PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : 2 شبهه



طاها
یکشنبه 22 خرداد 90, 11:27 قبل از ظهر
- سعد بن عبد اللَّه گويد: گرفتار يك ناصبى مذهب شدم كه در منازعه عقيدتى بسيار سخت گير بود، بارى پس از اتمام مناظره به من گفت: واى بر تو و بر يارانت! شما گروه رافضيان زبان به طعن مهاجرين و انصار مى‏گشائيد و منكر محبّت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر ايشان هستيد، پس صدّيق كسى است كه بسبب سبقتش در اسلام فوق تمام صحابه است، مگر نمى‏دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تنها بدين خاطر با او به غار رفت كه آنچه بر خود هراس داشت بر او نيز همان داشت، و نيز براى آنكه مى‏دانست او خليفه امّتش خواهد شد، و با اين كار خواست همان طور كه جان خود را حفظ مى‏كند او را نيز محافظت فرمايد، تا مبادا اوضاع و احوال دين پس از او مختل شود و اسلام منتظم باشد، و اينكه علىّ عليه السّلام را در فراش خود گماشت براى اين بود كه نيك مى‏دانست اگر او كشته شود اوضاع دين مختل نمى‏شود، چرا كه در ميان صحابه جايگزين او موجود است، و به هر جهت توجّهى به قتل او نكرد.
احتجاج-ترجمه جعفرى، ج‏2، ص: 564
سعد گويد: من جوابهايى به اين كلام او دادم ولى مجابش نكرد.
سپس گفت: اى گروه رافضيان شما معتقديد كه اوّلى و دوم از أهل نفاق بوده‏اند، و در اثبات آن استدلال به شب عقبه مى‏كنيد.
سپس به من گفت: بگو ببينم آيا اسلام آن دو از سر طوع و رغبت بود يا كراهت و اجبار؟ من نيز از پاسخ بدان احتراز نموده و در دل گفتم: اگر بگويم از سر طوع و رغبت بوده مى‏گويد: در اين صورت ممكن نيست كه ايمان آن دو از سر نفاق بوده باشد، و اگر بگويم از سر اكراه و اجبار بوده، كه در آن زمان هنوز اسلام نيرو و قوّتى نگرفته بود كه اسلام آن دو از سر زور و اجبار بوده باشد، پس بدون هيچ پاسخى از نزد اين فرد مخاصم مراجعت نمودم در حالى كه از غصّه نزديك بود جگرم پاره پاره شود.

SABA
دوشنبه 23 خرداد 90, 08:00 قبل از ظهر
اگه پیامبر می خواست جان اونه حفظ کنه تا اون خلیفه بشه اگه این استدلال هست پس باید کسانی که زودتر رفتن مدینه خلیفه باشند چون پیغمبر می خواست جون اون ها هم حفظ بشه

بر فرض که گیم طوعا ایمان اوردن که مهم نیست بعدا مرتد شدند
:mrgreen:

mohhammad$adeq
دوشنبه 30 خرداد 90, 07:17 بعد از ظهر
- سعد بن عبد اللَّه گويد: گرفتار يك ناصبى مذهب شدم كه در منازعه عقيدتى بسيار سخت گير بود، بارى پس از اتمام مناظره به من گفت: واى بر تو و بر يارانت! شما گروه رافضيان زبان به طعن مهاجرين و انصار مى‏گشائيد و منكر محبّت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر ايشان هستيد، پس صدّيق كسى است كه بسبب سبقتش در اسلام فوق تمام صحابه است، مگر نمى‏دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تنها بدين خاطر با او به غار رفت كه آنچه بر خود هراس داشت بر او نيز همان داشت، و نيز براى آنكه مى‏دانست او خليفه امّتش خواهد شد، و با اين كار خواست همان طور كه جان خود را حفظ مى‏كند او را نيز محافظت فرمايد، تا مبادا اوضاع و احوال دين پس از او مختل شود و اسلام منتظم باشد، و اينكه علىّ عليه السّلام را در فراش خود گماشت براى اين بود كه نيك مى‏دانست اگر او كشته شود اوضاع دين مختل نمى‏شود، چرا كه در ميان صحابه جايگزين او موجود است، و به هر جهت توجّهى به قتل او نكرد.(


سلام
اما اینجوری که این ناصبی علیه ما یستحق حرف میزنه
بهتر بود اصلا از اول شیطان را معدوم میشد که دگر بنده ها را گمراه نکند
اما اراده الله بر مجبور کردن بندگان به اطاعت تعلق نگرفته)
احتجاج-ترجمه جعفرى، ج‏2، ص: 564
سعد گويد: من جوابهايى به اين كلام او دادم ولى مجابش نكرد.
سپس گفت: اى گروه رافضيان شما معتقديد كه اوّلى و دوم از أهل نفاق بوده‏اند، و در اثبات آن استدلال به شب عقبه مى‏كنيد.
سپس به من گفت: بگو ببينم آيا اسلام آن دو از سر طوع و رغبت بود يا كراهت و اجبار؟ من نيز از پاسخ بدان احتراز نموده و در دل گفتم: اگر بگويم از سر طوع و رغبت بوده مى‏گويد: در اين صورت ممكن نيست كه ايمان آن دو از سر نفاق بوده باشد، و اگر بگويم از سر اكراه و اجبار بوده، كه در آن زمان هنوز اسلام نيرو و قوّتى نگرفته بود كه اسلام آن دو از سر زور و اجبار بوده باشد، پس بدون هيچ پاسخى از نزد اين فرد مخاصم مراجعت نمودم در حالى كه از غصّه نزديك بود جگرم پاره پاره شود.



