PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گنجینه شعر درباره ی خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله و سلّم



Yaser.76
جمعه 14 تیر 92, 03:46 بعد از ظهر
دوستان، سلام
با کمک همدیگر می خواهیم مجموعه اشعار در وصف نبی مکرّم اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلّم را در این قسمت جمع آوری کنیم.انشا الله

Yaser.76
جمعه 14 تیر 92, 03:50 بعد از ظهر
به لاله زار نبوّت که باغ سبز خداست
تو اوّلین شجر استیّ و آخرین ثمری
تو پیشتر ز رسولان رسول حق بودی
تو تا خداست خدا همچنان پیامبری

Yaser.76
جمعه 14 تیر 92, 04:06 بعد از ظهر
عالم محیط جلوه دادار سرمد است
ملک وجود یکسره خلد مخلّد است
هر سو که رو نهید عیان حسن احمد است
در جلوه آفتاب جمال محمد (ص)است

Yaser.76
جمعه 14 تیر 92, 04:10 بعد از ظهر
خوبان روزگار حقیر محمدند(ص)
خورشید و ماه هر دو اسیر محمدند(ص)
پیغمبران تمام بشیر محمدند(ص)
یک جلوه از جمال منیر محمدند(ص)

Yaser.76
جمعه 14 تیر 92, 04:21 بعد از ظهر
یا محمد(ص) ای پیامت روح بخش جان ما
هر کلامت صد چراغِِ مکتب ایمان ما
عترت و قرآن تو قانون ما میزان ما
با تو کی پایان پذیرد خطّ بی پایان ما
امّت تو،مکتب تو همچنان پاینده باد
خط و مشی و اقتدارت تا قیامت زنده باد

mahdi11
جمعه 14 تیر 92, 04:23 بعد از ظهر
ای از بر سدره شاهراهت
وای قبّه ی عرش تكیه گاهت

