حامد
شنبه 04 تیر 90, 09:39 بعد از ظهر
توجه این بحث نتیجه "رکن اول خداشناسی " است دوستان برای فهم بیشتر اون تاپیک را مطالعه کنند
posting.php?mode=reply&f=19&t=279 (http://rayatolmahdi.com/posting.php?mode=reply&f=19&t=279)
بنا براين اعتقاد به وجود مجرّداتى كه در عين اينكه متعدّد باشند خودشان جزء نداشته باشند عقيدهاى نادرست است زيرا:
اولاً: گفتيم كه: حكم مذكور (ملازمه فرض تعدّد با كميت و مقدار) از بديهيات مىباشد.
ثانيا: در فرض مذكور ـ يعنى در صورت فرض تعدّد و تكثّر موجوداتى كه داراى مقدار و اجزا نباشند ـ بدون شك هر يك از افراد چنين مجموعهاى، جزئى از كلّ آنها خواهد بود (به گونهاى كه مثلاً مجموع ده فردِ آنها داراى مقدارى از وجود است كه نه فردِ آنها آن مقدار را ندارد، و هر هشت فرد از آنها داراى مقدارى از وجود است كه هفت فرد از آنها داراى آن مقدار از وجود نيست و همينطور)، پس مجموعه ده فردِ آنها قابل انقسام به ده جزء مىباشد، و هر حقيقتى كه قابل انقسام به عدد معيّنى باشد به كمتر و بيشتر از آن نيز قابل تقسيم است، چه اينكه بديهى است اگر عدم قابليت انقسام در مورد چيزى ذاتىِ آن باشد مطلقا قابل انقسام نخواهد بود، و چنانچه ذاتىِ آن نباشد تفاوتى بين كمى و زيادى انقسامات، و كوچكى و بزرگى اجزاى آن نمىباشد. در نتيجه، هر فرد از افراد دهگانه قابل انقسام به انقسامات مختلف و داراى اجزا خواهد بود.
لازم به ذكر است در مثال مذكور (مجرّدات دهگانه)، فرقى نمىكند كه وجود هر يك از مجرّداتِ فرضشده محيط بر مراتب پايينتر از خود باشد، يا اينكه هر يك از آنها در مقابل ديگرى وجودى مستقل داشته باشند، بلكه در صورت اول ـ كه عقيده معتقدين به تشكيك وجود نيز بر آن مبنا استوار است ـ به طور بديهى مرتبه دهم، مركّب و متشكّل از ده جزء مىباشد، چنانكه ساير مراتب نيز نسبت به مراتب پايينتر از خود داراى چنين حكمى هستند. از همه اينها گذشته اعتقاد به اينكه يك حقيقت (مانند مثال، يا مانند عقول عشره فلسفى)، تنها به عددى معيّن قابل تقسيم بوده و به بيشتر از آن قابل تقسيم نباشد مستلزم اعتقاد به وجود جزء لايتجزّى مىباشد كه بطلان آن در محل خود ثابت است. مضافا بر اينكه بايد دانست بين كمّ متّصل و كمّ منفصل تفاوت ذاتى وجود نداشته، و تفاوت آنها صرفا امرى اعتبارى است.
توضيح بيشتر اينكه كميت (= مقدار) را دو قسم دانستهاند يكى "كميت متصل"، و ديگرى "كميت منفصل". كميت متصل مانند خط يك مترى، يا يك جاده بين دو شهر؛ و كميت منفصل مانند: چند عدد سيب، يا چند عدد مثلث.
با توجه به آنچه داشتيم كه فرض هر گونه تعدد و تكثر جز در موضوع داراى اجزا ممكن نيست بديهى خواهد بود كه تفاوت كميت متصل و منفصل تنها در اين است كه اجزاى وجودى كم متصل (= پيوسته) با همديگر نوعى پيوستگى و پيوند دارند ولى هر يك از افراد كم منفصل (= جدا از هم)
موجودات داراى اجزايى مىباشند كه ميان آنها پيوند و پيوستگى افراد كم متصل وجود ندارد، واين در حالى است كه افراد هر دو قسم از حيث سنخ ذات و حقيقت خود يكسان بوده، داراى اجزاى معين و مشخصى مىباشند به گونهاى كه البته تبديل هر يك از آنها به ديگرى هيچگونه امتناع ذاتى ندارد.
