PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آنچهدر زمان ظهور مهدی علیه السلام رخ میدهد:



ehsan_8665
یکشنبه 28 فروردین 90, 12:22 قبل از ظهر
دجلد 13 بحار باب33
ر يكى از تأليفات علماى شيعه بسلسله سند از مفضل بن عمر «1» روايت شده است كه گفت: از آقايم حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم: آيا مأموريت مهدى منتظر وقت معينى دارد كه بايد مردم بدانند كى خواهد بود؟ فرمود: حاشا كه خداوند وقت ظهور او را طورى معين كند كه شيعيان ما آن را بدانند. عرضكردم: آقا براى چه؟ فرمود:
زيرا وقت ظهور او همان ساعتى است كه خداوند ميفرمايد:
يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها؛ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً «2».
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1146
و نيز اين همان ساعتى است كه خدا فرموده: يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها «1» و هم فرموده: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ «2» يعنى: علم آن وقت فقط در نزد خداست و در آيه ديگر فرمود: فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها «3» و نيز فرمود: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ و هم فرمود: ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلالٍ بَعِيدٍ «4». عرضكردم: معنى «يمارون» چيست؟ فرمود: يعنى مردم ميگويند قائم كى متولد شده و كى او را ديده، و حالا كجاست و چه وقت آشكار مى‏شود؟ اينها همه عجله در امر خدا و شك در قضاى الهى و دخالت در قدرت اوست اينان كسانى هستند كه در دنيا زيان مى‏برند و پايان بد از آن كافران است.
عرضكردم: آيا وقتى براى آن تعيين نشده؟ فرمود: اى مفضل! نه من وقتى بر آن معين ميكنم و نه هم وقتى براى آن تعيين شده است! هر كس براى ظهور مهدى ما وقت تعيين كند، خود را در علم خداوند شريك دانسته و (بناحق) ادعا كرده كه توانسته است بر اسرار خدا آگاهى يابد! در صورتى كه خداوند هر سرى دارد براى اين مخلوق كه از خدا و اولياء خدا برگشته‏اند واقع شده است، هر خيرى خدا داشته باشد اختصاص به بندگانش دارد كه بايد بآن برسند. زيرا كه خدا همه وقت با بندگانش است. آن اسرار كه بآنها ميدهد براى اين است كه بر آنها حجت باشد.
فقلت فكيف يا مولاى في ظهوره؟ فقال يظهر في شبهة ليستبين امره و يعلى ذكره.
مفضل گفت: در وقت ظهورش چگونه است؟ فرمود: اى مفضل! او در وضع شبهه‏ناكى آشكار مى‏شود، تا اينكه امرش روشن شود «5» و نامش بالا رود و كارش آشكار گردد، و نام و كنيه و نسبش برده‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1147
شود، و آوازه او در زبان پيروان حق و باطل و موافقين و مخالفين زياد
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1148
برده مى‏شود؛ تا اينكه بواسطه شناختن او حجت بر مردم تمام شود. بعلاوه ما داستان ظهور او را براى مردم نقل كرده‏ايم و نشان داده‏ايم و نام و نسب و كنيه او را برده و گفته‏ايم كه: او همنام جدش پيغمبر خدا و هم كنيه اوست تا مبادا مردم بگويند اسم و كنيه و نسب او را نشناختيم، بخدا سوگند كار او بواسطه روشن شدن نام و نسب و كنيه‏اش كه بر زبانهاى مردم بالا گرفته، متحقق مى‏شود. بطورى كه آن را براى يك ديگر بازگو ميكنند. همه اينها براى اتمام حجت بر آنهاست. آنگاه همان طور كه جدش وعده داده، خداوند او را ظاهر مى‏گرداند قوله تعالى: هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‏ «1» يعنى: خداوند نماينده خود را با هدايت و دين حق ميفرستد تا او را بر تمام اديان غالب گرداند هر چند مشركان نخواهند.
دين مهدى دين اسلام است‏
مفضل گفت آقا تأويل «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‏» چيست؟
(يعنى چگونه امام زمان بر همه اديان غالب مى‏شود) حضرت فرمود: تأويل آن اين آيه است: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ‏: يعنى: چندان از مشركان بكشيد كه ديگر فتنه‏اى در ميان مردم نباشد و همه دين براى خدا باشد.
اى مفضل بخدا قسم! اختلاف را از ميان ملل و اديان برميدارد و همه دينها يكى مى‏شود چنان كه خدا فرموده: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏ «2» و هم فرموده:
وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ‏ «3» يعنى هر كس دينى جز دين اسلام را بپذيرد هرگز از وى پذيرفته نميشود و او در عالم آخرت از زيانكاران خواهد بود.
مفضل گفت: آقا! آيا دينى كه پدران او ابراهيم و نوح و موسى و عيسى و محمد داشتند، همان دين اسلام بود؟ فرمود: آرى همين دين اسلام بود، نه غير آن! عرض كردم: دليلى از قرآن بر اين مطلب داريد؟ فرمود: آرى از اول تا آخر قرآن پر از
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1149
دليل است. از جمله آيه: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏ ميباشد. و ديگر اين آيه:
مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ‏ «1» يعنى اسلام دين پدر شما ابراهيم است و اوست كه شما را مسلمان ناميد. و ديگر آيه ايست كه خداوند در داستان ابراهيم و اسماعيل از زبان آنها نقل ميكند كه گفتند: وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً «2» يعنى: خدايا ما دو نفر را دو تن مسلمان و تسليم‏شده خود قرار ده، و از اولاد ما نيز مردمى مسلمان بيرون آور. و ديگر اين آيه در داستان فرعون است كه ميفرمايد:
حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ‏ «3» يعنى: وقتى فرعون ميخواست غرق شود، گفت: ايمان آوردم كه جز خداوند يگانه‏اى كه بنى اسرائيل باو ايمان آوردند، خدائى نيست و اينك من از مسلمانان هستم.