ای طاق نهم رواق بالا
بشكسته ز گوشه ی كلاهت

هم عقل دویده در ركابت
هم شرع خزیده در پناهت

ای چرخ كبود ژنده دلقی
در گردن پیر خانقاهت

مه طاسك گردن سمندت
شب طرّه ی پرچم سیاهت

جبریل مقیم آستانت
افلاك حریم بارگاهت

چرخ ار چه رفیع، خاك پایت
عقل ارچه بزرگ، طفل راهت

خورده است خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت

ایزد كه رقیب جان خرد كرد
نام تو ردیف نام خود كرد

ای نام تو دستگیر آدم
و ای خلق تو پایمرد عالم

فرّاش درت كلیم عمران
چاووش رهت مسیح مریم

از نام محمّدیت میمی
حلقه شده این بلند طارم

تو در عدم و گرفته قدرت
اقطاع وجود زیر خاتم

در خدمتت انبیا مشرّف
وز حرمتت آدمی مكرّم

از امر مبارك تو رفته
هم بر سر حرفت خود آدم

تا بود به وقت خلوت تو
نه عرش و نه جبرئیل محرم

نایافته عزّ التفاتی
پیش تو زمین و آسمان هم

كونین نواله ای ز جودت
افلاك طفیلی وجودت

ای مسند تو ورای افلاك
صدر تو و خاك توده حاشاك

هرچ آن سمت حدوث دارد
در دیده ی همّت تو خاشاك

طغرای جلال تو لعمرك
منشور ولایت تو لولاك

نُه حقّه و هفت مهره پیشت
دست تو و دامن تو زان پاك

در راه تو زخم محض مرهم
بر یاد تو زهر عین تریاك

در عهد نبوّت تو آدم
پوشیده هنوز خرقه ی خاك

تو كرده اشارت از سر انگشت
مَه قرطه ی پرنیان زده چاك

نقش صفحات رایت تو
لولاك لما خلقت الافلاك

خواب تو ولا یَنامُ قلبی
خوان تو اَبیتُ عِندَ رَبّی

ای آرزوی قـََدَر لقایت
وای قبله ی آسمان سرایت

در عالم نطق، هیچ ناطق
ناگفته سزای تو ثنایت

هر جای كه خواجه ای غلامت
هر جای كه خسروی گدایت

هم تابش اختران ز رویت
هم جنبش آسمان برایت

جانداروی عاشقان حدیثت
قفل دل گمرهان دعایت

اندوخته ی سپهر و انجم
برنامده ده یك عطایت

بر شهپر جبرئیل نِه زین
تا لاف زند ز كبریایت

بر دیده ی آسمان قدم نِه
تا سرمه كشد ز خاك پایت

ای كرده بزیر پای كونین
بگذشته ز حد قاب قوسین

ای حجره ی دل به تو منوّر
وای عالم جان ز تو معطر

ای شخص تو عصمت مجسّم
وای ذات تو رحمت مصوّر

بی یاد تو ذكرها مزوَّر
بی نام تو وِردها مبتـَّر

خاك تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب آب كوثر

ای از نفس نسیم خلقت
نُه گوی فلك چو گوی عنبر

از یَعصِمكَ الله اینت جوشن
وزیغفرك الله آنت مغفر

تو ایمنی از حدوث گو باش
عالم همه خشك یا همه تر

تو فارغی از وجود، گو شو
بطحا همه سنگ یا همه زر

طاووس ملائكه بَریدت
سرخیل مقرّبان مُریدت

ای شرع تو چیره چون به شب روز
وای خیل تو بر ستاره پیروز

ای عقلِ گره گشای معنی
در حلقه ی درس تو نوآموز

ای تیغ تو كفر را كفن باف
نعلین تو عرش را كُلـَه دوز

ای مذهب ها ز بعثت تو
چون مكتبها به عید نوروز

از موی تو رنگ كسوت شب
وز روی تو نور چهره ی روز

حلم تو شگرف دوزخ آشام
خشم تو عظیم آسمان سوز

ماه سر خیمه ی جلالت
در عالم علو مجلس افروز

بنموده نشان روی فردا
آیینه ی معجز تو امروز

ای گفته صحیح و كرده تصریح
در دست تو سنگریزه تسبیح

هر آدمیی كه او ثنا گفت
هرچ آن نه ثنای تو خطا گفت

خود خاطر شاعری چه سنجد؟
نعت تو سزای تو خدا گفت

گرچه نه سزای حضرت توست
بپذیر هر آنچه این گدا گفت

هر چند فضول گوی مردی است
آخر نه ثنای مصطفی گفت؟

در عمر هر آنچه گفت یا كرد
نادانی كرد و ناسزا گفت

زان گفته و كرده گر بپرسند
كز بهر چه كرد یا چرا گفت؟

این خواهد بود عُدّت او
كفاره ی هر چه كرد یا گفت

تو محو كن از جریده ی او
هر هرزه كه از سر هوا گفت

چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت

mahdi11
جمعه 14 تیر 92, 04:27 بعد از ظهر
.شعری بدون نقطه در وصف پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم

محمود مسلم ملائک امار مطاع در ممالک
هم سالک و هم سلوک و مسلوک
او مالک و ماسواه مملوک
هر حکم که داد هر دل آگاه
سر لوحه حکم اسم الله
اسمی که در او دوای هر درد
اسمی که روای مرئه و مرد
اسمی که مراد آدم آمد
اسمی که سرود عالم آمد
سوداگر اگر در او دل آسود
سودا همه سود دارد و سود
مر همدم کردگار عالم
کی هول و هراس دارد و همّ
دل در حرم مطهر او
گل گردد و هم معطّر او
هر دل که ولای وصل دارد
همواره هوای وصل دارد
موسی که هوای طور دارد
کی دل سر وصل حور دارد
ای وای مر آدم هوس را
دل داده کام سگ مگس را
در وصل صمد رسد رصدگر
در اسم احد رود سراسر
درگاه سحر مراد سالک
دادار دهد علی مسالک
لوح دل آملی اوّاه
دارد صور ملائک الله

Yaser.76
جمعه 14 تیر 92, 04:27 بعد از ظهر
ما حامی مظلوم و پشتیبان دینیم
ما شیعه مولا امیرالمومنینیم(ع)
ما را محمد(ص)از ازل توصیف کرده
در آیه قرآن خدا تعریف کرده

mahdi11
جمعه 14 تیر 92, 04:31 بعد از ظهر
قاصدک چرخ زنان از تو خبر آورده
با خودش شیشه ی عطری ز سفر آورده