چنانچه كسى خيال كند: " برخى موجودات، داراى حدود وجودىاى هستند كه آن حدود موجب محدوديت برخى، و سعه وجود برخى ديگر از آنها نسبت به ديگرى مىباشد، ولى هيچكدام از اين موجودات داراى كميت و مقدار نيست ". بايد دانست كه چنين شخصى به معناى كمّيت و مقدار توجّه ندارد، بلكه اصل معناى كميت و مقدار را پذيرفته است، و تنها از آوردن نام آن پرهيز دارد.
" سبزوارى " در مورد معناى شدّت و نورانيت وجود مىگويد: إن الكثرة التي من حيث الشدة والضعف والتقدم والتأخر وغيرهما في أصل الحقيقة الوجودية، كاشفة عن الأشملية والأوسيعة وفقد السلب بما هو سلب الوجود. (حاشيه اسفار، 6 / 22): كثرت و بيشترىاى كه در اصل حقيقت وجودى، از حيث شدّت و ضعف و پيشى و پسى ـ و غير آن دو ـ وجود دارد، بيان كننده شمول و وسعت بيشتر، و نداشتن كمبود ـ از حيث اينكه كمبود وجود است ـ مىباشد.
يكى از شواهد روشن استحاله وجود مجرّدات اين است كه قائلين به آن به ناچار معناى تجرّد و بساطت را از حقيقت آن برگردانده، و به معناى " احاطه ذاتى و وسعت وجودى " كه به صراحت مستلزم " تركيب حقيقى " و " داشتن اجزاى مقدارى " و " عدم بساطت و تجرّد " است تأويل مىكند.
به خواست خداوند تعالى در بحث اثبات توحيد و يگانگى خالق متعال نيز بيان خواهيم داشت كه دليل بر استحاله تعدّد ذات بارى اين است كه: امكان تعدّد و تكثّر، فرعِ بر داراى مقدار و اجزا بودنِ شىء است، و از آنجا كه خداوند جلّ و تقدّس جزء و كلّ و مقدار ندارد محال است كه شريك و دوم و سوم براى او بتوان فرض كرد
posting.php?mode=reply&f=19&t=279 (http://rayatolmahdi.com/posting.php?mode=reply&f=19&t=279)
بنا براين اعتقاد به وجود مجرّداتى كه در عين اينكه متعدّد باشند خودشان جزء نداشته باشند عقيدهاى نادرست است زيرا:
اولاً: گفتيم كه: حكم مذكور (ملازمه فرض تعدّد با كميت و مقدار) از بديهيات مىباشد.
ثانيا: در فرض مذكور ـ يعنى در صورت فرض تعدّد و تكثّر موجوداتى كه داراى مقدار و اجزا نباشند ـ بدون شك هر يك از افراد چنين مجموعهاى، جزئى از كلّ آنها خواهد بود (به گونهاى كه مثلاً مجموع ده فردِ آنها داراى مقدارى از وجود است كه نه فردِ آنها آن مقدار را ندارد، و هر هشت فرد از آنها داراى مقدارى از وجود است كه هفت فرد از آنها داراى آن مقدار از وجود نيست و همينطور)، پس مجموعه ده فردِ آنها قابل انقسام به ده جزء مىباشد، و هر حقيقتى كه قابل انقسام به عدد معيّنى باشد به كمتر و بيشتر از آن نيز قابل تقسيم است، چه اينكه بديهى است اگر عدم قابليت انقسام در مورد چيزى ذاتىِ آن باشد مطلقا قابل انقسام نخواهد بود، و چنانچه ذاتىِ آن نباشد تفاوتى بين كمى و زيادى انقسامات، و كوچكى و بزرگى اجزاى آن نمىباشد. در نتيجه، هر فرد از افراد دهگانه قابل انقسام به انقسامات مختلف و داراى اجزا خواهد بود.