و در داستان سليمان و بلقيس ملكه سبا ميفرمايد: وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ‏ يعنى:
در حالى كه تسليم شده‏ايد، نزد من بيائيد، و چون بلقيس بنزد سليمان آمد گفت:
أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ يعنى من با سليمان در پيشگاه خداوند جهانيان اسلام آورديم و از زبان عيسى بن مريم عليهما السلام ميفرمايد:
مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ‏ يعنى عيسى گفت: كسانى كه ميخواهند با پذيرش دين خدا مرا يارى نمايند كيستند؟ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ‏ «4» يعنى حواريون گفتند: ما ياوران دينى تو هستيم ما ايمان بخدا آورديم و شاهد باش كه ما مسلمان هستيم! و در آيه ديگر ميفرمايد:
وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً «5» يعنى: آنچه در آسمانها
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1150
و زمين است با ميل و بى‏ميلى اسلام آوردند و در داستان لوط ميفرمايد: فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ‏ «1» يعنى: ما در آنجا بيشتر از يك خانه از مسلمانان نيافتيم و در آيه ديگر ميفرمايد: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا .. لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ‏ «2» يعنى: بگوئيد: ايمان آورديم بخدا و آنچه از طرف خدا براى ما نازل شده و بين هيچ يك از پيغمبران فرق نميگذاريم و ما براى او اسلام آورديم. و در آيه ديگر ميفرمايد: أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ‏ الى قوله‏ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ‏ «3» يعنى: آيا شما حاضر بوديد هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد تا آنجا كه فرمود: و ما همه براى او اسلام آورديم.
مفضل عرضكرد: آقا! اديان چند تا است؟ فرمود: چهار دين است و هر كدام دين جداگانه‏ايست عرض كردم: چرا مجوس را مجوس مى‏گويند؟ فرمود:
براى اينكه در سريانى خود را مجوسى ناميدند و دعوى كردند كه حضرت آدم و شيث هبة اللَّه ازدواج با مادران و خواهران و دختران و خاله‏ها و عمه‏ها و ساير محارم را براى آنها حلال كردند و ادعا مى‏كنند كه آدم و شبث بآنها دستور داده‏اند كه در وسط روز آفتاب را سجده كنند و وقتى براى نماز آنها قرار نداده‏اند، در صورتى كه اين ادعا افتراء بر خدا و دروغ بستن بر آدم و شيث است.
مفضل گفت: آقا! چرا قوم موسى را يهود مى‏گويند؟ فرمود: براى اينكه خداوند از زبان آنها نقل كرده كه گفتند: إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ‏، يعنى ما بسوى تو رجوع كرده‏ايم. عرضكردم: چرا نصارى را نصرانى مى‏گويند؟ فرمود: بخاطر اين آيه است كه به عيسى گفتند: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ‏ ما ياوران خدائيم، و دين خدا را نصرت ميدهيم.
مفضل گفت: آقا! چرا صابئين را بدين نام مى‏نامند؟ فرمود: براى اينكه‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1151
آنها معتقد شدند كه وجود پيغمبران و فرستادگان الهى و اديان و شرايع آسمانى بيهوده است و هر چه انبيا گفته‏اند باطل است و از اين راه يگانگى خداوند و نبوت پيغمبران و رسالت فرستادگان الهى و جانشينى جانشينان آنها را انكار نمودند و ميگويند: نه دينى و نه كتابى و نه پيغمبرى است و باعتقاد آنها جهان آفرينش هيچ گونه رابطى با مبدء وجود و مدبر عالم ندارد و خود سرى ميگردد. عرضكرد: سبحان اللَّه! چقدر اين اطلاعات مهم است؟ حضرت فرمود:
آرى اى مفضل آنچه گفتم بشيعيان ما برسان تا در امر دين خود شك نكنند.
مفضل گفت: آقا! مهدى در كدام سرزمين ظهور ميكند؟ فرمود: هنگام ظهورش هيچ كس او را نمى‏بيند هر كس جز اين بشما بگويد او را دروغگو بدانيد.
عرضكردم: آقا! آيا مهدى هنگام ولادتش ديده نميشود؟ فرمود: چرا بخدا قسم از لحظه ولادت تا موقع وفات پدرش كه دو سال و نه ماه است ديده مى- شود. اول ولادتش موقع فجر شب جمعه هشتم ماه شعبان سال 257 تا روز جمعه هشتم ربيع الاول سال دويست و شصت روز وفات پدرش‏ «1» در شهرى واقع در كنار شط دجله كه آن را شخص متكبر جبار گمراهى بنام جعفر ملقب بمتوكل ملعون بنا مى‏كند.
آن شهر را «سر من رأى» مينامند (سر من راى يعنى مسرور مى‏شود هر كس آن را ببيند) ولى هر كس آن را ببيند گرفته مى‏شود در سال دويست و شصت هر شخص با ايمان و با حقيقتى او را در سامره مى‏بيند ولى كسى كه دلش آلوده بشك و ترديد است او را نميبيند امر و نهى او در آن شهر نفوذ ميكند و در همان جا غائب مى‏شود و در قصرى بنام (صابر) در جنب مدينه در حرم جدش رسول خدا ظاهر مى‏شود و هر كس سعادت ديدار او را داشته باشد در آنجا او را ميبيند آنگاه در آخر روز سال دويست و شصت و شش از نظرها غائب مى‏گردد و ديگر هيچ كس او را نمى‏بيند تا موقعى كه همه چشمها بجمالش‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1152
روشن گردد. مفضل گفت: در طول غيبت با كى انس ميگيرد و با كى گفتگو ميكند و كى با او سخن مى‏گويد؟ فرمود: فرشتگان خدا و افراد با ايمان طائفه جن با وى سخن ميگويند و دستورات و (توقيعات) او براى موثقين و نمايندگان و وكلايش صادر مى‏شود.
و همان روز كه وى در صابر غائب مى‏شود محمد بن نصير نميرى، خود را باب او (و رابط ميان او و شيعيان) معرفى ميكند، آنگاه (بعد از غيبت طولانى) در مكه آشكار ميگردد.
اى مفضل! گويا او را مى‏بينم كه وارد شهر مكه شده و لباس پيغمبر را پوشيده و عمامه زردى بر سر گذاشته است، و نعلين وصله شده پيغمبر را بپا كرده و عصاى آن حضرت را بدست گرفته چند بز لاغر را جلو انداخته و بدين گونه بطرف خانه خدا ميرود بدون اينكه كسى او را بشناسد و بسن جوانى آشكار ميگردد.
مفضل گفت: آيا بصورت جوان برميگردد يا با حالت پيرى ظهور ميكند فرمود:
سبحان اللَّه مگر از حالا كسى ميداند؟ وقتى خدا فرمان ظهورش را صادر كند هر طور او بخواهد و بهر صورتى كه او صلاح بداند ظاهر مى‏شود.
مفضل گفت: آقا! از كجا ظاهر مى‏شود و چگونه آشكار ميگردد؟ فرمود: اى مفضل او به تنهائى آشكار مى‏گردد و تنها بطرف خانه خدا مى‏آيد و تنها داخل كعبه مى‏شود و چون شب فرا رسد همچنان تنهاست، وقتى چشمها بخواب رفت و شب كاملا تاريك شد جبرئيل و ميكائيل و دسته دسته فرشتگان بر وى فرود مى‏آيند و در آن ميان جبرئيل بوى مى‏گويد: اى آقاى من هر چه بفرمائى پذيرفته است و فرمانت رواست. او (قائم) هم دست بر رخسارش ميكشد و ميگويد:
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1153
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ‏ يعنى: خدا را سپاس ميگذارم كه وعده‏اش در باره ما راست درآمد و زمين را بما واگذار كرد و هر جاى بهشت را بخواهيم منزل مى‏كنيم چه نيكوست پاداش عمل‏كنندگان بفرمان الهى! آنگاه در بين ركن و مقام مى‏ايستد و با صداى رسا مى‏گويد: اى نقبا و مردمى كه بمن نزديك هستيد، و اى كسانى كه خداوند شما را پيش از ظهور من در روى زمين براى يارى من ذخيره كرده است، براى اطاعت از من بسوى من بيائيد! صداى او باين افراد ميرسد و آنها در شرق و غرب عالم بعضى در محراب عبادت و گروهى خوابيده‏اند، و با اين وصف با يك صدا كه ميشنوند و با يك چشم بهم زدن در بين ركن و مقام نزد او خواهند بود.
هنگامى كه قائم در مكه ظهور ميكند
سپس خداوند بنور دستور ميدهد كه بصورت عمودى از زمين تا آسمان جلوه كند و هر كه ساكن زمين است، از آن نور استضائه نمايد و نور از ميان خانه‏اش بر وى بدرخشد و از اين نور دلهاى مؤمنين مسرور گردد، در حالى كه هنوز آنها نمى‏دانند كه قائم ما اهل بيت ظهور كرده است. ولى چون صبح شود همه در برابر قائم خواهند بود و آنها سيصد و سيزده مرد به تعداد لشكر پيغمبر در روز جنگ بدر هستند.
مفضل گفت: آقا! آيا آن هفتاد و دو نفر كه با امام حسين عليه السّلام در كربلا شهيد شدند هم با آنها ظهور مى‏كنند؟ فرمود: فقط ابا عبد اللَّه حسين بن على عليه السّلام با دوازده هزار نفر از شيعيان امير المؤمنين عليه السّلام در حالى كه حضرتش عمامه سياه پوشيده است ظهور ميكند. «1» عرضكردم: آقا! آيا مردم بغير روش و سنت قائم عليه السّلام قبل از ظهور و قيامش با
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1154
امام حسين عليه السّلام بيعت ميكنند؟ فرمود: اى مفضل! هر بيعتى قبل از ظهور قائم كفر و نفاق و نيرنگ است، خداوند بيعت‏كننده و بيعت‏گيرندگان آن را لعنت كند. بلكه اى مفضل! تكيه بخانه خدا ميدهد و دستش را دراز مى‏كند و نورى از آن ميجهد و ميگويد:
اين دست خدا و از جانب خدا و بامر خداست سپس اين آيه را ميخواند: إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ‏ «1» يعنى: كسانى كه با تو بيعت ميكنند، در حقيقت با خدا بيعت مينمايند، دست خدا بالاى دستهاى آنهاست، پس هر كس آن بيعت را بشكند، كارى بزيان خود كرده است. اول كسى كه دست او را ميبوسد، جبرئيل است، و سپس ساير فرشتگان و نجباء جن و بعد از آنها نقبا با وى متابعت مى‏كنند. مردم در مكه فرياد ميزنند و ميگويند:
اين مرد كيست و اين جماعت كه با او هستند كيانند و اين علامت كه ديشب ديديم و نظيرش ديده نشده چيست؟
بعضى به بعضى ديگر ميگويند: اين مرد همان صاحب بزهاست! عده ديگر ميگويند: نگاه كنيد ببينيد كسى از همراهان او را مى‏شناسيد؟ مردم مى‏گويند ما جز چهار نفر از مردم مكه و چهار نفر كه از اهل مدينه هستند و فلانى و فلانى ميباشند هيچ كدام آنها را نمى‏شناسيم.
اين واقعه در آغاز طلوع آفتاب آن روز خواهد بود، موقعى كه آفتاب طالع شد گوينده‏اى از چشمه خورشيد بزبان عربى فصيحى بانگى ميزند كه اهل آسمانها و زمين آن را ميشوند، و ميگويد: اى مردم عالم! اين مهدى آل محمد است و او را بنام و كنيه جدش پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ميخواند و بپدرش حسن عليه السّلام امام يازدهم تا حسين بن على صلوات اللَّه عليهم اجمعين نسبت ميدهد.
آنگاه گوينده ميگويد: با وى بيعت كنيد كه رستگار ميشويد و مخالفت امر او ننمائيد كه گمراه خواهيد شد. سپس به ترتيب فرشتگان و جن و نقباء دست او را
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1155
ميبوسند و ميگويند: شنيديم و اطاعت ميكنيم، هيچ صاحب روحى در ميان مخلوق خدا نميماند جز اينكه آن صدا را ميشنود. كسانى كه در جاى دور و نزديك و دريا و خشكى ميباشند، مى‏آيند و براى يك ديگر نقل ميكنند كه ما با گوش خود چنين صدائى را شنيديم. هنگامى كه آفتاب خواست غروب كند؛ كسى از سمت مغرب زمين فرياد ميزند اى مردم دنيا! خداوند شما در بيابان خشكى از سرزمين فلسطين بنام «عثمان بن عنبسه» اموى از اولاد يزيد بن معاويه ظهور كرده، برويد و با او بيعت كنيد تا رستگار شويد.
