PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : طبیعییون



mostafahem
چهارشنبه 14 اردیبهشت 90, 11:14 قبل از ظهر
طبیعیون کسانی هستند که تمام افعال طبیعت را به خود طبیعت نسبت می دهند.
ساده تر بگویم کسانی هستند که برای این عالم خالقی نمی شناسند و تمام نظم و آفریش این عالم را به خود طبیعت و نیرو های موجود در آن نسبت می دهند.
روایت زیر را که بین امام صادق(ع) و یکی از اصحاب طبایع است بدقت بخوانید:

mostafahem
چهارشنبه 14 اردیبهشت 90, 11:17 قبل از ظهر
1 أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ قَالَ لِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ كَانَ بِمِصْرَ زِنْدِيقٌ تَبْلُغُهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَشْيَاءُ فَخَرَجَ إِلَى الْمَدِينَةِ لِيُنَاظِرَهُ فَلَمْ يُصَادِفْهُ بِهَا وَ قِيلَ لَهُ إِنَّهُ خَارِجٌ بِمَكَّةَ فَخَرَجَ إِلَى مَكَّةَ وَ نَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فَصَادَفَنَا وَ نَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الطَّوَافِ وَ كَانَ اسْمُهُ عَبْدَ الْمَلِكِ وَ كُنْيَتُهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَضَرَبَ كَتِفَهُ كَتِفَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا اسْمُكَ فَقَالَ اسْمِي عَبْدُ الْمَلِكِ قَالَ فَمَا كُنْيَتُكَ قَالَ كُنْيَتِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَمَنْ هَذَا الْمَلِكُ الَّذِي أَنْتَ عَبْدُهُ أَ مِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ أَمْ مِنْ مُلُوكِ السَّمَاءِ وَ أَخْبِرْنِي عَنِ ابْنِكَ عَبْدُ إِلَهِ السَّمَاءِ أَمْ عَبْدُ إِلَهِ الْأَرْضِ قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمُ قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ فَقُلْتُ‏
لِلزِّنْدِيقِ أَ مَا تَرُدُّ عَلَيْهِ قَالَ فَقَبَّحَ قَوْلِي فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِذَا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ فَأْتِنَا فَلَمَّا فَرَغَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَتَاهُ الزِّنْدِيقُ فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِلزِّنْدِيقِ أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا قَالَ لَا قَالَ فَمَا يُدْرِيكَ مَا تَحْتَهَا قَالَ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْ‏ءٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالظَّنُّ عَجْزٌ لِمَا لَا تَسْتَيْقِنُ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَ فَصَعِدْتَ السَّمَاءَ قَالَ لَا قَالَ أَ فَتَدْرِي مَا فِيهَا قَالَ لَا قَالَ عَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلِ الْأَرْضَ وَ لَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَ لَمْ تَجُزْ هُنَاكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَ أَنْتَ جَاحِدٌ بِمَا فِيهِنَّ وَ هَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ قَالَ الزِّنْدِيقُ مَا كَلَّمَنِي بِهَذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْتَ مِنْ ذَلِكَ فِي شَكٍّ فَلَعَلَّهُ هُوَ وَ لَعَلَّهُ لَيْسَ هُوَ فَقَالَ الزِّنْدِيقُ وَ لَعَلَّ ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّهَا الرَّجُلُ لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ وَ لَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ تَفْهَمُ عَنِّي فَإِنَّا لَا نَشُكُّ فِي اللَّهِ أَبَداً أَ مَا تَرَى الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ يَلِجَانِ فَلَا يَشْتَبِهَانِ وَ يَرْجِعَانِ قَدِ اضْطُرَّا لَيْسَ لَهُمَا مَكَانٌ إِلَّا مَكَانُهُمَا فَإِنْ كَانَا يَقْدِرَانِ عَلَى أَنْ يَذْهَبَا فَلِمَ يَرْجِعَانِ وَ إِنْ كَانَا غَيْرَ مُضْطَرَّيْنِ فَلِمَ لَا يَصِيرُ اللَّيْلُ نَهَاراً وَ النَّهَارُ لَيْلًا اضْطُرَّا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ إِلَى دَوَامِهِمَا وَ الَّذِي اضْطَرَّهُمَا أَحْكَمُ مِنْهُمَا وَ أَكْبَرُ فَقَالَ الزِّنْدِيقُ صَدَقْتَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ إِنَّ الَّذِي تَذْهَبُونَ إِلَيْهِ وَ تَظُنُّونَ أَنَّهُ الدَّهْرُ إِنْ كَانَ الدَّهْرُ يَذْهَبُ بِهِمْ لِمَ لَا يَرُدُّهُمْ وَ إِنْ كَانَ يَرُدُّهُمْ لِمَ لَا يَذْهَبُ بِهِمُ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ لِمَ السَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ وَ الْأَرْضُ مَوْضُوعَةٌ-لِمَ لَا يَسْقُطُ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ لِمَ لَا تَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طِبَاقِهَا وَ لَا يَتَمَاسَكَانِ وَ لَا يَتَمَاسَكُ مَنْ عَلَيْهَا قَالَ الزِّنْدِيقُ أَمْسَكَهُمَا اللَّهُ رَبُّهُمَا وَ سَيِّدُهُمَا قَالَ فَآمَنَ الزِّنْدِيقُ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ آمَنَتِ الزَّنَادِقَةُ عَلَى يَدِكَ فَقَدْ آمَنَ الْكُفَّارُ عَلَى يَدَيْ أَبِيكَ فَقَالَ الْمُؤْمِنُ الَّذِي آمَنَ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع اجْعَلْنِي مِنْ تَلَامِذَتِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ يَا هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ خُذْهُ إِلَيْكَ وَ عَلِّمْهُ فَعَلَّمَهُ هِشَامٌ فَكَانَ مُعَلِّمَ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَهْلِ مِصْرَ الْإِيمَانَ وَ حَسُنَتْ طَهَارَتُهُ حَتَّى رَضِيَ بِهَا أَبُو عَبْدِ اللَّه‏
هشام بن حكم گويد: در مصر زنديقى بود كه سخنانى از حضرت صادق عليه السلام باو رسيده بود بمدينه آمد تا با آن حضرت مباحثه كند در آنجا بحضرت برنخورد، باو گفتند بمكه رفته است، آنجا آمد، ما با حضرت صادق عليه السلام مشغول طواف بوديم كه بما رسيد: نامش عبد الملك و كينه‏اش ابو عبد اللَّه بود، در حال طواف شانه‏اش را بشانه امام صادق عليه السلام زد، حضرت فرمود: نامت چيست؟ گفت نامم: عبد الملك، (بنده سلطان): فرمود: كنيه‏ات چيست؟ گفت: كنيه‏ام ابو عبد اللَّه (پدر بنده خدا) حضرت فرمود: اين ملكى كه تو بنده او هستى؟ از ملوك زمين است يا ملوك آسمان و نيز بمن بگو پسر تو بنده خداى آسمانست يا بنده خداى زمين، هر جوابى بدهى محكوم مى‏شوى (او خاموش ماند)، هشام گويد: (1) بزنديق گفتم چرا جوابش را نميگوئى؟ از سخن من بدش آمد، امام صادق عليه السلام فرمود: چون از طواف فارغ شدم نزد ما بيا زنديق پس از پايان طواف امام عليه السلام آمد و در مقابل آن حضرت نشست و ما هم گردش بوديم، امام بزنديق فرمود: قبول دارى كه زمين زير و زبرى دارد؟ گفت: آرى فرمود: زير زمين رفته‏اى؟ گفت: نه، فرمود: پس چه ميدانى كه زير زمين چيست؟ گفت: نميدانم ولى گمان ميكنم زير زمين چيزى نيست! امام فرمود: گمان درماندگى است نسبت بچيزى كه بآن يقين نتوانى كرد. سپس فرمود: بآسمان بالا رفته‏اى؟ گفت: نه: فرمود: ميدانى در آن چيست؟ گفت: نه فرمود: شگفتا از تو كه نه بمشرق رسيدى و نه بمغرب، نه بزمين فرو شدى و نه بآسمان بالا رفتى و نه از آن گذشتى تا بدانى پشت سر آسمانها چيست و با اين حال آنچه را در آنها است (نظم و تدبيرى كه دلالت بر صانع حكيمى دارد) منكر گشتى، مگر عاقل چيزى را كه نفهميده انكار مى‏كند؟!! زنديق گفت: تا حال كسى غير شما با من اين گونه سخن نگفته است امام فرمود: بنا بر اين تو در اين موضوع شك دارى كه شايد باشد و شايد نباشد! گفت شايد چنين باشد. امام فرمود: اى مرد كسى كه نمى‏داند بر آنكه مى‏داند برهانى ندارد، نادان را حجتى نيست اى برادر اهل مصر از من بشنو و درياب ما هرگز در باره خدا شك نداريم، مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمى‏بينى كه بافق در آيند، مشتبه نشوند، بازگشت كنند ناچار و مجبورند مسيرى جز مسير خود ندارند، (1) اگر قوه رفتن دارند؟ پس چرا برميگردند، و اگر مجبور و ناچار نيستند چرا شب روز نميشود و روز شب نميگردد؟ اى برادر اهل مصر بخدا آنها براى هميشه [بادامه وضع خود] ناچارند و آنكه ناچارشان كرده از آنها فرمانرواتر [محكمتر] و بزرگتر است، زنديق گفت: راست گفتى، سپس امام عليه السلام فرمود: اى برادر اهل مصر براستى آنچه را باو گرويده‏ايد و گمان مى‏كنيد كه دهر است، اگر دهر مردم را ميبرد چرا آنها را بر نمى‏گرداند و اگر برميگرداند چرا نمى‏برد؟ اى برادر اهل مصر همه ناچارند، چرا آسمان افراشته و زمين نهاده شده چرا آسمان بر زمين نيفتد، چرا زمين بالاى طبقاتش سرازير نميگردد و بآسمان نمى‏چسبد و كسانى كه روى آن هستند بهم نمى‏چسبند و زنديق بدست امام عليه السلام ايمان آورد و گفت: خدا كه پروردگار و مولاى زمين و آسمانست آنها را نگه داشته، حمران (كه در مجلس حاضر بود) گفت: فدايت اگر زنادقه بدست تو مؤمن شوند، كفار هم بدست پدرت ايمان آوردند پس آن تازه مسلمان عرضكرد: مرا بشاگردى بپذير، امام عليه السلام بهشام فرمود: او را نزد خود بدار و تعليمش ده هشام كه معلم ايمان اهل شام و مصر بود او را تعليم داد تا پاك عقيده شد و امام صادق (ع) را پسند آمد و محتمل است كه ضمير كان راجع به مؤمن باشد.

hamed
شنبه 17 اردیبهشت 90, 06:42 بعد از ظهر
با سلام
با تشکر از روایتی که گذاشتید

این استدلال حضرت علیه السلام کسانی که می گویند خدا نیست را متهم می کند که این قطعیت آنها بی معناست. ولی به آنها اثبات نمی کند که خدا هست.

چون آسمان و زمین را چه کسی نگه داشته و اینکه شب روز نمی شود و روز شب نمی شود در حال حاضر کامل جواب دارد! نمیگم که دیگه نمی شه اثبات کردا! ولی خیلی خیلی استدلال باید تخصصی تر بشه! مثلا بحث های احتمالی که می کنن که چقدر احتمال دارد که مثلا ژن ها به این شکل درست شن و...

mostafahem
دوشنبه 19 اردیبهشت 90, 10:23 قبل از ظهر
بهتر است شناخت بیشتری نسبت به اعتقادات طبیعیون پیدا کنیم.
