PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معجزاتی زیبا از امام موسی کاظم(ع)



asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 04:52 بعد از ظهر
امامت امام موسى كاظم (ع):

مفضّل بن عمر روايت مى‏كند، وقتى كه امام صادق- عليه السّلام- از دنيا رفت، وصيت كردند كه امام بعد از ايشان امام موسى كاظم- عليه السّلام- است.
ولى برادرش عبد اللَّه نيز ادّعاى امامت كرد؛ چون بزرگترين فرزند آن حضرت، و معروف به عبد اللَّه أفطح (( چون كه پاهاى عبد اللَّه صاف بود. لذا به او عبد اللَّه افطح مى‏گفتند و پيروان او را فطحى مى‏گويند كه يكى از فرقه‏هاى شيعه مى‏باشند.)) بود.
امام كاظم- عليه السّلام- دستور داد تا در وسط خانه هيزم جمع كرده و انباشتند، سپس شخصى را به دنبال برادرش عبد اللَّه فرستاد تا آنجا بيايد. پس وقتى كه نزد امام- عليه السّلام- آمد، بزرگانى از شيعه نزد امام كاظم- عليه السّلام- نشسته بودند.
وقتى كه عبد اللَّه نشست، امام دستور داد هيزم ها آتش گرفته و شعله ‏ور شدند. و مردم نفهميدند كه هيزم ها چگونه آتش گرفتند. وقتى كه شعله‏ هاى آتش زبانه كشيد، حضرت به داخل آتش رفت و آنجا نشست و در همان حال، مدّتى با مردم مشغول صحبت شد. سپس لباسش را جمع كرد و از ميان آتش بيرون آمد.
سپس رو به برادرش عبد اللَّه كرد و فرمود: اگر گمان مى‏كنى كه بعد از پدرت تو امام هستى، پس تو هم برو و در ميان آتش بنشين.
گفتند: در اين هنگام ديديم كه رنگ عبد اللَّه متغيّر شد. پس برخاست و در حالى كه ردايش را مى‏كشيد. از خانه امام موسى كاظم- عليه السّلام- خارج شد.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 04:58 بعد از ظهر
پيشگويى امام موسى كاظم (ع):

اسحاق بن منصور از پدرش نقل مى‏كند كه: از امام كاظم- عليه السّلام- شنيدم‏ كه خبر مرگ يكى از پيروانش را مى‏داد. با خود گفتم، چطور امام از مرگ پيروانش مطّلع است؟! حضرت رو به من كرد و فرمود: هر كارى مى‏خواهى بكن، عمرت بسر آمده و كمتر از دو سال به پايان آن نمانده است و برادرت هم يك ماه بعد از تو خواهد مرد.
و خاندانت متفرّق مى‏شوند و به حالى مى‏افتند كه مردم به آنها ترحّم مى‏كنند. آيا در قلبت همين مى‏گذشت؟
گفتم: پناه به خدا مى‏برم از آنچه بر قلبم عارض شد.
هنوز دو سال نشده بود كه منصور از دنيا رفت و برادر و عدّه‏اى از خاندانش بعد از او مردند و بقيّه فقير و زمين گير شدند و از هم پاشيدند و همان طور كه امام فرموده بود، مردم به آنان ترحّم كرده و صدقه مى‏دادند.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 05:00 بعد از ظهر
امام (ع) و نطق پرندگان‏:

بدر، غلام امام رضا- عليه السّلام- مى‏گويد: اسحاق بن عمار خدمت حضرت امام موسى بن جعفر- عليه السّلام- رسيد و نشست. در اين هنگام مردى خراسانى اجازه خواست پس به كلامى تكلم كرد كه مثل آن (هرگز) شنيده نشده بود، مثل كلام پرندگان بود.
اسحاق گفت: پس امام- عليه السّلام- همه را با زبان خودش پاسخ داد تا اينكه سؤالاتش تمام شد و از نزد ايشان رفت. عرض كردم: تا به حال اين گونه سخن گفتن را از شما نشنيده بودم.
فرمود: اين زبان عدّه‏اى از مردم چين است. و همه آنها به يك زبان حرف نمى‏زنند. آيا تعجب مى‏كنى از صحبت كردن من به زبان آنها؟
گفتم: آرى، جاى تعجب دارد.
فرمود: شگفت انگيزتر از آن را به تو خبر دهم و آن اين است كه امام، منطق پرندگان و نطق هر ذى روحى را مى‏داند و چيزى بر او مخفى نيست.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 05:04 بعد از ظهر
پیشگوئی زندانى شدن امام كاظم توسط خودشان (ع):