و با وى سر بمخالفت بر نداريد كه گمراه ميشويد، در آن وقت فرشتگان و جن و نقبا گفته او را رد كرده تكذيب ميكنند و بآن گوينده ميگويند: شنيديم و نافرمانى ميكنيم! هر كس شك و ترديدى بدلش راه يافته باشد و هر منافق و كافرى، با اين صداى دوم گمراه ميگردد.
در آن وقت آقاى ما قائم تكيه بخانه خدا ميدهد و ميگويد: الا اى اهل عالم! هر كس ميخواهد آدم و شيث را به بيند، بداند كه من همان آدم و شيث هستم، هر كس ميخواهد نوح و پسرش سام را به‏بيند بداند كه من همان نوح و سام ميباشم، هر كس ميخواهد ابراهيم و اسماعيل را به بيند، بداند كه من همان ابراهيم و اسماعيل هستم هر كس ميخواهد موسى و يوشع را به بيند بداند كه من همان موسى و يوشع هستم.
هر كس ميخواهد عيسى و شمعون را به بيند، بداند كه من همان عيسى و شمعون هستم. هر كس ميخواهد محمد صلّى اللَّه عليه و آله و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما را به بيند، بداند كه من همان محمد و على هستم، هر كس ميخواهد حسن و حسين را ببيند، بداند كه من همان حسن و حسين ميباشم. هر كس ميخواهد امامان اولاد حسين را به بيند، بداند كه من همان ائمه اطهار هستم دعوت مرا بپذيريد و بنزد من جمع شويد كه هر چه خواهيد بشما اطلاع دهم. هر كس كتابهاى آسمانى و صحف الهى را خوانده است اينك از من ميشنود آنگاه شروع ميكند بقرائت صحفى كه خداوند بر آدم و شيث عليهما السلام نازل‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1156
فرمود پيروان آدم و شيث ميگويند: بخدا قسم! اين صحف حقيقى آدم و شيث است اين مرد آنچه را ما از صحف آدم و شيث نميدانستيم و بر ما پوشيده بود، و يا از آن حذف و يا تبديل و تحريف شده بود، بما ياد داد.
سپس صحف نوح و ابراهيم و تورات و انجيل و زبور را ميخواند. پيروان تورات و انجيل و زبور ميگويند: بخدا قسم! اين همان صحف حقيقى نوح و ابراهيم است كه چيزى از آن سقط نشده و تبديل و تحريف نگرديده، بخدا قسم! تورات جامع و زبور تمام و انجيل كامل همين است و اين بيش از كتبى است كه آن را خوانده‏ايم سپس قرآن مى‏خواند مسلمانان ميگويند: بخدا قسم! اين همان قرآن حقيقى است كه خداوند بر پيغمبر نازل كرده، چيزى از آن كم نشده و تحريف و تبديل نگرديده است.
آنگاه دابة الارض در بين ركن و مقام ظاهر مى‏شود و در صورت مؤمنين كلمه «مؤمن» و در صورت كافران كلمه «كافر» را مى‏نويسد. سپس مردى كه صورتش بعقب و پشتش بسينه برگشته است، بنزد قائم آمده جلو او ميايستد و ميگويد: آقا! من بشر هستم يكى از فرشتگان بمن دستور داده كه بخدمت شما برسم و نابودى لشكر سفيانى را در بيابان «بيداء» بشما اطلاع دهم.
ماجراى فرو رفتن لشكر سفيانى در زمين بيداء
قائم بوى ميگويد: داستان خود و برادرت را شرح بده. آن مرد ميگويد:
من با برادرم در لشكر سفيانى بوديم، از دمشق تا زوراء هر جا آبادى بود ويران ساختيم و بحال خراب گذاشتيم، سپس كوفه و مدينه را نيز خراب كرديم و منبر پيغمبر را شكستيم و قاطران خود را در مسجد بستيم.
آنگاه از آنجا خارج شديم در حالى كه نفرات ما سيصد هزار لشكر بود و مى- خواستيم بمكه بيائيم و خانه خدا را ويران سازيم و اهل مكه را بقتل رسانيم؛ ولى‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1157
چون بسرزمين «بيداء» رسيديم در آنجا منزل كرديم، ناگاه صدائى شنيديم كه گفت اى بيابان اين ظالمان را در كام خود فرو بر! با اين صدا زمين شكاف برداشت و تمام لشكر را بلعيد! بخدا قسم از تمام آن لشكر جز من و برادرم حتى بندى كه با آن زانوى شتر را مى‏بندند، باقى نماند. در آن هنگام فرشته‏اى را ديديم كه سيلى بصورت ما زد و رويهاى ما بپشت برگشت چنان كه مى‏بينى! سپس آن فرشته به برادرم گفت: برو بشام نزد سفيانى ملعون و او را از ظهور مهدى آل محمد بترسان و بوى اطلاع بده كه خداوند لشكر او را در سرزمين (بيداء) نابود گردانيد.
آنگاه بمن گفت: تو هم برو بمكه و قائم را بنابودى ستمگران بشارت بده و بر دست وى توبه كن كه او توبه تو را قبول ميكند قائم هم دست روى صورت او ميكشد و بصورت نخست برمى‏گرداند و با وى بيعت نموده و همراه او ميماند.
مفضل گفت: آقا: آيا جن و فرشتگان براى بشر آشكار ميگردند؟ فرمود:
آرى و اللَّه آشكار مى‏شوند و با آنها سخن ميگويند، مانند يكنفر آدمى كه با بستگان خود سخن بگويد. عرضكردم: آقا! آيا فرشتگان و طايفه جن همه جا همراه قائم ميروند؟ فرمود: آرى و اللَّه. آنها در زمين هجرت واقع در كوفه و نجف فرود مى- آيند، و عدد ياران او در آن موقع چهل و شش هزار نفر فرشته و شش هزار جن است (در روايت ديگر فرمود چهل و شش هزار هم از جن) خداوند قائم را پيروز مى‏گرداند.