و بعد ببینیم که امروزه اعتقاد چه کسانی اینگونه می باشد.
من سراغ توحید مفضل می رم......

mostafahem
دوشنبه 19 اردیبهشت 90, 10:29 قبل از ظهر
قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ يَا مَوْلَايَ إِنَّ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّ هَذَا مِنْ فِعْلِ الطَّبِيعَةِ فَقَالَ ع سَلْهُمْ عَنْ هَذِهِ الطَّبِيعَةِ أَ هِيَ شَيْ‏ءٌ لَهُ عِلْمٌ وَ قُدْرَةٌ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ الْأَفْعَالِ أَمْ لَيْسَتْ كَذَلِكَ فَإِنْ أَوْجَبُوا لَهَا الْعِلْمَ وَ الْقُدْرَةَ فَمَا يَمْنَعُهُمْ مِنْ إِثْبَاتِ الْخَالِقِ فَإِنَّ هَذِهِ صَنْعَتُهُ وَ إِنْ زَعَمُوا أَنَّهَا تَفْعَلُ هَذِهِ الْأَفْعَالَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا عَمْدٍ وَ كَانَ فِي أَفْعَالِهَا مَا قَدْ تَرَاهُ مِنَ الصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ عُلِمَ أَنَّ هَذَا الْفِعْلَ لِلْخَالِقِ الْحَكِيمِ فَإِنَّ الَّذِي سَمَّوْهُ طَبِيعَةً هُوَ سُنَّتُهُ فِي خَلْقِهِ الْجَارِيَةُ عَلَى مَا أَجْرَاهَا عَلَيْه‏

ترجمه: مفضّل گفت: گفتم اى مولاى من! گروهى مى‏گويند كه اينها از فعل طبيعت است.
حضرت فرمود كه: بپرس از ايشان كه آيا اين طبيعت كه شما مى‏گوئيد علم و قدرت دارد بر اين افعال يا نه؟ پس اگر گويند كه علم و قدرت دارد، پس به خدا قائل شده‏اند و او را «طبيعت» نام كرده‏اند، زيرا كه معلوم است طبيعت را شعورى و اراده نيست.
و اگر گويند كه طبيعت را علم و اراده نيست، پس معلوم است كه اين افعال محكمه متقنه از طبيعت بى‏شعور صادر نمى‏شود چنانچه دانستى و ليكن عادت الهى جارى شده است كه اشياء را با اسباب جارى نمايد و جاهلان بر اين اسباب نظر افكنده‏اند و از مسبب الاسباب غافل شده‏اند.

mostafahem
دوشنبه 19 اردیبهشت 90, 10:30 قبل از ظهر
ارتباط این فراز از توحید مفضل را با حدیث اول ذکر کنید؟

mostafahem
چهارشنبه 11 خرداد 90, 08:39 قبل از ظهر
أصحاب الطبائع و مناقشة أقوالهم‏
فَأَمَّا أَصْحَابُ الطَّبَائِعِ فَقَالُوا إِنَّ الطَّبِيعَةَ لَا تَفْعَلُ شَيْئاً لِغَيْرِ مَعْنًى وَ لَا تَتَجَاوَزُ عَمَّا فِيهِ تَمَامُ الشَّيْ‏ءِ فِي طَبِيعَتِهِ وَ زَعَمُوا أَنَّ الْحِكْمَةَ تَشْهَدُ بِذَلِكَ فَقِيلَ لَهُمْ فَمَنْ أَعْطَى الطَّبِيعَةَ هَذِهِ الْحِكْمَةَ وَ الْوُقُوفَ عَلَى حُدُودِ الْأَشْيَاءِ بِلَا مُجَاوَزَةٍ لَهَا وَ هَذَا قَدْ تَعْجِزُ عَنْهُ الْعُقُولُ بَعْدَ طُولِ التَّجَارِبِ فَإِنْ أَوْجَبُوا لِلطَّبِيعَةِ الْحِكْمَةَ وَ الْقُدْرَةَ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ الْأَفْعَالِ فَقَدْ أَقَرُّوا بِمَا أَنْكَرُوا لِأَنَّ هَذِهِ فِي صِفَاتِ الْخَالِقِ وَ إِنْ أَنْكَرُوا أَنْ يَكُونَ هَذَا لِلطَّبِيعَةِ فَهَذَا وَجْهُ الْخَلْقِ يَهْتِفُ بِأَنَّ الْفِعْلَ لِلْخَالِقِ الْحَكِيمِ وَ قَدْ كَانَ مِنَ الْقُدَمَاءِ طَائِفَةٌ أَنْكَرُوا الْعَمْدَ وَ التَّدْبِيرَ فِي الْأَشْيَاءِ وَ زَعَمُوا أَنَّ كَوْنَهَا بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ وَ كَانَ مِمَّا احْتَجُّوا بِهِ هَذِهِ الْآيَاتِ الَّتِي تَكُونُ عَلَى غَيْرِ مَجْرَى الْعُرْفِ وَ الْعَادَةِ كَإِنْسَانٍ يُولَدُ نَاقِصاً أَوْ زَائِداً إِصْبَعاً أَوْ يَكُونُ الْمَوْلُودُ مُشَوَّهاً مُبَدَّلَ الْخَلْقِ- فَجَعَلُوا هَذَا دَلِيلًا عَلَى أَنَّ كَوْنَ الْأَشْيَاءِ لَيْسَ بِعَمْدٍ وَ تَقْدِيرٍ بَلْ بِالْعَرَضِ كَيْفَ مَا اتَّفَقَ أَنْ يَكُونَ وَ قَدْ كَانَ أَرَسْطَاطَالِيسُ رَدَّ عَلَيْهِمْ فَقَالَ إِنَّ الَّذِي يَكُونُ بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ إِنَّمَا هُوَ شَيْ‏ءٌ يَأْتِي فِي الْفَرْطِ مَرَّةً لِأَعْرَاضٍ تَعْرِضُ لِلطَّبِيعَةِ فَتُزِيلُهَا عَنْ سَبِيلِهَا وَ لَيْسَ بِمَنْزِلَةِ الْأُمُورِ الطَّبِيعِيَّةِ الْجَارِيَةِ عَلَى شَكْلٍ وَاحِدٍ جَرْياً دَائِماً مُتَتَابِعاً وَ أَنْتَ يَا مُفَضَّلُ تَرَى أَصْنَافَ الْحَيَوَانِ أَنْ يَجْرِيَ أَكْثَرَ ذَلِكَ عَلَى مِثَالٍ وَ مِنْهَاجٍ وَاحِدٍ كَالْإِنْسَانِ يُولَدُ وَ لَهُ يَدَانِ وَ رِجْلَانِ وَ خَمْسُ أَصَابِعَ كَمَا عَلَيْهِ الْجُمْهُورُ مِنَ النَّاسِ فَأَمَّا مَا يُولَدُ عَلَى خِلَافِ ذَلِكَ فَإِنَّهُ لِعِلَّةٍ تَكُونُ فِي الرَّحِمِ أَوْ فِي الْمَادَّةِ الَّتِي يَنْشَأُ مِنْهَا الْجَنِينُ كَمَا يَعْرِضُ فِي الصِّنَاعَاتِ حِينَ يَتَعَمَّدُ الصَّانِعُ الصَّوَابَ فِي صَنْعَتِهِ فَيَعُوقُ دُونَ ذَلِكَ عَائِقٌ فِي الْأَدَاةِ أَوْ فِي الْآلَةِ الَّتِي يَعْمَلُ فِيهَا الشَّيْ‏ءَ فَقَدْ يَحْدُثُ مِثْلُ ذَلِكَ فِي أَوْلَادِ الْحَيَوَانِ- لِلْأَسْبَابِ الَّتِي وَصَفْنَا فَيَأْتِي الْوَلَدُ زَائِداً أَوْ نَاقِصاً أَوْ مُشَوَّهاً وَ يَسْلَمُ أَكْثَرُهَا فَيَأْتِي سَوِيّاً لَا عِلَّةَ فِيهِ فَكَمَا أَنَّ الَّذِي يَحْدُثُ فِي بَعْضِ أَعْمَالِ الْأَعْرَاضِ لِعِلَّةٍ فِيهِ لَا يُوجِبُ عَلَيْهَا جَمِيعاً الْإِهْمَالَ وَ عَدَمَ الصَّانِعِ كَذَلِكَ مَا يَحْدُثُ عَلَى بَعْضِ الْأَفْعَالِ الطَّبِيعِيَّةِ لِعَائِقٍ يَدْخُلُ عَلَيْهَا لَا يُوجِبُ أَنْ يَكُونَ جَمِيعُهَا بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ فَقَوْلُ مَنْ قَالَ فِي الْأَشْيَاءِ إِنَّ كَوْنَهَا بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ مِنْ قَبِيلِ أَنَّ شَيْئاً مِنْهَا يَأْتِي عَلَى خِلَافِ الطَّبِيعَةِ بِعَرَضٍ يَعْرِضُ لَهُ خَطَأٌ وَ خَطَلٌ فَإِنْ قَالُوا وَ لِمَ صَارَ مِثْلُ هَذَا يَحْدُثُ فِي الْأَشْيَاءِ قِيلَ لَهُمْ لِيُعْلَمَ أَنَّهُ لَيْسَ كَوْنُ الْأَشْيَاءِ بِاضْطِرَارٍ مِنَ الطَّبِيعَةِ وَ لَا يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ سِوَاهُ كَمَا قَالَ الْقَائِلُونَ بَلْ هُوَ تَقْدِيرٌ وَ عَمْدٌ مِنْ خَالِقٍ حَكِيمٍ إِذْ جَعَلَ لِلطَّبِيعَةِ تَجْرِي أَكْثَرَ ذَلِكَ عَلَى مَجْرًى وَ مِنْهَاجٍ مَعْرُوفٍ وَ تَزُولُ أَحْيَاناً عَنْ ذَلِكَ لِأَعْرَاضٍ تَعْرِضُ لَهَا فَيُسْتَدَلُّ بِذَلِكَ عَلَى أَنَّهَا مُصَرَّفَةٌ مُدَبَّرَةٌ فَقِيرَةٌ إِلَى إِبْدَاءِ الْخَالِقِ وَ قُدْرَتِهِ فِي بُلُوغِ غَايَتِهَا وَ إِتْمَامِ عَمَلِهَا تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين‏
ترجمه:
[اصحاب طبايع و مناقشه سخن آنان‏]
(2) اهل طبيعت مى‏گويند: طبيعت كار بى‏فايده‏اى نمى‏كند و همه چيز در آن تام و كامل است. آنان حكمت را دليل اين عقيده مى‏دانند. اگر به آنان گفته شود:
چه كسى اين حكمت را به طبيعت داده كه هيچ چيز از حدّش خارج نگردد. چيزى كه عقلها نيز با اين همه تجربه باز از آن عاجزند؟
اگر بگويند: خود طبيعت حكمت و قدرت اين اعمال را دارد، در واقع اقرار كرده‏اند به آنچه انكار كرده‏اند؛ زيرا اينها همه صفات آفرينشگر است. [در اين صورت اختلاف در نام اين قادر و حكيم است‏] امّا اگر اين صفات را از طبيعت ندانند مى‏رساند كه فعل از ان خالقى حكيم است.
گروهى از گذشتگان، هدفمندى و تدبير و حكمت را در اشيا انكار كردند و پنداشتند كه همه چيز اتفاقى و تصادفى پديد آمده است. اينان بر اين عقيده ناصواب خود به امورى چند استناد كردند كه در ظاهر، خلاف قاعده است؛ مانند:
تولد انسانى ناقص و يا كسى كه انگشتى زايد دارد يا ناقص الخلقه و در هم آميخته است. اين گروه با اين دلايل مى‏گويند كه جهان و اشيا تصادفى و اتفاقى پديد آمده‏اند.