ابو خالد زبالى مى‏گويد: امام موسى كاظم- عليه السّلام- با عده ‏اى از مأمورين مهدى خليفه عباسى كه براى جلب امام فرستاده بود، به طرف او مى‏رفت.
در منزل زباله فرود آمدند. و من اندوهناك بودم.
ابا خالد مى‏گويد: امام- عليه السّلام- مرا به خريدن ما يحتاج خود، امر فرمود و به سوى من نظر كرد و من ناراحت بودم.
از من پرسيد: اى ابا خالد! چرا ناراحت هستى؟
عرض كردم: چون شما به سوى اين طاغوت (خليفه) مى‏رويد و از شر او براى شما در امان نيستم.
فرمود: باكى نيست. در فلان روز هنگام ظهر منتظر من باش.
راوى مى‏گويد: روز شمارى مى‏كردم تا اينكه آن روز فرا رسيد. وقت ظهر آنجا رفتم و كسى را نيافتم تا اينكه نزديك غروب شد كه برايم شك عارض شد.
ناگاه شخصى از دور نمايان شد. وقتى پيش آمد، ديدم امام كاظم- عليه السّلام- سوار بر اشترى مى‏آيد. وقتى مرا ديد فرمود: شك نكن. و جريان را براى او گفتم.
فرمود: يك بار ديگر اين گونه مرا مى‏برند اما ديگر از آن رها نمى‏شوم.
راوى مى‏گويد: همان گونه شد كه حضرت فرموده بود.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 05:11 بعد از ظهر
پيشگويى امام (ع) از تخريب خانه:

عيسى مدائنى مى‏گويد: سالى براى حج به طرف مكه حركت كردم و در آنجا اقامت نمودم. با خودم گفتم: همين قدر كه اينجا ماندم، در مدينه نيز مى‏ مانم‏ تا از ثواب آن بى ‏نصيب نمانم. پس به مدينه رفتم و نزديك مسجد پيامبر، كنار خانه ابوذر، منزل گرفتم. ميان من و كسى اختلاف افتاد و باران شديدى مى‏باريد.
خدمت امام كاظم- عليه السّلام- رسيدم. و باران مرتب مى‏باريد. وقتى كه بر امام وارد شدم سلام كردم و حضرت جواب مرا داد. بدون اينكه من چيزى بگويم فرمود:
اى عيسى! برگرد كه خانه تو روى اسباب و اثاثيه‏ات، خراب شده است.
برگشتم و ديدم خانه خراب شده است. كارگرانى را گرفتم تا وسايلم را از زير خاك بيرون آوردند. تمام اسباب مرا خارج كردند و فقط سطل وضو را پيدا نكرديم.
فرداى آن روز، دوباره خدمت حضرت رسيدم، فرمود: چيزى از اثاثيه ‏ات گم شده است تا دعا كنم خداوند عوضش را مرحمت كند.
گفتم: فقط سطل وضوى من گم شده است. حضرت، سرش را پايين انداخت و سپس سر را بالا گرفت و فرمود: تو فراموش كرده‏ اى. سطل را در دستشويى گذاشته‏اى و كنيز صاحب خانه آن را برداشته است. وقتى كه برگشتى از او پس بگير.
راوى گويد وقتى به خانه برگشتم، به كنيز گفتم من سطل را در دستشويى جا گذاشتم آن را به من برگردان تا وضو بگيرم و او سطل را به من پس داد.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 05:15 بعد از ظهر
امام كاظم (ع) و مردى از اهل رى‏:

على بن ابى حمزه روايت مى‏كند كه: خدمت امام كاظم- عليه السّلام- بودم. مردى از اهل رى كه نامش جندب بود، وارد شد و سلام كرد و نشست. امام- عليه السّلام- سؤالات جالبى از او كرد. سپس فرمود: اى جندب! برادرت چطور است؟
گفت: خوب است و به شما سلام مى‏رساند.
حضرت فرمود: خداوند تو را در مصيبت برادرت اجر دهد.
جندب گفت: سيزده روز قبل، از كوفه نامه‏اى فرستاده است كه سلامت است.
امام فرمود: به خدا قسم! بعد از دو روز از فرستادن نامه، از دنيا رفت و مالى را به همسرش داد تا به تو بدهد. وقتى كه برگشتى به آنجا برو و به همسر برادرت مهربانى كن تا او آن مال را به تو بدهد.
راوى مى‏گويد: جندب مردى بلند قامت و زيبا بود. و او را بعد از اينكه امام كاظم- عليه السّلام- به شهادت رسيد، ديدم و از آن جريان پرسيدم.
جندب گفت: به خدا قسم! مولايم راست گفته بود و در كتاب و مال، كم و زيادى نبود.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 05:17 بعد از ظهر
راهنمايى امام كاظم (ع):

على بن ابى حمزه مى‏گويد: امام- عليه السّلام- مرا به دنبال كارى فرستاد. وقتى كه برگشتم ديدم متعب دم درب ايستاده است. گفتم: بر امام بگو كه من اينجا هستم. وقتى كه او رفت زنى از كنارم گذشت. با خود گفتم، اگر به معتّب نگفته بودم، دنبال آن زن مى‏رفتم و او را صيغه مى‏كردم.
در اين هنگام معتّب بيرون آمد و گفت: بيا داخل. وارد شدم ديدم امام بر سجاده نشسته است. با دستش از زير سجاده كيسه‏ اى بيرون آورد و به من داد و فرمود: برو دنبال آن زن كه الآن در دكان فلان كس در بقيع منتظر تو مى‏باشد. من پولها را گرفتم و به طرف بقيع رفتم و آن زن را در همان جايى كه امام فرموده بود، ديدم. به من گفت: اى بنده خدا! مرا معطل كردى؟
گفتم: من؟
گفت: آرى، پس با او رفتيم و او را به عقد خود در آوردم.

asemane sokhan
شنبه 04 شهریور 91, 05:19 بعد از ظهر
رسوائى هارون‏:

روايت شده است كه روزى، هارون الرشيد((لعنة الله علیه)) توسط شخصى يك طبق سرگين- كه به شكل انجير درست شده بود- براى امام- عليه السّلام- جهت تحقير ايشان فرستاد. وقتى حضرت، پارچه روى آن را برداشت، شيرين ترين و خوشبوترين انجير شده بود. حضرت از آن خورد و به شخص آورنده نيز خورانيد. و بقيه را به هارون برگرداند. وقتى هارون آن را به دست گرفت، ديد واقعا انجير است. اما هنگامى كه خورد، در دهانش به سرگين تبديل شد.

mahdi11
جمعه 13 تیر 93, 12:56 قبل از ظهر
معجزه امام موسی کاظم درنجات یکی ازمومنان درحالی داشت غرق میشد

علی بن صالح طالقانی گوید: در یک سفر دریائی کشتی ما دچار طوفان شد

و تمام افراد غرق شدند. من نیز به تخته ای چسبیده بودم و سه روز با مرگ

دست و پنجه نرم می کردم تا به لطف الهی امواج دریا مرا به جزیره

سرسبزی انداخت، از شدت خستگی از حال رفته بودم، سرانجام از سر و

صداهای مبهمی وحشتزده از جای جستم.