قائم (ع) در مكه چه ميكند؟ و مردم با او چه خواهند كرد؟
مفضل عرض كرد: قائم با اهل مكه چه ميكند؟ فرمود: آنها را دعوت بحكمت و موعظه حسنه مى‏كند آنها هم از وى اطاعت مى‏كنند. قائم مردى از خاندان خود را در آنجا بنيابت خود منصوب داشته و مكه را بقصد مدينه ترك مى‏گويد.
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1158
مفضل عرضكرد: آقا! با خانه خدا چه مى‏كند؟ فرمود: آن را ميشكند و بر همان پايه‏اى كه روز نخست در عهد حضرت آدم براى مردم بنا شده و ابراهيم و اسماعيل بالا برده بودند، بر پاى ميدارد. و آنچه كه بعد از آن در مسجد الحرام تعمير شده كه پيغمبرى و جانشين پيغمبرى آن را نساخته است، آن طور كه خدا ميخواهد آن را ميسازد. و هر آثارى كه در مكه و مدينه و عراق و ساير جاها از ستمگران باقى مانده باشد همه را ويران ميكند. مسجد كوفه را نيز خراب كرده و بر اساس اولى آن بنا ميكند. و همچنين قصر عتيق را نيز ويران ميكند. خدا لعنت كند سازنده آن را، خدا لعنت كند او را.
مفضل عرضكرد: آقا! آيا قائم در مكه اقامت ميكند؟ فرمود: نه! بلكه نائب خود را در آنجا ميگذارد، ولى چون اهل مكه ديدند قائم از ميان آنها رفته است، هجوم مى‏آورند نائب او را ميكشند. قائم بسوى آنها برميگردد و آنها بطور سرشكسته و ذليل و گريه كنان نزد وى مى‏آيند و التماس ميكنند و ميگويند: اى مهدى آل محمد! توبه كرديم توبه كرديم، قائم آنها را موعظه ميكند و از غضب خدا ميترساند و شخصى از اهل مكه را به نيابت خود انتخاب ميكند و از مكه خارج مى‏شود.
اين بار نيز اهل مكه هجوم مى‏آورند و نائب او را ميكشند. قائم هم ياوران خود از طايفه جن را بسوى مكه فرستاده و سفارش مى‏كند كه جز افراد با ايمان يكنفر از آنها را باقى نگذاريد. اگر بملاحظه رحمت پروردگار نبود كه همه اشياء را گرفته و مظهر رحمتش نيز من مى‏باشم، خودم با شما بسوى آنها باز ميگشتم. زيرا آنها بكلى از خداوند و من فاصله گرفته و هر گونه پيوندى را قطع كرده‏اند. لشكر مهدى هم بسوى اهل مكه بازمى‏گردند. بخدا قسم از هر صد نفر آنها بلكه از هر هزار نفر آنان يكنفر را باقى نميگذارند.
مقر قائم (ع) هنگام ظهور كجاست؟
مفضل گفت: آقا خانه مهدى در كجا خواهد بود و مؤمنين در كجا جمع‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1159
شوند؟ فرمود: مقر سلطنت وى شهر كوفه است و محل حكومتش مسجد جامع كوفه و بيت المال و محل تقسيم غنائمش مسجد سهله واقع در زمينهاى صاف و مسطح و روشن نجف و كوفه است.
عرضكرد: آقا همه اهل ايمان در كوفه خواهند بود؟ فرمود: آرى و اللَّه. در آن روز تمام مؤمنين يا در كوفه و يا در حوالى كوفه مى‏باشند، زمين آن بمساحت جولانگاه اسبى بدو هزار درهم ميرسد. اكثر مردم آرزو دارند كه كاش ميتوانستند يك وجب از زمين «سبع» را بيك وجب شمش طلا بخرند، و «سبع» از مضافات همدان است‏ «1».
در آن روز طول شهر كوفه به پنجاه و چهار ميل ميرسد بطورى كه كاخهاى آن مجاور كربلا است. خداوند در آن روز كربلا را محل آمد و رفت فرشتگان و مؤمنين خواهد نمود! و در آن روز ارزشى بسزا دارد، چنان بركت بآن روى مى‏آورد كه اگر مؤمنى از روى حقيقت در آنجا بايستد و يكدفعه از خداوند طلب روزى كند؛ خداوند هزار برابر دنيا باو عطا ميفرمايد «2».
آنگاه حضرت صادق عليه السّلام آهى كشيد و فرمود: اى مفضل! تمام اماكن روى زمين بر يك ديگر فخر مى‏كردند. از جمله كعبه در مسجد الحرام بر زمين كربلا فخر نمود. خداوند وحى فرستاد كه اى كعبه ساكت باش! و بر كربلا فخر مكن! زيرا كربلا بقعه مباركى است كه در آنجا از جانب خداوند بوسيله درخت به موسى بن عمران وحى شد.
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1160
و همان تلى است كه مريم و عيسى منزل كردند و محلى است كه سر حسين عليه السّلام را در آن شستشو دادند و مريم عيسى را شست و خودش هم بعد از ولادت وى غسل كرد.
كربلا بهترين سرزمينهاست. پيغمبر هنگام غيبتش از آنجا بآسمان بالا رفت و آنجا تا موقع ظهور قائم خير و بركت زيادى براى شيعيان ما دارد.
مهدى (ع) در مدينه‏
مفضل گفت: آقا! سپس مهدى بكجا ميرود؟ فرمود: ميرود بمدينه جدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وقتى بمدينه در آمد مقامى بس عجيب خواهد داشت كه باعث مسرت مؤمنين و نقمت كفار ميباشد.
مفضل گفت: آقا! آن مقام عجيب چيست؟ فرمود: مى‏آيد كنار قبر پيغمبر و صدا ميزند: اى مردم! آيا اين قبر جد من است؟ مردم ميگويند: اى مهدى آل محمد آرى اين قبر پيغمبر جد تو است. ميپرسد: چه كسانى با وى در اينجا مدفون هستند؟
ميگويند: دو نفر از اصحاب و انيس او.