آمده تا دلمان را پر امید کند
همه را با خبر از آمدن عید کند

فقط از معجزه ی عشق تـو بر می آید
شب به پایان نرسیده است سحر می آید

مکه با آمدنت حرمت بسیار گرفت
ماه از محضرتان رخصت دیدار گرفت

در هوایت چه کنم بال کبوتر شده را
جبرئیل ام چه کنم حال کبوتر شده را

سال ها پیش تر از آمدنت هم بودی
علت خلق بنی آدم و عالم بودی

سر بلندیم بگوییم مسلمان توأییم
عجمی زاده و پشت سر سلمان توأییم

می نویسم دل خود را برکاتی بفرست
می برم نام محمد صلواتی بفرست

عقل کلی و جهان جزئی از ادراک تـوأند
شیعیان علی از مابقی خاک توأند

ما که از جلوه ی توحیدی تو آگاهیم
در مسیر تقرّب به رسول الهیم

ما که از روز ازل جزء محبان هستیم
اشهد انّ به نام تو مسلمان هستیم

آن زمانی که تو را غیر علی یار نبود
یوسف حُسن تو را هیچ خریدار نبود

کار تو داشت نتیجه به تو ایمان آورد
باورت داشت خدیجه بـه تو ایمان آورد

hamid reza
جمعه 14 تیر 92, 10:25 بعد از ظهر
"امین" و "امن" و "مومن" آنقَدَر دنیا خطابت کرد

خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد

برای هر سری از روشنایت سایه بان می خواست

که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد

حجازِ وحشیِ زیبا ندیده دل به حسن ات باخت

که بت ها را شکست و قبله ی دلها حسابت کرد

خدا از چشم زخم مردمان ترسید پس یک شب

تو را تا آسمان ها برد و مثل ماه قابت کرد

تو را از آسمان بارید مثل عشق بر دنیا

زمین را تشنه دید و در دل هر قطره آبت کرد

دوای درد دین و درد دنیا ، درد بی دردی

حضورت دردهای مرگ را حتی طبابت کرد

تو را از دورها هم می شود آموخت ای خورشید!

زمین گیرانه حتی با تو احساس قرابت کرد

که از این فاصله ، این سال های دوریِ نوری

همیشه پرتو مهرت به شب هامان اصابت کرد

هنوز از قله های ماذنه نور تو می روید

فقط باید دعا خواند و یقین در استجابت کرد

hamid reza
جمعه 14 تیر 92, 10:26 بعد از ظهر
لطافت موج می*زد در صدایت
که دل برد از خدا هم ربنایت

خدا خلق ات نمود و عاشقانه
دمی زل زد به برق چشمهایت

دو دستت تا به سمت عرش می*رفت
ملک می*ریخت روی دستهایت

از آن روزی که بالت را گشودی
کرامت می*چکید از بالهایت

مبادا تا شود آزرده از خاک
فرشته فرش می*شد زیر پایت

شب معراج دیدی با دوچشمت
که اوج عرش بوده ابتدایت

اگرچه ذره*ام یا کمتر از آن
تو را می*خواهم آقا بی*نهایت

خودت فرموده*ای بابای مایی
تمام هستی*ام بابا فدایت
تو را با عشق یکجا آفریدند
برای خاطر ما آفریدند

خدا را آینه هستی ، زلالی
تو را همرنگ دریا آفریدند

برای اینکه برعالم بتابی
دراوج آسمانها آفریدند

هزاران سال قبل از خلق آدم
و قبل از خلق حوا آفریدند

تو اول بودی و آخر رسیدی
تو را منجی دنیا آفریدند

خدا را شکر در راه تو هستیم
تو را پیغمبر ما آفریدند

خدا می*خواست زهرایی بیاید
تو را بابای زهرا آفریدند

نفسهایت خدایی بود آقا
کلامت دلربایی بود آقا

شبیه انبیا و اولیایش
خدا هم مصطفایی بود آقا

دل تو سبزه زار مهربانی است
تو کارت دلربایی بود آقا

برای این شد اصلاً گنبدت سبز
و گرنه که طلایی بود آقا

تو می*بخشیدی و فرقی نمی*کرد
گدای تو کجایی بود آقا

نشیند گیوه*هایت تا برویش
زمین ، کارش گدایی بود آقا

حسین ، از لعل لبهایت مکیده
اگر که کربلایی بود آقا
الهی من مرید مصطفایم
که چون با مصطفایم با خدایم