دیدم دو حیوان عجیب و غریب به جان هم افتاده و سر و صدا می کنند،

چشمشان که به من افتاد به داخل دریا جهیدند، در این هنگام پرنده عظیمی

که در حال فرود بود توجه مرا جلب نمود، این پرنده در دامنه کوهی که نزدیک

من بود برابر غاری بر زمین نشست.

حس کنجکاوی من تحریک شد، برای تماشای بهتر این پرنده غول پیکر

برخاستم و خود را لابه لای درختان پنهان کردم و به او نزدیک شدم ولی

وقتی وجود مرا حس کرد بال گشود و پروازکنان دور شد.

آهسته به غار نزدیک شدم، ناگهان از درون غار صدای تسبیح و ذکر شریف

لا اله الا الله، الحمدلله الله اکبر و تلاوت قرآن به گوشم خورد.

خوشحال جلو رفتم، نزدیک درب غار که رسیدم، صدائی از درون غار بیرون

آمد: ادخل یا علی بن صالح الطالقانی. (علی بن صالح طالقانی به فرما

داخل، خدا تو را رحمت کند)

بکلّی ترس من زائل شد وارد شدم و سلام کردم.

مردی جلیل القدر، خوش سیما و درشت چشم نشسته بود که جواب سلام

مرا داد و فرمود: خداوند ترا به تشنگی و گرسنگی و ترس امتحان فرمود و

سرانجام بر تو مرحمت نمود، ترا از سختیها رهانید، من می دانم که در فلان

ساعت سوار کشتی شدی و این مدّت در سفر دریائی بودی و در این تاریخ

دچار حادثه شدی و سه روز سرگردان امواج بودی و تصمیم گرفتی به خاطر

سختیها دست به خودکشی بزنی و خود را به دریا بیفکنی وغرق سازی،

ولی پشیمان شدی و در فلان موقع نجات یافتی و نزاع آن دو حیوان دریائی

بیدارت کرد و پرنده عظیم حواست را بدین جا جلب نمود، بیا بنشین، خدای

ترا رحمت کند.

قصه عجیبی بود، گفتم: شما را به خدا قسم! احوال مرا از کجا دانستی؟

فرمود: خدای دانای غیب و شهود مرا مطّلع فرموده است، همو ن که همواره

تورا می بیند سپس فرمود: گرسنه هستی و دعائی نمود که متوجه مضمون

آن نشدم، فقط دیدم غذائی حاضر گشت.

فرمود: بیا از روزی خدا بخور من هم خوردم، عجب غذائی تا کنون بدان

خوبی نخورده بودم همچنین مرا به همان طریق آبی گوارا نوشاند و آنگاه دو

رکعت نماز خواند و فرمود: دوست داری به شهر خود برگردی؟!

گفتم: چگونه چنین چیزی می شود؟

فرمود: کرامت خداوندی است که ما در حق دوستانمان می کنیم و سپس

دعائی خواند که نفهمیدم و فقط قسمت کلمه الساعه الساعه (هم اکنون

هم اکنون) را فهمیدم.

توده های ابری بر در غار دیده شد که تک تک نزدیک می آمدند و به صدای

رسا می گفتند: سلام علیک یا ولی الله و حجته.

او جواب می فرمود: علیک السلام و رحمه الله و برکاته ای ابر مطیع به کدام

سمت میروی؟

ابر پاسخ می داد: فلان جا .

سپس می پرسید: ابر رحمتی یا ابر بلا؟ بارش رحمت می بری یا بارش

عذاب؟ ابر پاسخ می داد.

سرانجام ابر درخشان بزرگی پدیدار شد و پس از سلام و جواب،امام از او

پرسید: کجا می روی؟ ابر پاسخ داد: طالقان .

پرسید: ابر رحمتی یا ابر عذاب؟

گفت: ابر رحمت.

فرمود: این امانت الهی را بخوبی تحویل بگیر و به طالقان برسان.

ابر گفت: سمعا و طاعه، شنیدم و مطیع فرمانم.

فرمود: (با اذن الهی بر زمین قرار گیر. )

ابر بر زمین مستقر شد، او بازوی مرا گرفت و مرا بر فراز ابر نشاند.