با اينكه او از هر كس بهتر آن دو نفر را ميشناسد، در حالى كه مردم همه گوش ميدهند، سؤال ميكند: آنها كيانند؟ چطور شد كه در ميان تمام مردم فقط اين دو نفر با جد من پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله در اينجا دفن شدند، شايد كسانى ديگر مدفون باشند.
مردم ميگويند: اى مهدى آل محمد! كسى غير از اين دو نفر در اينجا مدفون نيست از اين جهت در اينجا دفن شدند كه خليفه پيغمبر و پدر زن او هستند، مهدى سه بار اين سؤال را تكرار ميكند، سپس دستور ميدهد كه آن دو نفر را از قبر بيرون بياورند.
مردم هم آنها را بيرون مى‏آورند در حالى كه بدنشان تر و تازه است و اصلا نپوسيده و تغيير نكرده‏اند.
سپس مهدى ميپرسد: آيا كسى در ميان شما هست كه اينان را بشناسد؟ مردم ميگويند: ما آنها را باوصافشان ميشناسيم. اينان انيس جد شما هستند. ميپرسد: آيا در ميان شما كسى هست كه جز اين بگويد يا در باره اينان شك كند؟ مردم ميگويند
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1161
نه! مهدى سه روز بيرون آوردن آنها را بتأخير مى‏اندازد و اين خبر در ميان مردم منتشر مى‏شود. سپس مهدى بآنجا آمده و روى قبرهاى آنها را برميدارد و به نقباى خود ميگويد:
قبرهاى اينان را بشكافيد و آنها را جستجو كنيد. نقبا هم با دستهاى خود آنها را جستجو كرده تا آنكه تر و تازه مانند روز نخست بيرون مى‏آورند. دستور ميدهد كفنهاى آنها را بيرون آوردند بر درخت پوسيده و خشكى بردار كشند، في الحال درخت سرسبز و پرشاخ و برگ و خرم مى‏شود! با مشاهده اين وضع عجيب دوستداران آنها، ميگويند: بخدا قسم اين شرافت حقيقى است كه اينها دارند، و ما هم بدوستى اينان فائز شديم هر كس جزئى محبتى از آنها در دل داشته باشد، مى‏آيد و آن منظره را مينگرد و با ديدن آن فريفته ميگردد.
در اين هنگام جارچى مهدى صدا ميزند: هر كس دو صحابه پيغمبر و انيس او را دوست ميدارد در يك سمت بايستد. مردم دو دسته مى‏شوند: يك دسته دوست آنها و دسته‏اى دشمن آنان. مهدى بدوستان آن دو نفر دستور ميدهد كه از آنها بيزارى جويند. آنها هم ميگويند: اى مهدى آل پيغمبر! ما پيش از آنكه بدانيم اينان در نزد خدا و تو چنين مقامى دارند از آنها بيزارى نجستيم، اكنون كه فضل و مقام آنها براى ما ظاهر شده، چگونه با ديدن بدن تر و تازه آنها و سبز شدن درخت پوسيده از آنان بيزارى بجوئيم؟
بلكه بخدا قسم ما از تو و كسانى كه عقيده بتو دارند و آنها كه باينان ايمان ندارند و آنها را بردار زدند، و از قبر بيرون آوردند، بيزارى ميجوئيم، در اين وقت مهدى بامر خداوند دستور ميدهد باد سياهى بر آنها بوزد و آنان را مانند ريشه‏هاى پوسيده درخت نخل از ميان ميبرد.
سپس دستور ميدهد آنها را از بالاى دار پائين بياورند، و بامر خداوند زنده ميگرداند و دستور ميدهد تمام مردم جمع شوند. آنگاه اعمال آنها را در هر كوره‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1162
و دوره‏اى شرح ميدهد، تا آنكه داستان كشته شدن هابيل فرزند آدم و برافروختن آتش براى ابراهيم و انداختن يوسف در چاه و زندانى شدن يونس در شكم ماهى و قتل يحيى و دار كشيدن عيسى و شكنجه دادن جرجيس و دانيال پيغمبر و زدن سلمان فارسى، و آتش زدن در خانه امير المؤمنين و فاطمه زهرا و حسن و حسين عليهم السلام و تازيانه زدن ببازوى صديقه كبرى فاطمه زهرا و در به پهلوى او زدن، و سقط شدن محسن بچه او و سم دادن بامام حسن و كشتن امام حسين و اطفال و عموزادگان و ياوران آن حضرت و اسير كردن فرزندان پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و ريختن خون آل محمد، و هر خونى كه بناحق ريخته شده، و هر زنى كه مورد تجاوز قرار گرفته، و هر خيانت و اعمال زشت و گناه و ظلم و ستم كه از زمان حضرت آدم تا موقع قيام قائم از بنى آدم سرزده همه و همه را بگردن اولى و دومى انداخته و بر آنها ثابت نموده و ملزم ميگرداند و آنها هم اعتراف ميكنند.
آنگاه دستور ميدهد هر كس حاضر است و از آنها ظلمى ديده قصاص كند.
آنها هم قصاص ميكنند، سپس آنها را دوباره بر همان درخت بدار ميكشد، و امر ميكند آتشى از زمين بيرون آمده آنها را با درخت ميسوزاند آنگاه بباد دستور ميدهد تا خاكسترشان را بآب درياها بپاشد.
مفضل عرضكرد: آقا اين عذاب آخر آنهاست؟ فرمود: نه! نه! اى مفضل بخدا قسم فرداى قيامت هر مؤمن و كافرى بصحراى محشر مى‏آيند و آقاى بزرگ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و صديق اكبر امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و ائمه اطهار نيز حاضر ميشوند و همه آنها از آن دو نفر قصاص ميكنند. تا جايى كه آن دو نفر را در هر شبانه روز هزار بار ميكشند و باز بامر خداوند بصورت اول برميگردند تا باز عذاب شوند.
