PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعری برای غربت



ABASS
سه شنبه 27 اسفند 92, 10:56 بعد از ظهر
تا آه میکشی نگران می کنی مرا
آخر شبیه خویش کمان می کنی مرا
زهرا ببین چگونه به زانو در آمدم
اسباب شادی دگران می کنی مرا
با ابروی گره زده لبخند میزنی
مثل گذشته با جوان میکنی مرا
گفتم عزیز من تو زنی پشت در مرو
عمری اسیر زخم زبان می کنی مرا

ABASS
سه شنبه 27 اسفند 92, 11:03 بعد از ظهر
رو از علی گرفت و، خودش را حجاب کرد
شهر مدینه بر سر حیدر خراب کرد
حرفی نزد به حیدر و در خواب ناز رفت
از اینکه فاشِ راز کند، اجتناب کرد
حرفی نزد، ولی چه قدر درد می*کشد
چشم خدایْ بینِ علی را پـرآب کرد
وقتی*که دید فاطمه*اش درد می*کشد
سوی حسن روان شد و او را خطاب کرد
حرفی بزن حسن که دلم پاره پاره شد
اینجا حسن چگونه علی را کباب کرد
دشمن میان کوچه سرِ راهِ ما گرفت
اول برای کشتن زهرا شتاب کرد
گفتم مرا بزن، به رخ مادرم مزن
سیلی به دست، فاطمه را انتخاب کرد
دستم نمی*رسید که او را سپر شوم
قلـب مرا دوباره پر از التهاب کرد
فهمیده*اند، (اهلِ*کَسا) از چه فاطمه
رو از علی گرفت و، خودش را حجاب کرد

ABASS
سه شنبه 27 اسفند 92, 11:06 بعد از ظهر
این گریه های بی سخن اشکال دارد !
یا این که چشمان حسن اشکال دارد ؟
هر روز میشویی سه دفعه پیرهن را
مادر مگر این پیرهن اشکال دارد؟
دست مرا بشکن ولی دست علی را
بستن جلوی چشم من اشکال دارد !
وقتی که می دانی کسی پشت دری هست
پس با لگد وارد شدن اشکال دارد
آیا نمی دانی که با این دست سنگین
سیلی زدن در گوش زن اشکال دارد ؟
در شب تنی را دفن کردن مشکلی نیست
دفن جنازه بی کفن اشکال دارد !!
در جای دیگر هم زن غساله می گفت
من مطمئنم این بدن اشکال دارد !!

ABASS
سه شنبه 27 اسفند 92, 11:12 بعد از ظهر
گریه برای زخم تو مرهم نمی*شود
یک لحظه از مصیبت ما کم نمی*شود
راز میان کوچه*ی خود را به من بگو
چون هرکسی برای تو محرم نمی*شود
آنچه میان کوچه گذشته بگو، ولی
هرچند که اینچنین مجسم نمی*شود
هم کار می*کنی، وَ هم درد می*کشی
بانوی من به جان تو باهم نمی*شود
از آنچه آمده به سرت رنج می*بری
داغی شبیه داغ تو ماتم نمی*شود
همسایه*ها برای تو پیغام داده*اند
گریه که لحظه لحظه و هر دم نمی*شود
جان حسین و جان من و جان زینبت
گریه برای زخم تو مرهم نمی*شود

ABASS
سه شنبه 27 اسفند 92, 11:15 بعد از ظهر
كينه ها شعله شد و بال و پرش را سوزاند
گرمي هيزم و آتش سپرش را سوزاند
سپرش تاب و تحمل به خود آخر نگرفت
قنفذ و ميخ در آمد پسرش را سوزاند
با همان حالت بشكسته ز دل آه كشيد
ناله ي بي رمقش دور و برش را سوزاند
تا كه حيدر گل خود را چو لگد مال بديد
بار غم آمد و آنجا كمرش را سوزاند
اخر آن ناله ي مظلومه چنين كرد مرا
پشت در سينه ي هر سينه زنش را سوزاند

ABASS
سه شنبه 27 اسفند 92, 11:22 بعد از ظهر
من و حال و هوای فاطمیه
زنده هستم برای فاطمیه
روز اول نوشت حضرت حق
نام من را گدای فاطمیه
شده ام کربلایی از لطف
خیمه های عزای فاطمیه
آن قَدَر نا امید مثل من
شده حاجت روای فاطمیه
عید نوروز جای خود دارد
همهْ عمرم فدای فاطمیه
کاش روزی شوم شبیه حسن
پیر از ماجرای فاطمیه
روی قبرم نوشتم از الآن
کشته ی روضه های فاطمیه
وای از بی وفاییِ مسمار
آه از ماجرای فاطمیه
مادرم را چهل نفر کشتند
وسط شعله , پشت در کشتند
ناگهان آسمان پریشان شد
بی کسی علی نمایان شد
خطبه های غدیر رفت از یاد
یک مدینه غلام شیطان شد
کاش می شد نوشت ای مردم
آتش این بار هم گلستان شد
عده ای آمدند با هیزم...
کعبه در پشت دود پنهان شد
درِ این خانه سوخت در آتش؟!
یا شکسته ؟ حسین حیران شد
فاطمه مادر شهید شد و
چشم فضه چو ابر باران شد
دست خیبر گشا میان طناب
دست زهرا کبود و بی جان شد
وسط کوچه ها یهودی شهر
به خودش آمدو مسلمان شد
از غریبی حیدر و زهرا
عرش و فرش و مدینه لرزان شد
هر چه ما می کشیم از اینجاست
کوچه بنیانگذار کرببلاست

ABASS
سه شنبه 27 اسفند 92, 11:29 بعد از ظهر
اي كاش ميخي بين بال و پر نميرفت
يا لااقل زهرا به پشت در نميرفت
آتش گرفته درب آن بيتي كه حتي
در داخلش بي اذن پيغمبر نميرفت
طاقت نياورد و زمين افتاد و غش كرد
تا آن زمان كه هوش بود حيدر نميرفت
شايد اگر آرام خون از سينه ميريخت
يا كه جنين ميماند يا مادر نميرفت
زخمي شده پهلوي بي بي دو عالم
ورنه ميان راه خون تر نميرفت
گر ماجراي كوچه ناموسي نميشد
در بين مردم آبرو ديگر نميرفت
وقتي كه سيلي بر رخ مادر نميخورد
در كربلا از دخترش معجر نميرفت

ABASS
سه شنبه 27 اسفند 92, 11:33 بعد از ظهر
از خانه ات تا عرش راهی نیست زهرا
دیگر مجال سوز آهی نیست زهرا
از تنگ نای این در و دیوار برخیز
بهتر از اینجا تکیه گاهی نیست زهرا
پیچیده در گوشم صدای ضرب سیلی
سنگین تر از این ماه ماهی نیست زهرا
سردسته ی این قوم سنگین است دستش
بر ضربه های او پناهی نیست زهرا
با آبروریزی علی را میبرند و
جز تو برای او سپاهی نیست زهرا