«ارسطاطاليس» به آنان چنين پاسخ داده است:
اينكه گاه بالعرض و اتفاق چيزى به خاطر دليلهاى چندى پديد مى‏آيد و از راه طبيعى خود خارج مى‏شود به منزله بيرون رفتن امور از حالت طبيعى نيست و اين اتفاقات نادر هميشه و به طور دائم جارى نيستند، [تا دليل نبود حكمت گردند و آفرينش را به خاطر اين امور اتفاقى، مهمل بشماريم.] اى مفضّل! تو غالبا حيوانات را به يك صورت ثابت مى‏بينى، مثلا انسان‏ هنگامى كه به دنيا مى‏آيد، دو دست، دو پا و پنج انگشت دارد (1) و انسانها غالبا اين گونه‏اند. امّا اگر كسى به خلاف اين صورت پديد مى‏آيد به خاطر علتى است كه در رحم پديد مى‏آيد يا به علّت ماده‏اى است كه جنين از آن پديد مى‏آيد. چنان كه گاه انسان در كارى كه مى‏كند تدبير و حكمت به كار مى‏بندد اما گاه ابزارى ناقص است و مانعى پيش مى‏آورد. اين امور و نقصها به همين خاطر كه ذكر شد گاه در اولاد حيوان نيز پديد مى‏آيد، چنان كه احيانا بچه عضوى زايد دارد، يا ناقص است و يا مشوّه و درهم ريخته به دنيا مى‏آيد. امّا اكثر مردم سالم و طبيعى به دنيا مى‏آيند چنان كه اگر در كار صانعى به خاطر خاصى مسأله‏اى رخ دهد تمام كارهايش بى‏حكمت نيست، همچنين اگر در طبيعت مواردى چند رخ نمود كه ظاهرا با تدبير و حكمت نمى‏سازد نمى‏توان سير طبيعت را ناهماهنگ، ناصواب و بى‏تدبير و حكمت پنداشت و يا همه چيز آن را تصادفى و اتفاقى دانست [بلكه اتفاقى آن است كه گاه پيش مى‏آيد نه اينكه غالب را اتفاقى پنداريم و نادر را كلى شماريم‏] پس درست نيست كه كسى به خاطر آنكه گاه به دليل رخ نمودن امرى در كار طبيعت كار خلاف قاعده‏اى سر مى‏زند، آن را خلاف طبيعت و بى‏تدبيرانه بداند.
اگر بگويند: چرا چنين وقايعى پديد مى‏آيد؟
پاسخ داده مى‏شود: تا خيال نشود كه همه چيز ضرورتا از طبيعت سر مى‏زند و جز طبيعت چيزى در كار نيست. بلكه كار آفرينش با تقدير و حكمت آفرينشگر حكيم است؛ زيرا طبيعت را چنان آفريد كه در بيشتر اوقات بر يك مسير باشد و گاه به خاطر وجود دلايل و علل خاصى از مسير معروف و هميشگى بيرون‏ رود (1) تا بدين وسيله ثابت گردد كه كار طبيعت [از خود آن نيست بلكه‏] كسى ديگر آن را تدبير مى‏كند و براى رسيدن به غايت، به ابداء و قدرت و اتمام آفرينشگر- تبارك و تعالى- نيازمند است. براستى كه او احسن الخالقين است.