بغداد آن روز
سپس مهدى از مدينه بكوفه ميرود و در بين كوفه و نجف فرود مى‏آيد در آن روز
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1163
يارانش چهل و شش هزار فرشته و شش هزار نفر جن و سيصد و سيزده تن نقيب ميباشند مفضل عرضكرد: آقا! در آن روز دار الفاسقين (بغداد) چه وضعى دارد؟
فرمود: مشمول لعنت و غضب خداوند است. فتنه‏ها و آشوبها آن را ويران ميسازد و بكلى متروك ميماند. اى واى بر بغداد و مردم آن از خطر لشكرى كه با پرچمهاى زرد، و لشكرى كه با پرچمهاى خود از مغرب زمين ميايند و كسى كه جزيره را جلب ميكند و لشكرى كه از دور و نزديك به آنجا ميرود.
بخدا قسم همه گونه عذاب كه بر امتهاى متمرد و سركش از اول خلقت تا آخر عالم رسيده بر بغداد فرود مى‏آيد. عذابهائى به بغداد ميرسد كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده است طوفان شمشير، آنها را فرو گيرد. واى بر كسى كه آنجا را مسكن خود قرار دهد، زيرا هر كس در آنجا مقيم شود با حالت شقاوت باقى ميماند و هر كس هجرت كند در پرتو خدا بسر برد. بخدا مردم بغداد چنان غرق در ناز و نعمت و عيش و نوش ميشوند كه ميگويند: زندگى حقيقى دنيا همين و خانه‏ها و كاخهاى آن، قصرهاى بهشت است و دختران آن (در زيبائى) حور العين و جوانان آن جوانان بهشت است. و چنين پندارند كه خداوند تمام روزى بندگانش را به بغداد ارزانى داشته است! افتراء بخداوند و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و حكم كردن بر خلاف قرآن و شهادت دروغ و شرابخوارى و زناكارى و خوردن پليدى‏ها، و خونريزى، چنان در بغداد شيوع يابد كه فجايع تمام دنيا بپاى آن نرسد. آنگاه خداوند همين بغداد را بوسيله آن آشوبها و آن لشكرها چنان ويران ميسازد كه وقتى رهگذرى از آنجا ميگذرد؛ ميگويد:
شهر بغداد در اينجا بوده است!!
سيد حسنى و مردان طالقان‏
آنگاه سيد حسنى آن جوان زيبا از طرف سرزمين ديلم خروج كرده و با صداى رسا صدا ميزند: اى آل احمد! دعوت آن كس را كه از غيبتش متأسف بوديد
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1164
اجابت كنيد اين صدا از ناحيه ضريح پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بلند مى‏شود پس گنجهاى خدا از طالقان او را پذيره ميشوند. آنها گنجهائى هستند اما چه گنجى كه نه طلا و نه نقره است بلكه مردانى هستند كه ايمانى فولادين دارند، و بر اسبهاى چابك سوار و اسلحه بدست گرفته و پى در پى ستمگران را كشته تا آنكه وارد كوفه ميشوند و در آن موقع اكثر روى زمين را از لوث وجود بيدينان صاف كرده‏اند. آنها كوفه را محل اقامت خود قرار ميدهند. چون خبر ظهور مهدى عليه السّلام باو (سيد حسنى) و اصحابش ميرسد، اصحابش باو ميگويند: اى پسر پيغمبر! اين كيست كه در قلمرو ما فرود آمده؟
سيد حسنى ميگويد: با من بيائيد تا ببينم او كيست و چه مى‏خواهد. بخدا قسم سيد حسنى ميداند كه او مهدى است و او را مى‏شناسد، ولى براى اين ميگويد كه باصحابش بشناساند كه او كيست.
سيد حسنى بيرون مى‏آيد تا بمهدى ميرسد و از وى مى‏پرسد: اگر تو مهدى آل محمد هستى عصاى جدت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و انگشتر و پيراهن و زرهش موسوم به «فاضل» و عمامه مباركش بنام «سحاب» و اسبش «يربوع» و «عضباء» شترش و «دلدل» قاطرش و «يعفور» الاغ آن سرور و اسب اصليش «براق» و قرآنى كه امير المؤمنين جمع- آورى كرده كجاست؟ «1» مهدى عليه السّلام تمام اينها را بيرون آورده به سيد حسنى نشان ميدهد آنگاه عصاى پيغمبر را گرفته و بسنگ سختى ميزند، في الحال سنگ مانند درخت سبز مى‏شود؛ و شاخ و برگ در مى‏آورد. مقصود سيد حسنى اينست كه بزرگوارى مهدى عليه السّلام را باصحاب خود نشان دهد تا حاضر شوند با وى بيعت كنند. آنگاه سيد حسنى عرض ميكند: اللَّه اكبر! يا ابن رسول اللَّه! دست مباركت را بده تا با شما بيعت كنيم، مهدى هم دستش را دراز كرده و حسنى نخست خود و سپس ساير لشكريانش با وى بيعت مى‏كنند، مگر چهل هزار نفر كه قرآنها با خود دارند و معروف به «زيديه»
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1165
مى‏باشند كه از بيعت كردن امتناع ميورزند. آنها مى‏گويند اين كار چيزى جز يك سحر بزرگ نيست و با اين حرف دو لشكر بجان هم مى‏افتند، مهدى عليه السّلام بطرف طائفه زيديه آمده و سه روز آنها را موعظه مى‏نمايد و دعوت بآرامش و پذيرش خودش ميكند، ولى آنها بر سركشى و كيفر خود ميافزايند مهدى عليه السّلام هم ناچار دستور قتل آنها را صادر نموده همه را از دم شمشير ميگذرانند. سپس مهدى عليه السّلام باصحاب خود ميگويد: قرآنهاى آنها را نگيريد بگذاريد تا باعث حسرت آنها گردد؛ همان طور كه آن را تبديل كرده و تغيير دادند و مطابق آنچه در آن بود عمل نكردند «1» مفضل عرضكرد: آقا! بعدا مهدى چه مى‏كند؟ فرمود: لشكرى براى دستگيرى سفيانى بدمشق ميفرستد؛ او را گرفته و روى سنگى سر مى‏برند. آنگاه حسين عليه السّلام با دوازده هزار صديق و هفتاد و دو نفرى كه در كربلا از ياران او بودند و با وى شهيد شدند، آشكار مى‏شود. اى خوش آن رجعت نورى‏ «2» سپس صديق اكبر امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام ظهور ميكند و خيمه‏اى كه بر چهار پايه استوار باشد در نجف براى وى بر سر پا ميكنند. يك پايه آن در نجف و پايه‏اى در حجر اسماعيل و پايه‏اى در صفا و پايه‏اى در زمين مدينه است.