اسلام
آندو کاملا ظاهری بوده و به طمع ریاست و جاه و مقام اظهار دین کردند
چه آنکه احبار یهود و بزرگانشان
علم به بعثت رسول الله صلی الله علیه واله داشتد
هم چنین قدرت یافتن دین خدا


تازه بر فرض قبول تمام موارد این ملعون ناصب از آنجا که این دو الی ما شا الله خرابکاری داشتن نمیتونن منتخب رسول الله ص
باشن
و الا اصل توحید معاد نبوت عدل و امامت از بیخ تعطیل میشه
بغض مادر
کفایت کفر و عدم اسلام آندو میکند

SABA
سه شنبه 07 تیر 90, 08:19 قبل از ظهر
و الا اصل توحید معاد نبوت عدل و امامت از بیخ تعطیل میشه
بغض مادر
کفایت کفر و عدم اسلام آندو میکند
اینایی که نوشتی یعنی چی ؟؟؟
خودت هم می فهمی ؟؟؟
ربطش به جواب شبهه چیه؟؟؟

طاها
دوشنبه 13 تیر 90, 03:27 بعد از ظهر
احتجاج-ترجمه جعفرى ج‏2 577 «احتجاج حضرت حجت امام قائم، مهدى منتظر، صاحب الزمان»«- صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين » ..... ص : 563
سپس مولايمان فرمود: اى سعد! هر كه- در مقام خصم تو- ادّعا كرد كه «رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با برگزيده اين امّت به غار رفت زيرا كه او همان گونه كه بر جان خود در هراس بود بر جان او نيز بيم داشت زيرا مى‏دانست كه او جانشين و خليفه او خواهد بود و قرار هم نبود با كسى غير از او پنهان و مخفى شود، و اينكه براى اين علىّ عليه السّلام را در فراش خود خواباند زيرا مى‏دانست خللى كه از قتل أبو بكر پيش مى‏آيد از كشته شدن او واقع نخواهد شد،
زيرا فردى كه جانشين علىّ باشد در ميان صحابه موجود است»، چرا تو با اين كلام او را نقض نكردى كه: «مگر شما معتقد نيستيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «خلافت پس از من سى سال است» و اين سى سال؛ مدّت عمر خلفاى راشدين (أبو بكر، عمر، عثمان و علىّ) است، زيرا اينان بنا بر اعتقادتان خلفاى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى‏باشند؟ زيرا گريزى جز گفتن آرى نداشت. و اگر مطلب اين باشد كه أبو بكر خليفه پس از او باشد بنا بر اين سه خليفه بعدى نيز خليفه امّت او هستند، پس براى چه تنها يك خليفه (أبو بكر) را به غار برد و آن سه را نبرد؟ پس بواسطه ترك آن سه و تخصيص أبو بكر به همراهى خود آنها را خوار ساخته، زيرا حقّ اين بود كه همان رفتارى كه با أبو بكر فرموده با ديگران نيز داشته باشد، با اين كردار حقوقشان را ناچيز شمرده و دلسوزى را بر ايشان ترك گفته پس از آنكه بر آن حضرت واجب بود بنا بر ترتيب خلافتشان بر آنان همان كند كه در باره أبو بكر انجام داد «1».
و امّا پاسخ به مطلبى كه خصم تو گفت كه آيا اسلام آن دو با ميل و رغبت بوده يا زور و اجبار، چرا نگفتى اسلام آن دو از روى طمع بوده، زيرا آن دو با يهوديان مجالست داشتند و از پيشگوئيهاى تورات و كتابهاى گذشتگان از خروج محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و استيلاى او بر عرب و پايان كار او خبردار مى‏شدند، و ايشان پيشگويى كرده بودند كه محمّد بر عرب مسلّط مى‏شود همان گونه كه بخت‏نصّر بر بنى اسرائيل مسلّط شد جز آنكه محمّد ادّعاى نبوّت مى‏كند ولى او عارى از نبوّت بود. بنا بر اين وقتى امر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ظاهر و آشكار شد نزد وى شتافته و او را در شهادت لا إله إلّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه؛ يارى كردند به طمع آنكه چون امور او استقرار يافت و خيالش راحت شد و ولايتش استقامت گرفت هر كدام به حكومت شهرى برسند، ولى چون تيرشان به سنگ خورد با همگنان خود در شب عقبه ايستادند و به بالاى آن گردنه رفتند تا مركب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را پس از صعود به آنجا ساقط كنند تا آن حضرت هلاك گردد، ولى خداوند متعال آن حضرت را از كيد ايشان محفوظ داشت و آنان نتوانستند كارى از پيش ببرند، و حال آن دو همچون رفتار طلحه و زبير بود آن هنگام كه نزد علىّ عليه السّلام رسيدند و به طمع آنكه هر كدام به ولايت شهرى برسند
با آن حضرت بيعت كردند، ولى چون تيرشان به سنگ خورد و از رسيدن به ولايت نوميد شدند بيعت او را شكسته و بر آن حضرت شورش كردند، تا عاقبت كارشان به همان جا ختم شد كه سرانجام هر عهدشكنى است. سپس مولايمان امام عسكرىّ عليه السّلام براى نماز خود برخاست و همراهش حضرت قائم عليه السّلام نيز بلند شد(جانها به فدایش)