گفتم: شما را به خدای بزرگ و بحق رسول خدا محمد مصطفی صلی الله

علیه و آله و بحث سیدالوصیین امیرالمؤمنین و ائمه هدی علیهم السلام

سوگند می دهم خود را معرفی کنید که سخت مورد مرحمت الهی هستی

و جلیل القدر.

فرمود: ای علی بن صالح، زمین هرگز به اندازه لحظه ای از حجّت الهی

خالی نمی شود و همواره حجّت الهی در زمین خواهد بود یا به صورتی

آشکار و یا به صورتی مخفی، من حجت ظاهر و باطن و حجت جاودان الهی

و وصی رسول خدا در این زمان، موسی بن جعفر هستم. من متوجه

امامت حضرت و پدرانش شدم.

حضرت فرمان حرکت صادر نمود و ابر در زمان کوتاهی در کمال آرامش مرا در

طالقان بر زمین گذاشت.

وقتی خبر این جریان بگوش هارون الرشید ، خلیفه عباسی غاصب رسید، او

را احضار نمود و ماجرایش را سؤال کرد وقتی علی بن صالح سرگذشت خود

را تعریف نمود، هارون دستور قتل او را صادر کرد تا بخیال خود این معجزه

حضرت را بپوشاند.


بحار الانوار، ج 48، ص 39، از مناقب.

mahdi11
جمعه 13 تیر 93, 12:58 قبل از ظهر
نجات جان علی بن یقطین ازدسیسه دشمن...


روزی علی بن یقطین در نامه ای به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نوشت:« اصحاب بر سر کیفیت مسح پا در وضو با هم اختلاف دارند. اگر صلاح دیدید به خط شریف خود کیفیت وضوی کامل را برایم بنویسید.»
امام در جواب نامه او چنین نوشت:« اختلافی را که گفته بودی، متوجه شدم، ولی تو از این پس این چنین وضو بگیر:
1- سه بار آب در دهان بگردان و دهان*شویه کن.
2- سه بار استنشاق کن و بینی ات را بشوی.
3- صورتت را سه بار و دست*ها را از پایین تا آرنج بشوی.
4 - همه سر را مسح کن و گوش*ها را بشوی.
5 - پاهایت را بشوی.
با این دستور هرگز مخالفت مکن.»

وقتی نامه امام به دست علی رسید، همه از جواب امام تعجب کردند که چرا دستورالعمل وضویی کاملاً مشابه با وضوی اهل سنّت برای علی بن یقطین صادر فرموده است، ولی خود علی گفت:« مولایم بهتر از هر کس دیگری علت چنین دستوری را می داند و من هم فرمانبردار و مطیع دستورش هستم.»
از آن پس علی بن یقطین بر خلاف همه ی شیعیان وضو می گرفت، درست همان گونه که امام فرموده بود.

مدت*ها چنین بود تا روزی جاسوسان هارون الرشید گزارش دادند که علی بن یقطین از شیعیان موسی بن جعفر و مخالف شماست.
با توجه به اینکه علی بن یقطین وزیر هارون بود و گهگاه از این گزارش ها می رسید، هارون موضوع را با بعضی از عوامل اطلاعاتی در جریان گذاشت و گفت:« مدت هاست گزارش هایی در مورد تشیّع علی بن یقطین و نفوذی بودنش در دستگاه حکومتی ما به دستم می رسد ولی من هیچ سرنخی بدست نیاورده ام. دوست دارم به*گونه*ای که او متوجه نشود امتحان روشن دیگری به*عمل آوردم و به همه حرفها خاتمه دهم. بگویید چه کنم.»
گفتند:«وضوی شیعیان با وضوی اهل سنت فرق می کند. بهترین امتحان آن است که شخصاً به طور پنهانی وضوی او را کنترل کنید.»
گفت:« آری، این بهترین راه است.»
عادت علی بن یقطین این بود که نماز را اول وقت در اطاقی تنها به*جا می آورد.
روزی وقتی علی وارد اطاق شد، هارون از محلی که قبلاً در نظر گرفته بود، او را زیر نظر گرفت. علی نیز همچون همیشه وضویی به روش وضوی اهل سنت گرفت.
صحنه آن چنان عجیب بود که هارون بی اختیار از مخفیگاهش بیرون آمد و خطاب به علی فریاد زد:« ای علی بن یقطین! هر کسی می گوید تو شیعه هستی دروغ می گوید.»