SABA
چهارشنبه 11 خرداد 90, 12:13 بعد از ظهر
خیلی طولانیه :o
خیلی سخته :shock:
اصلا نمی فهمم :oops:
فکر کنم این پست فقط یه نفر بخونه ;)
همون که ایجاد کرده :lol:
اخه حدیث نفهمیم چه فایده ؟؟؟ :x

zoha
چهارشنبه 11 خرداد 90, 01:05 بعد از ظهر
اقای mostafahem جسارتا من هم احتیاج دارم که این حدیثو خودت یه کم توضیح بدی چون خوندنش از حوصله خودتون بر بیاد فکر کنم :mrgreen:
اما چون خودت گفته بودی که ببینیم امروزه چه کسایی مثل طبیعیون فکر می کنن من یه نکته بگم
امروزه مکاتب علم گرایانه که به پوزیتیویستها یا اثبات گرایان مشهورن تفکرات اینچنینی دارن. البته تقریرهای افراطی از پوزیتیویسم رد شده اما تقریرهای اصلاح شده ای داره که هنوز قوت دارن
و البته تجربه گرایان امروزی (اگر همون طبیعیون قدیم باشن) به وجود شناسی یا افرینش توجه ندارن بلکه نقطه ثقل توجه اونها معرفت شناسیه و البته از همون طریق هم بسیاری از همون اعتقادات شما رو رد می کنن

mostafahem
چهارشنبه 11 خرداد 90, 06:40 بعد از ظهر
اقای mostafahem جسارتا من هم احتیاج دارم که این حدیثو خودت یه کم توضیح بدی چون خوندنش از حوصله خودتون بر بیاد فکر کنم :mrgreen:
اما چون خودت گفته بودی که ببینیم امروزه چه کسایی مثل طبیعیون فکر می کنن من یه نکته بگم
امروزه مکاتب علم گرایانه که به پوزیتیویستها یا اثبات گرایان مشهورن تفکرات اینچنینی دارن. البته تقریرهای افراطی از پوزیتیویسم رد شده اما تقریرهای اصلاح شده ای داره که هنوز قوت دارن
و البته تجربه گرایان امروزی (اگر همون طبیعیون قدیم باشن) به وجود شناسی یا افرینش توجه ندارن بلکه نقطه ثقل توجه اونها معرفت شناسیه و البته از همون طریق هم بسیاری از همون اعتقادات شما رو رد می کنن
آفرین و صد آفرین به ضحی
دقیقا اصل مطلب مورد بحث را بیان کردید
حالا من از سبا و شما معذرت می خوام که احادیث طولانی و بدون توضیح گذاشتم
اما از سبا و ضحی در خواست می کنم که اشکالی را که به این عقاید طبیعیون که تابحال متوجه شدید وارد می آید را بگویید
مثلا ضحی یکسری از عقاید آنها را گفته حالا از خودش می خوام که بگه کجای این افکار اشتباه
با تشکر

zoha
سه شنبه 14 تیر 90, 09:06 قبل از ظهر
مرسي ببخشيد متشكرم كه تشويقم كردي :lol: من خيلي كم تشويق ميشم :oops:
من چند تا نكته ي ابتدايي كه در اين مورد مي دونم ميگم اميدوارم به كمك همديگه متوجه نكات بيشتري بشيم
اساس تفكر پوزيتيويستها اينه كه تنها معرفت انسان "تجربه" است و تنها چيزهايي رو ميشه فهميد كه بشه اونها رو اندازه گرفت يعني به كميت در اوردن امور براشون خيلي مهمه . اونها ديدگاهي كاملا علم گرايانه دارن. و البته معتقدند در مورد چيزهاي ديگه نمي تونيم هيچ حرفي بزنيم يعني صحبت در باره ي اونها "بي معنا" ست و همه ي گزاره هايي كه در مورد اموري غير علمي بيان بشن مهمل و بي معني اند. اين ديد گاه افراطي نه تنها گزاره هاي ديني بلكه گزاره هاي مربوط به فلسفه و مابعدالطبيعه رو هم همينطور مي دونه و صحبت از هنر و زيباي شناسي هم . اينها البته در مورد اثبات گرايان جديده يعني از حدود 1920 به بعد مسلمه كه در مورد طبيعيون قديم خيلي اين صحيح نيست. اما اينكه مبنا و تنها را ه معرفت رو تجربه مي دونن فكر مي كنم در مورد همه شون درست باشه