hamid reza
جمعه 14 تیر 92, 10:27 بعد از ظهر
اتفاقی خاص در عرش عظیم افتاده بود
لرزه بر اندام شیطان رجیم افتاده بود چونکه بر پیشانی مولود پاک امنه
نقش بسم ا... الرحمن الرحیم افتاده بود
در نخستین جزو قرآن هم به پایش با خضوع
معنی رمز الف با لام و میم افتاده بود
از ازل در آخرین جام می پیغمبری
عکس زیبای رخ طفلی یتیم افتاده بود
روی بام شهر مکه در شب میلاد نور
بقچه بوی گل از دست نسیم افتاده بود
سایه فر و شکوه جاودانش همچنان
برسر عیسی و موسای کلیم افتاده بود
مهر او مهر وصیش مهر دختش بی گمان
در دل هر صاحب عقل سلیم افتاده بود
بر سرش ز آن دم که پا بر عرصه هستی نهاد
سایه نور خداوند کریم افتاده بود
هر که با او یا وصیش بی دغل میرفت راه
در حقیقت بر صراط مستقیم افتاده بود

hamid reza
جمعه 14 تیر 92, 10:28 بعد از ظهر
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید

مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه
با نفس هاي الهي تو جان می آید

بسکه در هر نفست جاذبه*ی توحیدی است
ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده* ست
قبله*ی عزت و ايمان به جهان مي آيد

با قدوم تو براي همه*ی اهل زمين
از سماوات خدا برگ امان مي آيد

نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست
از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد


عرش معراج سماوات شده محرابتملکوتی ست در این جلوه*ی عالمتابت

hamid reza
جمعه 14 تیر 92, 10:30 بعد از ظهر
خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد
نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش
قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

ذکر لب های تو سرلوحه*ی تسبیحات است
عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند
نورت آئينه*ی آئين مسلماني شد

به سراپرده*ی اعجاز و بقا ره یابد
هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

خواستم در خور حسن تو کلامی گویم
شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت
عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد


«از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»

hamid reza
جمعه 14 تیر 92, 10:30 بعد از ظهر
جنتی از همه*ی عرش فراتر داری
تو که در دامن خود سوره*ی کوثر داري

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است
چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

جذبه*ی چشم تو تسخیر کند عالم را
در قد و قامت خود جلوه*ی محشر داری

عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است
اسداللهی چون حضرت حيدر داری

حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید
جلوه*ی نورٌ علي نور ، مکرر داری


اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند
روشني بخش جهان، قبله*ی دنيا هستند
اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست
رحمت عالمي و نور هدايت با توست

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت
پدر امتي و اذن شفاعت با توست

با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست
آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست

بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند
دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست

بايد از باب ولاي علي آيد هر کس
در هواي تو و در حسرت جنت با توست

سالياني ست دلم شوق زيارت دارد
يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست


کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه

نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله

hamid reza
جمعه 14 تیر 92, 10:32 بعد از ظهر
هراس و دلهره خواهد رفت همان شبی که تو می*آیی همان شب آمنه می*بیند درون چشم تو دنیایی


همین که آمده*ای از راه، قریش محو تو شد ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!


گل قشنگ بنی هاشم، سلام بر تو ابوالقاسم
دلم کنار تو شد مُحرم، ندیده خوشتر از این جایی


چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب
که وحی شد به دل راهب همان ستوده عیسایی


به هیچ آینه جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی


به دختران نهان درگل، ببار ساقی نازک دل
ببار تا بشود نازل به قلب پاک تو زهرایی


به آرزوی نگین تو درآمده*ست به دین تو
مسیح من! به کمین تو نشسته است یهودایی


قسم به «لیل» و به گیسویت، به ذکر «یاحق» و «یاهو»یت
به آیه*، آیه*ی ابرویت به آن دو چشم تماشایی


در این هزاره ظلمانی از آن ستاره که می*دانی
برای این شب توفانی کمی بخوان دل دریایی!


بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من
طنین یک صلواتم من به شوق این همه زیبایی

hamid reza
جمعه 14 تیر 92, 10:33 بعد از ظهر
ای چشم عرشیان به زمین جای پای تو
گـردون بـه زیــر سایـه قـد رسای تو در آن زمان که حرف زمان و مکان نبود
آغوش لامکان بـه یقیـن بـود جای تو
قرآن دهد نشان که بود روز و شب مدام
ذکـر خـدا و کـار ملایـک، ثنـای تـو
آغوش جان گشوده اجابت در آسمان
از دسـت داده صبـر، بـه شوق لقای تو
تنها نه مهر و مه، نه سماوات، نه زمین
گشتنـد انبیـا همـه خلـق از برای تو
تو بحـر بـی نهایت حقـی و هم چنان
بــی انتهاست رحمـت بـی انتهای تو
هر برگ لاله را بـه ثنایت قصیده ای
هـر بلبلـی بـه باغ، قصیده سرای تو
موسی ز هوش رفته به طور از تکلمت
ریـزد مسیـح از نـفس دلــربای تو
حبل متین عالم خلقت شود به حشر
آرند اگر به دست، نخـی از ردای تو
باشـد گل مقـدس آدم بـدان جلال
یک جرعه زآب جو، کفی از خاک پای تو
خیـل ملـک کـه خلقتش از حاصـل تـو بود
قصدش ز سجده، سجده به آب و گل تو بود
توحیــد از کــلام لطیفـت، روایتــی
قرآن خود از صحیفه حسنت، حکایتی
محشر شود بهشت و جهنم، ریاض گل
بگشایــد ار بــلال تـو چشم عنایتی
روزی که انبیا به صف حشر بگذرند
جز رایت تو بر سرشان نیست رایتی
گو نخل هـا قلم شود و برگ ها کتاب
نَبـوَد کتــاب منقبتـت را نهایتــی
جز طلعت منیر تو و عترت تو نیست
در عالــم وجــود، چـراغ هدایتی
در حشر نیست راه نجاتی برایشان
حتـی ز انبیـا نکنـی گـر حمایتی
در حشر، خلق را به شفاعت نیاز نیست
آیـد اگــر ز چشـم بـلالت کنــایتی
جان جهان به پاش بریزم، اگر کم است
خواند هـر آنکـه از تـو برایم روایتی
بیش از پیمبران ستم آمد به حضرتت
لبخندهـا زدی و نکــردی شکایتـی
در مصحف جمال تو کردیم سیرها
جـز آیه هــای نــور ندیدیم آیتی
سوگند می خورم که ندارم نـداشتم
غیـر از ولایت تـو و آلت، ولایتـی
یک قطره زآب جوت به صد یم نمی*دهم
یک تار مـوت را بـه دو عالم نمـی*دهم
نـام احـد کـه نام خداوند سرمـد است
میمی بر آن اضافه شده، اسم احمد است
آدم کـه گشت توبـه او نـزد حـق قبول
از فیـض «یا حمیدُ بحق محمـد» است
بـا دیـدن جمـال تـو خوبـان دهـر را
در دل امیـد بـاغ جنـان داشتن بد است
دست تو ظرف رحمت بی انتهای هوست
هر چه خدا به خلق ببخشد، از این ید است
مقصود باغ و لاله و حور و قصور نیست
اهـل بهشت را سـر کوی تو مقصد است
پیش از هبـوط آدم و حـوا بـه خط نور
دست خدا نـوشت: محمّد مؤیـد است
ذکـر خـدا و ذکـر ملک تـا قیام حشر
پیوسته بر شمـا صلـوات مجـدد است
بـر سـر در بهشت و جهنـم نـوشته ند
بغض تو نار و مهر تو خلد مخلد است
تفسیـر یـک حدیـث ز میم دهـان تو
بالله نیـاز مـن به هـزاران مجلـد است
گفتم بــه بــزم قـرب الهـی قدم نهم
دیدم که نغمه صلواتت خوش آمد است
ای چهــره بــلال تــو بــاغ بـهشت من
این «میثم»، این تو آن همه افعال زشت من

hamid reza
جمعه 14 تیر 92, 10:37 بعد از ظهر
و انسان هر چه ايمان داشت پاي آب و نان گم شد
زمين با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد

شب ميلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصيد
به زير دست و پاي اختران آن شب زمان گم شد

همان شب چنگ زد در چين زلفت چين و غرناطه
ميان مردم چشم تو يك هندوستان گم شد

از آن روزي كه جانت را ، اذان جبرئيل آكند
خروش صور اسرافيل در گوش اذان گم شد

تو نوح نوحي اما قصه ات شوري دگر دارد
كه در طوفان نامت كشتي پيغمبران گم شد

شب ميلاد در چشم تو خورشيدي تبسم كرد
شب معراج زير پاي تو صد كهكشان گم شد

ببخش - اي محرمان در نقطه خال لبت حيران -
خيالِ از تو گفتن داشتم ، اما زبان گم شد