پس از آن روز مجدداً نامه ای از امام هفتم علیه السلام به دست علی رسید که در آن نوشته بود:« ای علی بن یقطین! از این پس آن گونه که خداوند فرموده است، وضو بگیر: صورت را کامل و دست*ها را از آرنج تا انگشتان بشوی، و سپس قسمتی از جلوی سر و آنگاه روی پاهایت را از رطوبت دستهایت مسح نما؛ زیرا که خطری که متوجه تو بود برطرف گردید.»


بحار الانوار، ج 48، ص 38، از مناقب و ارشاد و اعلام الوری.

mahdi11
جمعه 13 تیر 93, 01:00 قبل از ظهر
زنده کردن گاومرده...



علی بن مغیره گوید: همراه امام موسی کاظم علیه السلام در منی می*رفتیم که با زنی روبه*رو شدیم که که فرزندان کوچکش به دورش حلقه زده بودند و همگی سخت می*گریستند.
امام فرمود:« چرا گریه می*کنید؟ »
زن که امام را نمی شناخت گفت:« تنها سرمایه من و این فرزندان یتیمم گاوی بود که از شیرش زندگی را می*گذراندیم. اینک گاو مُرده و ما درمانده شده*ایم.»
امام فرمود:« آیا دوست داری آن گاو را زنده سازم؟ »
گفت:«آری، آری!»
امام به گوشه ای رفت و دو رکعت نماز خواند و دست به سوی آسمان گرفت و دعا نمود. آنگاه کنار گاو مرده آمد و ضربه ای به پهلوی گاو زد. ناگهان گاو زنده شد و از جا بلند شد.
زن با دیدن این صحنه فریاد زد:« بیایید که قسم به خدای کعبه، او عیسی بن مریم است! »
مردم ازدحام کردند و به تماشای گاو و سخنان زن مشغول شدند و امام خود را در بین مردم پنهان نمود و به راه خود ادامه داد.


بحار الانوار، ج 48، ص 55، از بصائر الدرجات.

mahdi11
جمعه 13 تیر 93, 01:02 قبل از ظهر
امام موسی کاظم(ع)وپیشگویی مرگ زنذانبان...



ابویوسف و محمد بن حسن که دو نفر از اصحاب ابوحنیفه بودند، در زندان سندی بن شاهک به ملاقات امام ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام رفتند. در بین راه با هم می گفتند: ما چیزی از موسی بن جعفر کم نمی آوریم. یا مساوی او هستیم، یا مشابه او. وقتی به خدمت حضرت رسیدند و مقداری نشستند، یکی از مأمورین زندان وارد شد و گفت: نوبت کاری من تمام شده و از خدمت شما می روم. اگر بیرون زندان کاری دارید بفرمائید، تا مرتبه دیگر که نوبت خدمت من می شود و مجدداً باز خواهم گشت، نتیجه اش را تقدیم کنم.

حضرت فرمودند: کاری ندارم. وقتی آن مرد رفت، حضرت به ابو یوسف رو کرد و فرمود: عجیب است، او امشب می میرد. آن وقت به من میگوید اگر کاری داری بگو انجام دهم. ابویوسف و محمد بن حسن بهتزده پس از خداحافظی از زندان بیرون آمدند، در حالی که به یکدیگر می گفتند: ما آمده بودیم بحث حلال و حرام کنیم. او از امور غیبی خبر داد. زمان مرگ امری است نهانی. از کجا می دانست؟!

