PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معجزاتی زیبا از امام حسن(ع)



asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 05:23 بعد از ظهر
سخن گفتن امام حسن (ع) در چهارده ماهگى:

1- محمّد بن اسحاق روايت مى‏كند: ابو سفيان جهت تجديد پيمان با پيامبر، به مدينه آمد و حضرت او را نپذيرفت. سپس پيش على- عليه السّلام- آمد و گفت: آيا ممكن است پسر عمويت براى من امان بدهد؟
على- عليه السّلام- فرمود: پيامبر- صلّى اللَّه عليه و آله- تصميمى گرفته كه هرگز برگشتى در آن نيست.امام حسن در آن موقع، چهارده ماه بيشتر نداشت،به زبان فصيح گفت: «اى پسر صخر! شهادتين ((لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ)) را بگو تا اينكه من تو را نزد جدّم رسول خدا شفاعت كنم».
ابو سفيان متحير شد. آنگاه حضرت على- عليه السّلام- فرمود: «حمد خداى را كه در ذريّه محمّد، نظير يحيى بن زكريا، قرار داده است». امام حسن- عليه السّلام- در اين هنگام راه مى‏رفت.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 09:55 بعد از ظهر
امام حسن (ع) و خبر از مسموميّتش‏:

امام صادق از اجدادش روايت كرده كه امام حسن- عليه السّلام- به اهل خانواده‏اش گفت: من به وسيله سمّ كشته مى‏شوم چنانچه رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- با آن كشته شد. پرسيدند: چه كسى به شما سمّ مى‏خوراند.
فرمود: همسرم جعده دختر اشعث. معاويه او را دسيسه مى‏كند و مأمور به اين كار مى‏كند.
گفتند: او را از خانه‏ات بيرون كن و از خودت دور نما. حضرت فرمود: چگونه اين كار را بكنم در حالى كه فعلا كارى نكرده است (يعنى قصاص قبل از جنايت است) و اگر هم بيرونش كنم كسى غير از او مرا نخواهد كشت و او نزد مردم، معذور خواهد بود.
چند روزى سپرى شده بود كه معاويه براى جعده مالى فرستاد و در ضمن، به او وعده داد كه اگر امام را شهيد نمايى، صد هزار درهم ديگر به تو مى‏دهم و تو را به ازدواج فرزندم يزيد در مى‏آورم. سپس به او شربت سمّى داد تا اينكه به حضرت بخوراند. در يكى از روزهايى كه هوا گرم بود و حضرت روزه داشت، براى افطار به منزل تشريف آورد. جعده سمّ را در شير ريخت و جهت افطار، آن را مقابل حضرت قرار داد. امام آن را نوشيد و فرمود: اى دشمن خدا! مرا كشتى، خدا تو را بكشد. به خدا قسم! بعد از من خيرى نخواهى ديد و معاويه به تو نيرنگ زده است و خداوند تو و معاويه را خوار خواهد نمود.
بعد از گذشت دو روز، حضرت به شهادت رسيد. و معاويه نيز به وعده‏ هاى خود وفا نكرد.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 10:08 بعد از ظهر
علاقه رسول خدا (ص) به امام حسن (ع)

روايت شده است كه حضرت فاطمه- سلام اللَّه عليها- خدمت پيامبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله- رسيد و در حالى كه گريه مى‏كرد، گفت: حسن و حسين از خانه خارج شده‏اند و نمى‏دانم به كجا رفته‏ اند؟ حضرت فرمود: مطمئن باش كه آنها در پناه خدا هستند.
در اين هنگام جبرئيل شتابان آمد و گفت: آنها در باغ بنى نجّار، در كنار هم خوابيده‏ اند. و خداوند فرشته‏ اى را فرستاده كه يك بالش را زير آنها و يك بالش را روى آنها گسترده است.
رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- با اصحابشان بيرون آمدند و آن دو را همان جا ديدند در حالى كه مارى دور آنها حلقه زده بود. حضرت آنها را بر دوش خود گرفت. اصحاب گفتند: بگذار ما آنها را بياوريم. حضرت فرمود: چه خوب مركوب است مركوب آنها! و چه سواران خوبى! و پدرشان بهتر از آنهاست.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 10:09 بعد از ظهر
مام حسن (ع) و مژده ولادت پسر:

