سعه علم امامت- شب دوم دهه سوم محرم
مفاتح الغیب و کتاب مبینأعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم.آیه ۵۹ سوره مبارکه انعام"و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو". نزد او - که ظاهراً این "عنده" به الله برمی*گردد، به خدا برمی*گردد - نزد او "مفاتح الغیب" هست. یعنی خدا چی دارد؟ مفاتیح غیب دارد.نزد خداوند "مفاتیح الغیب" هست. دقت بکنید اینجا نمی*فرماید "عنده علم الغیب"، نزد خداوند علم غیب. چی؟ "مفاتح". یعنی چی؟ جمع "مفتاح". "مفتاح" یعنی چی؟ کلید.مثلاً "مفاتیح الجنان" یعنی کلیدهای بهشت. مثلاً هر دعایی، هر زیارتی در "مفاتیح" است و یک کلیدی است، کلیدهای بهشت است. حالا آن اسم را مرحوم محدث قمی گذاشته، ولی این تعبیر تعبیر آیه شریفه است. می*فرماید نزد خدا "مفاتح الغیب" هست. و خدمت شما عرض کنم "لا یعلمها إلا هو". "لا یعلم إلا هو"، کمک کنید ترجمه*اش کنیم. یعنی چی؟ یعنی کسی نمی*داند جز او. کسی چرا نمی*داند؟ علم چی را کسی ندارد؟ آفرین، علم غیب؟ نه، علم "مفاتیح".خوب، پس بحث این "لا یعلم" اگر بود یعنی "لا یعلم الغیب"، یعنی غیب کسی نمی*داند. اما چیه؟ "لا یعلمها"، یعنی آن "مفاتیح" را کسی نمی*داند إلا خداوند. فرقش واضح است دیگه.آقا می*گوید یه غیب داریم، این غیب چی دارد؟ کلید دارد. چند تا کلید دارد؟ حداقل سه تا باید داشته باشد. چرا؟ چون "مفاتیح" جمع است. جمع برای چیست؟ برای سه تا به بالاست. پس یک کلید ندارد، دو تا کلید ندارد، جمع حداقل سه تا کلید دارد. درست شد؟ اینها کلیدهای چی*اند؟ کلیدهای غیب*اند. "مفاتیح الغیب". بعد نمی*فرماید آن غیب فقط خدا می*داند، می*فرماید چی؟ "مفاتیح" را فقط خدا می*داند. این کلیدها را فقط خدا می*داند.به آیه دقت کنید: "لا یعلمها"، این "ها" ضمیر مفرد مؤنث. "مفاتیح" چون جمع مکسر هست، ضمیر مؤنث به آن برگشته. اگر خاطر شریفتان باشد: "و علم آدم الأسماء کلها"، این "ها" به چی برمی*گردد؟ به "أسماء". چرا به "أسماء" برمی*گردد؟ چون "أسماء" جمع مکسر است. به جمع مکسر ضمیر مفرد مؤنث برمی*گردد. مطلب خیلی ساده است. پس "لا یعلم الغیب"، نه. "عنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو".خوب، حالا ما یک موجود داریم به اسم الله، به اسم خدا که روشن است. یه چیزی اینجا خدا معرفی کرده به اسم "مفاتیح" - کلیدها. و این کلیدها مساوی با خدا هستند یا غیر خدا هستند؟ غیر خدا هستند. یا علم ندارند یا علم داشته باشند؟ یعنی می*توانند آن حصر شامل "مفتاح" نشود؟ چیزی که کلید یک مطلبی است یعنی چی؟ یعنی راه حل، نمونه، راه رسیدن. خب خدمت شما عرض کنم که به هر حال "مفاتیح" خدا نیستند.به خدا می*گوید فقط این "مفاتیح" را من می*دانم. خب این آیه ادامه دارد:"و یعلم ما فی البر و البحر". و خدا می*داند آنچه که در خشکی*ها است و در دریاست. می*داند هرچه که در خشکی و دریاست، خدا می*داند."و ما تسقط من ورقة إلا یعلمها". و هیچ برگی از درخت نمی*افتد - البته در آیه "درخت" نداره، حالا ممکن است درختهای دیگری بیاید - "إلا یعلمها". و هیچ برگی... "تسقط"، ساقط نمی*شود "إلا" اینکه خدا او را می*داند. دقت بکنید اینجا "ها"ش دیگه حذف نیست. اینها خدا می*داند، فقط خدا می*داند. إلا اینکه کسی بیاید بگوید که این مصادیق همان "مفاتیح الغیب" است. کسی این حرف را بزند؟توجه کردید؟ یه بار یه تکرار می*کنم: اینجا نمی*فرماید که برگ فقط خدا می*داند. می*گوید خدا می*داند. می*فرماید که هر برگی که ساقط می*شود، خدا چیه؟ می*داند. حالا خدمت شما عرض کنم فقط خدا می*داند؟ نسبت به این مطلب ساکت است. یعنی نگفته فقط خدا می*داند. خدا به آن علم دارد.خوب، آخر کار دارم دقت بکنید: همه اینها فعل مضارع است. و فعل وقتی که یک مسئله*ای، یک مطلبی، یک چیزی را با فعل از آن مطلب صحبت می*کنند، فعل خودش دلالت بر تجدد دارد. یعنی وقتی یک مطلبی حادث می*شود، تجدد می*شود، از نبود به بود تبدیل می*شود، را با فعل استفاده می*کنند.یه مثال بزنم چون مثال قبلاً صحبت کردم، این مثال زدم که این انتقال مطلبش راحت باشد. می*فرماید: "إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت". یعنی چی؟ "إنما یرید الله"، این اراده را به صورت فعل آورده. می*توانست اینگونه باشد آیه: "إنما إرادة الله إذهاب الرجس عنکم أهل البیت"، اسم باشد. وقتی فعل می*آید، تعریف فعل است. این تعریف فعل در آن به قول معروف اولیات کتاب*های ادبیات عربی... فعل دلالت بر حدوث و تجدد می*کند. وقتی که می*گوید "یرید الله" یعنی خدا چیکار کرد؟ یه بار اراده کرد، دوبار اراده کرد، سه بار اراده کرد. معناش چی می*شود؟ بفرمایید: پیوسته این اراده دارد چی می*شود؟ انجام می*شود. یعنی اراده بعد از اراده، دیگه اراده، تجدد اراده است. درست شد؟ پس خود فعل تجدد و حدوث دارد.اینها را دقت کنید. در آیه بعدی - چون بحثمان این نیست، رد می*شویم از آن - بعد می*فرماید: "ولا حبة فی ظلمات الأرض ولا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین". اینجا دوباره تعبیر شد. می*فرماید که "لا حبة" - هیچ حبه*ای، "حبة" یعنی دانه - هیچ حبه*ای در تاریکی*های زمین نیست. "ولا رطب" - "رطب" یعنی چی؟ هر چیزی میگن رطوبت. "ولا یابس" - و هیچ چیز خشکی نیست "إلا فی کتاب مبین". این آیه آخرش خیلی معروف است: هیچ رطب و یابسی نیست مگر در کتاب مبین.یه چند دقیقه روی اینجا دقت بکنید.معنای رطب و یابس"رطب" با "یابس" یعنی چی؟ چرا خدا تعبیر کرده "رطب و یابس" آورده، خشک و تر آورده؟ این در عرف ما هم این هست. مثلاً می*گوییم آقا اگر بسوزد، خشک و تر با هم می*سوزد. می*گوییم خشک و تر با هم می*سوزد. منظورمان چیه؟ یعنی استثنایی ندارد، یعنی چیزی از این مطلب استثنا نمی*شود. این تعبیر ظاهراً از قرآن هم گرفته شده. این تعبیر که در خدمت عرب این تعبیر رایج است.هر چیز در عالم روش دست بگذاری یا تر است یا خشک است. دیگه. در نگاه عرفی*اش. پس این "لا رطب ولا یابس" کنایه از این است که هر چیزی که در عالم هست، هر چیزی که در عالم هست، "لا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین". بخوانیم خیلی روان و خیلی ساده بخواهیم بگوییم که این آیه می*فرماید: عالم هر چه که هست در کتاب مبین چیکار قرار داده؟ "إلا فی کتاب مبین". "إن" نه، "إلا" دارد. "لا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین". در کتاب مبین.شما اگر به آن دسترسی پیدا بکنید، هر چیزی، یا به تعبیری علم هر چیزی در کتاب مبین باید باشد. مطلب روشن است دیگه، گیری که ندارد اینجا. پس کتاب مبین یه چیزی است که در این کتاب مبین هر رطب و یابسی خدا چیکار کرده؟ قرار داده. خبر می*دهد کتاب مبین ظاهراً شامل همه چی می*شود دیگه. شامل آن "مفاتح" هم باید بشود یا نباید بشود؟ یا نمی*شود؟ اگر "لا رطب ولا یابس"... فقط بکنید، بله.اگر "لا رطب ولا یابس" را درست ترجمه کرده باشید، یعنی چیکار کرده باشیم؟ از آن یه اطلاق فهمیده باشیم، یه فراگیری فهمیده باشیم. "ولا یابس" قیدی ندارد. نگاه کنید: "لا حبة" قید دارد "فی ظلمات الأرض" است. مثلاً "حبة فی السماوات" مثلاً نیست. نمی*توانی بگویی آقا این آیه دلالت می*کند به حبه*های در مثلاً آسمان*ها هم هست. مثال عرض می*کنم. "أرض" نیست، "فی السماء" نیست. به قول آقای علماء اطلاق دارد. یعنی هر تر و خشکی وقتی گفت هر تر و خشک، یعنی همه چیز، هر چیزی که اطلاق تر و خشک عرفاً به آن بشود کرد. خب "مفاتح" جزوش می*شود دیگه، من خودم به این اطلاق نگاه کنید، من خودم جزوش می*شود.تحلیل "الغیب"این یک. دو: خود "الغیب" یعنی چی؟ "الغیب" نیست، "الغیب" است. یه الف و لام دارد. یه الف و لام دارد. یا الف و لامش الف و لام عهدی است یا الف و لام استغراق و جنس. سوم دیگه نداریم.خیلی سریع عرض کنم: عهدی باشد یعنی یه غیب معین، یه غیب مشخص. خب یه بار بگوییم آقا شما برو آب بیار. شما رفتی از کولر آب آوردی، آب آوردی، رفتی از شیر آب آوردی، از سرچشمه آب آوردی، رفتی از دریای خزر آب آوردی. "برو آب بیار" همه اینها را شامل می*شود. "برو از این کولر آب بیار" یه آب معین است، آب مشخص است. حالیکه الف و لام دارد. اگر این "غیب" الف و لامش عهدی باشد، یعنی یه غیب معین، یه غیب مشخص، نه هر آنچیزی که غیب باشد. اما اگر "غیب"ش الف و لامش استغراق باشد، یعنی هر چیزی که غیب است. اگر جنس باشد، یعنی هر چیزی که از جنس غیب باشد. درست است؟ الف و لام کاری ندارد. این عبارت این سه معنا را بتوانیم بدهیم. الان نمی*آیم کدامش درست است. این سه تا را می*شود چیکار کرد؟ از این عبارت استفاده کرد.وقتی الف و لام آمد، استغراق - غرق، در بر گرفتن، شامل شدن. وقتی الف و لام آمد، این سه حالت حتماً احتمالش می*آید. آقا حالا اگر بگوییم که هر آنچه که غیب هست... الان مثلاً زیر این میز چیست؟ شما می*دانید چیست؟ دیگه آقا مثلاً در حساب آن آقای فلانی چقدر مثلاً پول داریم؟ می*دانیم؟ نه. آقا در خانه*های من و شما چه چیزهایی ما ذخیره کردیم؟ ما می*دانیم؟ نه. اینم غیب است. و اتفاقاً از معجزات حضرت عیسی علیه السلام چه بود؟ چی بود؟ خبر دادن از چی؟ "ما تأکلون و ما تدخرون". معجزه بود. یعنی چی؟ معجزه بود یعنی چی؟ معجزه بود یعنی نشانه نبوتش بود، دلالت بر صدق ادعای نبوتش می*کرد. یعنی آقا من یه کاری انجام می*دهم که هیچکس آن کار را نمی*تواند انجام بدهد. لذا به این حیث، از این جهت به آن می*گویند معجزه. درست شد؟پس خواستم دقت بکنید، خود این غیب هم ما نمی*توانیم از آن راحت رد بشویم. کسی نمی*داند فقط خدا می*داند. ولی یه آیه هست که حضرت عیسی ظاهراً غیب را می*دانست و گفت. منم خبر می*دهم، من خبر می*دهم. خب حالا...کتاب مبین چیست؟"لا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین". پس کجا؟ کتاب مبین هم اضافه شد. یه کتاب مبین هم اضافه شده. هر رطب و یابسی در این کتاب مبین هست که این رطب و یابس می*تواند شامل غیب هم بشود. اگر ما الف و لام غیب را من تعیین نکردم. اینجا... من دارم می*گویم که این احتمالاً می*شود باشد. اگر الف و لام غیب، الف و لام استغراق و جنس بگیریم، حتماً آن غیب در کتاب مبین باید باشد. عهدی بگیریم، ممکن است خیلی باشد که در جزء رطب و یابس نباشد. مثلاً ذات خدا باشد مثلاً، که اگر بگوییم ذات خداست که ذات خدا "مفاتح" هم ندارد. "مبین" هست، چی هست؟ "ولا یابس" که تر از هر چیز...