سپس فردی را مأموریت دادند تا آن مأمور زندان را تا فردا تعقیب کند و آنها را از وضع او مطّلع نماید. آن مرد نیز وی را زیر نظر گرفت و شب را در مسجد محله که نزدیک خانه آن مأمور بود، خوابید. صبحگاهان دید فریاد عزا بلند است و مردم به داخل خانه وی آمد و شد میکنند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: فلانی دیشب از دنیا رفت. این مرد پیش ابو یوسف و محمد بن حسن آمد خبر مرگ آن مأمور را آورد.

مجدداً این دو به ملاقات حضرت آمدند و گفتند: “ معلوم شد شما به حلال و حرام دین خدا آگاهید. ولی زمان مرگ او را که از اسرار غیبی الهی است از کجا دانستید؟ حضرت فرمود: از دروازه های علم رسول الله است که به روی حضرت امیرالمؤمنین گشودند و سپس آن علم الهی از هر امام به امام بعدی منتقل شده است


بحار الانوار، ج 48، ص 64 از خرائج.

mahdi11
جمعه 03 مرداد 93, 06:09 بعد از ظهر
ابوبصیر از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسید:"امام با چه نشانه*هایی شناخته می*شود؟"

فرمود:"امام راستین صفاتی دارد که اولین و مهم*ترین آن این است که امام قبلی معرفی*اش کرده باشد. همان گونه که رسول خدا علی بن ابیطالب علیه السلام را معرفی کرد، هر امامی نیز باید امام پس از خود را معرفی نماید. نشانه*ی دیگر آن است که هر چه از او می*پرسند، جواب بدهد و از هیچ چیز بی*خبر نباشد. نشانه*ی دیگر اینکه هرگز در دفاع از حق سکوت نکند، از حوادث آینده خبر بدهد و به همه*ی زبان*ها سخن بگوید."

سپس فرمود:"هم اکنون نشانه*ای به تو می*نمایم که قلبت مطمئن شود."

در همین حال مردی خراسانی وارد شد و شروع کرد به عربی سخن گفتن، اما امام پاسخش را به فارسی داد. مرد خراسانی گفت:" من خیال می*کردم فارسی متوجه نمی*شوید."

امام فرمود:"سبحان الله! اگر نتوانم جوابت را به زبان خودت بدهم، پس چه فضیلتی بر تو دارم؟" سپس فرمود:"امام کسی است که سخن هیچ فردی بر او پوشیده نیست. او کلام هر شخص و هر موجود زنده ای را می فهمد. امام با این نشانه*ها شناخته می*شود و اگر اینها را نداشته باشد، امام نیست."




بحار الانوارج 48، ص 47

mahdi11
یکشنبه 08 اسفند 00, 02:15 قبل از ظهر
💥عجائب امام علیه*السلام در کلام حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام

⚡️قطب الدین راوندی (رحمه*الله) روایت می*کند:

ابن أبی حمزة می*گوید:در محضر أبی الحسن موسی (علیه*السلام) بودم که سی خادم حبشی وارد شدند پس یکی از آنان با لغت خودشان شروع به تکلم کرد و امام (علیه*السلام) با همان لغت جوابشان را داد پس تمامی آنان تعجب کردند و بعضی از آنان را دیدم که به دیگری می*گفتند:او از ما لغت مان را فصیح تر صحبت می*کند پس وقتی خارج شدند حضرت به من فرمودند:شاید از اینکه با آنان به لغت حبشی تکلم کردم تعجب کردی؛گفتم:بله به خدا سوگند.فرمودند:پس تعجب نکن آنچه از امر من بر تو مخفی است عجیب تر و عجیب تر است و از من چیزی ندیدی جز مقداری که پرنده ای نوک به دریا بزند و امام به منزله ی بحر است که آنچه نزد اوست تمام نمی*شود و عجائب امام اکثر از عجائب دریا است.

📚الخرائج و الجرائح،تألیف قطب راوندی،جلد ۱،صفحه ۳۱۲_۳۱۳،چاپ مؤسسة الامام المهدی علیه*السلام