امام صادق- عليه السّلام- از پدران بزرگوارش- عليهم السّلام- روايت مى‏كند كه: امام حسن- عليه السّلام- با پاى پياده از مدينه به طرف مكّه حركت كرد. در راه پاهاى حضرت ورم كرد. به حضرت گفتند اگر سوار شوى، ورم پايت خوب مى‏شود. فرمود: هرگز (سوار نخواهم شد)، ولى اگر به منزلى رسيديم، مرد سياهى نزد ما مى‏ آيد كه روغنى همراه دارد و آن روغن، براى اين ورم خوب است. آن را از او بخريد و (در قيمت آن) چانه نزنيد.
يكى از دوستان حضرت گفت: در مسير راه ما، منزلى نيست كه كسى در آن اين دوا را بفروشد.
حضرت فرمود: چرا هست. وقتى چند ميل « هر ميل، چهار هزار ذراع است‏» رفتند. آن مرد سياه پيدا شد. امام به غلامش فرمود: نزد آن برو و از او آن روغن را به قيمتش بخر. مرد سياه به غلام امام گفت: روغن را براى چه كسى مى‏خواهى؟ غلام گفت: براى حسن بن على بن ابى طالب- عليه السّلام- مرد گفت: مرا نزد او ببر.
خدمت حضرت رسيدند. آن مرد گفت: اى فرزند رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله-! من از دوستداران شما هستم براى اين دارو پولى نمى‏گيرم. ولى از شما تقاضا دارم برايم دعا بفرماييد تا خداوند پسرى سالم و بى‏عيب به من عطا كند كه شما اهل بيت پيغمبر را دوست داشته باشد؛ چون وقتى كه از خانه خارج شدم، هنگام زايمان همسرم نزديك بود.
حضرت فرمود: به سوى خانه‏ات مراجعت نما كه خداوند متعال به تو پسرى سالم و بى‏عيب عطا نموده است.
مرد سياه فورا به خانه‏اش برگشت و ديد كه زنش پسرى زاييده است. سپس نزد امام حسن- عليه السّلام- برگشت و از ايشان به جهت اين امر، تشكر كرد. و حضرت‏ آن روغن را به پاهاى خود ماليد و ورم پايش، خوب شد.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 10:14 بعد از ظهر
شهادت امام حسن (ع):

امام صادق- عليه السّلام- فرمود: زمانى كه رحلت امام حسن نزديك شد، بشدت گريست و فرمود: من بر امرى بزرگ و هولناك وارد مى‏شوم كه هرگز بر مثل آن وارد نشده بودم. سپس وصيّت كرد كه در بقيع دفنش نمايند. و خطاب به برادرش امام حسين فرمود: برادر! مرا بر تختى بگذاريد و كنار قبر جدّم رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- ببريد تا با او تجديد پيمان كنم. سپس به كنار مزار مادرم فاطمه بنت اسد برده و در آنجا دفن نماييد. اى پسر مادرم! مى‏بينيد كه مردم خيال مى‏كنند كه مرا كنار قبر رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- مى‏خواهيد دفن كنيد، لذا جمع مى‏شوند و غوغا مى‏كنند تا مانع اين كار شوند. تو را به خدا قسم مى‏دهم كه بخاطر من، هيچ خونى ريخته نشود! وقتى امام حسين- عليه السّلام- برادرش را غسل داد و كفن نمود، او را بر تختى قرار داد و به طرف قبر جدّش رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- حركت داد تا با او تجديد پيمان كند. مروان بن حكم و يارانش از بنى اميّه، مقابل حضرت قرار گرفتند و گفتند: آيا سزاوار است عثمان در خارج از مدينه دفن شود ولى حسن در كنار قبر پيامبر؟ هرگز نخواهيم گذاشت تا چنين شود! در اين هنگام عايشه سوار بر استرى بود، از راه رسيد و گفت: مرا با شما چه كار اى بنى هاشم! آيا مى‏خواهيد كسى را داخل خانه من نماييد كه من او را دوست ندارم؟! ابن عبّاس خطاب به مروان گفت: برويد، ما قصد نداريم او را نزد رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- دفن كنيم. چون او خودش به حرمت قبر جدّش عارف‏تر بود. و او بدون اذن، داخل نمى‏شود چنانچه ديگران داخل شدند. بر گرديد ما او را بر طبق وصيتش، در بقيع دفن مى‏كنيم.
سپس به عايشه گفت: بدا به حال تو! روزى بر استر و روزى بر شتر سوار مى‏شوى! و در روايت ديگر آمده است. روزى بر شتر و روزى بر استر سوار مى‏شوى و اگر زنده بمانى بر فيل هم سوار خواهى شد! ابن حجاج؛ شاعر بغدادى، همين سخن را به صورت شعر در آورده و مى‏گويد:
يا بنت ابى بكر لا كان و لا كنت لك التسع من الثمن و بالكل تملكت (( اى دختر ابو بكر تو يك نهم از يك هشتم، سهم مى‏برى در حالى كه همه را تصاحب كردى!))
تجمّلت، تبغّلت و ان عشت تفيّلت ((روزى سوار بر شتر شدى و روزى بر استر. و اگر زنده بمانى، سوار بر فيل هم خواهى شد!))

