت : ترا به خدا سوگند مى دهم که رأى و نظرت را بیان فرمائى .
- گفتنى است که شاید این همه اصرار آن خلیفه بد ذات براى تحریک حسد علماى دربار و مدعیان فقاهت بر علیه حضرت جواد علیه السلام بود – امام فرمودند: حال که سوگند دادى مى گویم که همه آن ها اشتباه کردند در این مورد سنت است همانا واجب است که از پیوند استخوانهاهاى انگشتان قطع و کف دست را رها نمایند.
خلیفه گفت : دلیل این حکم چیست ؟
امام جواد علیه السلام فرمود: این سخن پیامبر صلى الله علیه و آله که فرمود: سجده بر هفت عضو هست ؟ صورت – دو دست – دو زانو – و دو پا، پس زمانیکه دستش از مچ دست بریده شود یا از آرنج براى این دزد دستى نمى ماند که بر آن سجده نماید و خداى متعال فرمود: و ان السماجد لله (۲۱) مسجدها از آن خداست یعنى این اعضاى هفتگانه سجده مسجد از آن خدایند و آنچه از آن خداست قطع نمى شود.
ابن ابى داود گوید: معتصم از این حکم خوشش آمد و دستور داد که دست دزد از مفصل انگشتان دست قطع کنند نه کف دست .
ابن ابى داوود گوید: در آن لحظه من قیامتم برپا شد و آرزو مى کردم که اى کاش زنده نبودم .
-
چون زیاد بود نمیشد ادامشو تویه پست بذارم
ادامه
- حال ببینید سرانجام حسد این عالم بى عمل دربارى را که با وجود یقین به صحت حکم امام براى آن که مبادا پذیرش و مقبولیت این چراغ هدایت برخوردار از علم لدنى بازار وى را کساد کند به چه جنایتى هولناک دست مى زند و در لباس نصیحت و خیرخواهى خلیفه جائر معتصم عباسى را به قتل امام جواد علیه السلام تحریک مى کند چه بدفرجامى که این بدبخت براى خود تدارک دید از شر حسد و شیطنت حسودان به خداوند پناه مى بریم .
ابن ابى داود گفت : بعد از سه روز به نزد معتصم رفتم بدو گفتم : همانا خیرخواهى امیرالمؤمنین بر من واجب است چیزى را مى گویم که مى دانم به سبب آن به آتش داخل مى شوم .
خلیفه گفت : آن چیست ؟
گفتم : زمانیکه امیرالمؤمنین در مجلس خود فقیهان رعیتش و دانشمندان آنها را براى امرى که از امور دین واقع شده جمع مى کند و از آنان درباره حکم این مسئله سؤ ال مى کند و آنان آنچه را که مى دانند مى گویند و در حالیکه در مجلس خلیفه اهل بیت او، فرماندهان ، وزراء و کاتبان هستند مردم از بیرون در آن را مى شنوند سپس قول وفتواى همه آنها را کنار مى گذارد به خاطر قول مردى که قسمتى از این امت به امامت او قائل هستند و ادعا مى کنند که او (امام جواد علیه السلام ) به مقام خلافت سزاوارتر از خلیفه است و سپس به حکم ایشان که برخلاف حکم فقهاست دستور مى دهد؟! این چه عواقبى مى تواند داشته باشد؟
ابن ابى داود گفت : رنگ خلیفه تغییر کرد و بدانچه تذکر دادم متوجه شد و گفت : خداوند به سبب این خیرخواهى به تو جزاى خیر دهد.
وى گفت : در روز چهارم به فلانى از وزرایش دستور داد که امام جواد علیه السلام را به منزلش دعوت نماید پس او دعوت کرد امام علیه السلام اجابت نفرمود و گفت : من در مجالس شما حضر نمى شوم .
آن وزیر گفت : من شما را براى غذا دعوت مى کنم و دوست دارم که بر فرش * خانه ام قدم گذاشته و به منزلم وارد شوى و من بواسطه آن تبرک جویم و فلانى از وزراى خلیفه دوست دارد شما را ملاقات نماید و با اصرار به امام علیه السلام قبولاند و ایشان را مسموم کرد(۲۲).
-
پىنوشتها:
۱- فرازهایى از زیارت امام محمد تقى – مفاتیح الجنان ص ۸۸۰٫
۲- شجاع الدین ابراهیمى .
۳- مؤ ید در ص ۲۰۵، مدایح و مراثى .
۴- اثبات الوصیه ، مسعودى ص ۲۱۰ – عیون المعجزات – اصول کافى ج ۱ ص ۳۲۰ – ارشاد ص * ۳۱۸٫
۵- اثبات الوصیه ، ص ۲۱۰٫
۶- مناقب ابن شهرآشوب – ج ۴، ص ۳۷۷
۷- اثبات الوصیة ص ۲۱۰٫
۸- بحارالانوار ج ۵۰، ص ۱۵٫
۹- کافى ، ج ۱، ص ۴۹۲٫
۱۰- روضة الواعظین مجلس ۲۶، مناقب ج ۴، ص ۳۷۹٫
۱۱- مناقب ج ۴، ص ۳۷۹ – تهذیب الاحکام شیخ طوسى – ج ۶، ص ۹۰ باب ۳۷
۱۲- زندگانى حضرت امام جواد و جلوه هاى ولایت – مدرسى چهاردهى ص ۲۳ و ۲۲٫
۱۳- تحفة الازهار فى نسب انبیاء الائمه الاطهار- دلائل الامامه ص ۲۰۹
۱۴- ارشاد مفید ص ۳۱۶٫
۱۵- دلائل الامامه ص ۲۰۹٫
۱۶- ثلاثة ائمه ، ص ۵۶، نورالابصار، ص ۲۸۲
۱۷- جنات الخلود، چاپ تهران .
۱۸- اصول کافى ، ج ۱ ص ۳۲۳، حدیث ۱۴
۱۹- انوارالبهیه ص ۱۲۴٫
۲۰- اثبات الوصیه ص ۲۱۰٫
۲۱- اصول کافى ج ۱، ص ۳۲۱، حدیث ۹ انوار البهیه ص ۱۲۵، اثبات الوصیه ۲۱۱٫
۲۲- ارشاد ص ۳۱۸٫
منبع:زندگانی امام جواد علیه السلام