لازم به ذكر است در مثال مذكور (مجرّدات دهگانه)، فرقى نمىكند كه وجود هر يك از مجرّداتِ فرضشده محيط بر مراتب پايينتر از خود باشد، يا اينكه هر يك از آنها در مقابل ديگرى وجودى مستقل داشته باشند، بلكه در صورت اول ـ كه عقيده معتقدين به تشكيك وجود نيز بر آن مبنا استوار است ـ به طور بديهى مرتبه دهم، مركّب و متشكّل از ده جزء مىباشد، چنانكه ساير مراتب نيز نسبت به مراتب پايينتر از خود داراى چنين حكمى هستند. از همه اينها گذشته اعتقاد به اينكه يك حقيقت (مانند مثال، يا مانند عقول عشره فلسفى)، تنها به عددى معيّن قابل تقسيم بوده و به بيشتر از آن قابل تقسيم نباشد مستلزم اعتقاد به وجود جزء لايتجزّى مىباشد كه بطلان آن در محل خود ثابت است. مضافا بر اينكه بايد دانست بين كمّ متّصل و كمّ منفصل تفاوت ذاتى وجود نداشته، و تفاوت آنها صرفا امرى اعتبارى است.
توضيح بيشتر اينكه كميت (= مقدار) را دو قسم دانستهاند يكى "كميت متصل"، و ديگرى "كميت منفصل". كميت متصل مانند خط يك مترى، يا يك جاده بين دو شهر؛ و كميت منفصل مانند: چند عدد سيب، يا چند عدد مثلث.
با توجه به آنچه داشتيم كه فرض هر گونه تعدد و تكثر جز در موضوع داراى اجزا ممكن نيست بديهى خواهد بود كه تفاوت كميت متصل و منفصل تنها در اين است كه اجزاى وجودى كم متصل (= پيوسته) با همديگر نوعى پيوستگى و پيوند دارند ولى هر يك از افراد كم منفصل (= جدا از هم)
موجودات داراى اجزايى مىباشند كه ميان آنها پيوند و پيوستگى افراد كم متصل وجود ندارد، واين در حالى است كه افراد هر دو قسم از حيث سنخ ذات و حقيقت خود يكسان بوده، داراى اجزاى معين و مشخصى مىباشند به گونهاى كه البته تبديل هر يك از آنها به ديگرى هيچگونه امتناع ذاتى ندارد.
چنانچه كسى خيال كند: " برخى موجودات، داراى حدود وجودىاى هستند كه آن حدود موجب محدوديت برخى، و سعه وجود برخى ديگر از آنها نسبت به ديگرى مىباشد، ولى هيچكدام از اين موجودات داراى كميت و مقدار نيست ". بايد دانست كه چنين شخصى به معناى كمّيت و مقدار توجّه ندارد، بلكه اصل معناى كميت و مقدار را پذيرفته است، و تنها از آوردن نام آن پرهيز دارد.
" سبزوارى " در مورد معناى شدّت و نورانيت وجود مىگويد: إن الكثرة التي من حيث الشدة والضعف والتقدم والتأخر وغيرهما في أصل الحقيقة الوجودية، كاشفة عن الأشملية والأوسيعة وفقد السلب بما هو سلب الوجود. (حاشيه اسفار، 6 / 22): كثرت و بيشترىاى كه در اصل حقيقت وجودى، از حيث شدّت و ضعف و پيشى و پسى ـ و غير آن دو ـ وجود دارد، بيان كننده شمول و وسعت بيشتر، و نداشتن كمبود ـ از حيث اينكه كمبود وجود است ـ مىباشد.
يكى از شواهد روشن استحاله وجود مجرّدات اين است كه قائلين به آن به ناچار معناى تجرّد و بساطت را از حقيقت آن برگردانده، و به معناى " احاطه ذاتى و وسعت وجودى " كه به صراحت مستلزم " تركيب حقيقى " و " داشتن اجزاى مقدارى " و " عدم بساطت و تجرّد " است تأويل مىكند.
به خواست خداوند تعالى در بحث اثبات توحيد و يگانگى خالق متعال نيز بيان خواهيم داشت كه دليل بر استحاله تعدّد ذات بارى اين است كه: امكان تعدّد و تكثّر، فرعِ بر داراى مقدار و اجزا بودنِ شىء است، و از آنجا كه خداوند جلّ و تقدّس جزء و كلّ و مقدار ندارد محال است كه شريك و دوم و سوم براى او بتوان فرض كرد