توضيح: قول شاعر كه گفت براى تو، يك نهم از يك هشتم است، اين در بحث و مناظره فضّال بن حسن با ابو حنيفه بود. فضال به ابو حنيفه گفت: آيه شريفه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ منسوخ شده است يا نه؟
ابو حنيفه گفت: خير، منسوخ نشده است. فضال پرسيد: به نظر تو بهترين مردم بعد از رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- ابو بكر و عمر هستند يا على بن ابى طالب؟
گفت: آيا نمى‏دانى آن دو (ابو بكر و عمر) پهلوى پيامبر دفن شده‏اند؟ چه دليلى مى‏خواهى كه روشنتر از اين باشد بر فضل آن دو بر على بن ابى طالب؟
فضال به او گفت: اين دو با وصيّت خود به دفنشان در خانه پيامبر، به آن حضرت ظلم كردند؛ چون در آنجا حقى نداشتند. و اگر آنجا مال خودشان بوده و به رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- بخشيده بودند پس كار بدى كردند كه آن را پس گرفتند و عهدشان را شكستند. و خودت اقرار كردى كه آيه شريفه: لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ غير منسوخ است.
ابو حنيفه قدرى سكوت كرد و گفت: آنجا نه مال پيامبر بود و نه مال آن دو نفر فقط، ولى چون دختران آنها در آنجا حقّ داشتند لذا در حق آنها دفن شده اند!
فضال به او گفت: تو مى‏دانى كه زمانى كه پيامبر رحلت فرمود، نُه همسر داشت و هر كدام يك هشتم ارث مى‏بردند؛ چون دخترش فاطمه- سلام اللَّه عليها- در قيد حيات بود. وقتى بررسى كنيم براى هر يك از همسرانش يك نهم از يك هشتم مى‏رسد. و اين چيزى در حدود يك وجب در يك وجب هم نمى‏شود. و عرض و طول حجره هم كه مشخّص بود. پس چگونه آن دو (ابو بكر و عمر) بيشتر از آن مستحق شده‏ اند؟
تازه، چگونه عايشه و حفصه ارث مى‏برند ولى فاطمه كه دختر پيامبر است، ارث نمى‏برد؟ پس در سخنان ابو حنيفه، تناقض گويى، از جوانب مختلف، روشن و آشكار است.
سپس ابو حنيفه خشمگين شد و گفت: او را از من دور كنيد كه او- به خدا قسم- رافضى خبيث است!

asemane sokhan
یکشنبه 05 شهریور 91, 12:05 بعد از ظهر
ابو جعفر محمد بن جریر طبری در کتاب مسند فاطمه(ع) با اسناد خویش از محمد بن حجارة روایت کرده که گفت:حسن بن علی (ع) را دیدم در حالی که گله ای از آهوان از کنار ایشان عبور می کرد، پس آنها را فرا خواند.تمام آهوان لبیک گویان او را اجابت کردندتا این که از مقابل ایشان گذشتند.
پس ما گفتیم:ای پسر رسول خدا این معجزه ی شما درباره ی وحوش است،نشانه ای (معجزه ای) از آسمان به ما نشان بده.
پس به آسمان اشاره نمود و در های آسمان گشوده شد،نوری پایین آمد تا این که به خانه های مدینه احاطه پیدا کرد و خانه ها به لرزه در آمد و نزدیک بود که خراب شوند.پس گفتیم:ای پسر رسول خدا آن را باز گردان.ایشان فرمودند:((ما اولین و آخرین هستیم و ما امر کنندگانیم و ما نور هستیم و اهل معنا را به نور خود منور می کنیم و به وسیله ی روح خدا به آن ها شادی و راحتی را، به آن ها می بخشیم؛جایگاه آن روح در ما و معدنش به سوی؛ ما است؛آخر از ما مثل اول از ما،و اول از ما مثل آخر از ما است.))

J.MOGHADAM
سه شنبه 21 شهریور 91, 01:54 بعد از ظهر
تورو امام حسن (ع) متناتونو کم بزنید!

asemane sokhan
چهارشنبه 22 شهریور 91, 11:17 قبل از ظهر
دوست عزیز از نظر روانشناسی کسی که کلمه ی معجزه براش گفته میشه.بیشتر میل به خوندن اون موضوع داره.در ضمن من فقط یه موضوع طولانی نوشتم.