گويا چراغهاى آن را مى‏بينم كه مانند انوار مهر و ماه در آسمان و زمين ميدرخشد. در آن موقع باطن هر كس آشكار مى‏شود، و زنان شيرده از وحشت بچه‏هاى خود را رها ميكنند. آنگاه آقاى بزرگ محمد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با انصار و مهاجرين و آنها كه باو ايمان آوردند، و نبوت او را تصديق كردند و در ركاب وى شهيد شدند، ظهور ميكند.
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1166
با ظهور حضرتش كسانى كه دعوت آن حضرت را تكذيب كردند و در باره پيغمبريش شك نمودند و اعتنا بگفتار وى نكردند و كسانى كه گفتند او ساحر و كاهن و ديوانه است و از روى هواى نفس سخن ميگويد و آنها كه با وى جنگ كردند حاضر ميكنند تا از روى حق و عدالت انتقام اعمالى را كه از بعثت آن حضرت تا موقع ظهور مهدى با هر امامى و در هر وقتى از اوقات مرتكب شده‏اند از آنها بگيرد. اينست تأويل حقيقى آيه شريفه: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ‏ «1». مفضل عرضكرد: آقا فرعون و هامان در آن وقت كيستند؟ فرمود: اولى و دومى است. عرضكرد آقا آيا پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و على عليه السّلام با قائم خواهند بود؟ فرمود:
آرى و اللَّه پيغمبر و على ناگزير ميبايد قدم روى زمين بگذارند آرى بخدا آنها همه جا حتى به پشت كوه قاف و ظلمات و قعر درياها هم ميروند تا آنجا كه جايى نمى‏ماند جز اينكه پيغمبر و على عليهما السلام رفته و آثار واجب دين خدا را در آنجا برپا ميدارند «2».
اى مفضل! گويا مى‏بينم كه ما ائمه آن موقع جلو پيغمبر جمع شده و بآن حضرت شكايت مى‏كنيم كه امت بعد از وى چه بروز ما آوردند، و مى‏گوئيم امت ما را تكذيب كردند و بى‏اعتنائى و نفرين و لعنت و تهديد بقتل نمودند، واليان ستمگر آنها ما را از وطن بيرون آورده بپايتخت خود بردند و جمعى از ما را با سم و حبس كشتند. در اين وقت پيغمبر سخت گريه ميكند و ميفرمايد اى فرزندان من! هر چه بشما رسيد بيشتر بجد شما رسيد.
دادخواهى حضرت زهرا (ع)
آنگاه فاطمه زهراء عليها السلام مى‏آيد و از ظلم اولى و دومى و غصب فدك‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1167
ملك خود توسط آنها، و رفتن بميان مهاجرين و انصار و ايراد خطبه‏اش در خصوص غصب فدك، و جوابى كه خليفه در رد او گفت كه: پيغمبران ارث نمى‏گذارند، و استدلال زهرا بگفته زكريا و يحيى و داستان داود و سليمان و اينكه دومى باو گفت:
آن طومارى را كه پدرت براى تو نوشت بمن نشان بده و او در آورد و نشان داد و او آن را گرفته پيش روى قريش و مهاجرين و انصار و سايرين پاره كرد و گريستن زهرا (ع) و برگشتن بطرف قبر پدرش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حالى كه ميگريست و محزون بود و بخداوند و پدرش پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله پناه آورده و با شعار رقيه دختر صفى تمثل جست شكايت ميكند كه گفت:
قد كان بعدك انباء و هنبثة لو كنت شاهدها لم يكبر الخطب‏
انّا فقدناك فقد الأرض وابلها و اختلّ اهلك فاشهد هم فقد لعبوا
ابدّت رجال لنا فحوى صدورهم‏ لمّا نأيت و حالت دونك الحجب‏
لكلّ قوم لهم قرب و منزلة عند الاله على الادنين مقترب‏
يا ليت قبلك كان الموت حلّ بنا املوا اناس ففازوا بالّذى طلبوا


سپس داستان اولى را نقل ميكند كه چگونه خالد بن وليد و قنفذ و عمر بن الخطاب و جمعى را فرستاد تا امير المؤمنين را از خانه خود براى بيعت گرفتن در سقيفه بنى ساعده ببرند، و امير المؤمنين بعد از آن حضرت مشغول جمع آورى قرآن گرديد، و قرض حضرتش را كه هشتاد هزار درهم بود، با فروش دارائى خود، همه آنها را پرداخت.
و هم نقل ميكند كه چگونه عمر گفت يا على بيرون بيا و در آنچه مسلمانان شركت كرده‏اند تو نيز شركت كن و گر نه گردنت را مى‏زنيم، فضه گفت: امير المؤمنين عليه السّلام مشغول كارى است كه اگر انصاف داشته باشيد، خواهيد دانست كه او از آمدن معذور است، ولى آنها گوش نگرفتند و هيزم آوردند تا درب خانه‏اى را كه امير- مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و زينب و ام كلثوم و فضه در آن بودند آتش بزنند، و بالاخره، آن در را هم آتش زدند. فاطمه آمد پشت در و از همان جا صدا زد: اى عمر و اى‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1168
بر تو چگونه بر خدا و پيغمبر جسارت ورزيدى كه با اين كار ميخواهى نسل پيغمبر را از روى زمين براندازى و او را از ميان ببرى و نور خدا را خاموش كنى، با اينكه خدا نميگذارد كه نورش خاموش شود. عمر گفت: اى فاطمه! فعلا نه محمد حاضر است و نه فرشتگان از جانب خدا براى امر و نهى و ترساندن مى‏آيند، و على هم مانند يكنفر از مسلمين است، اگر ميخواهى بگو بيرون بيايد و با ابو بكر بيعت كند و گر نه همه شما را آتش ميزنم فاطمه در حالى كه ميگريست گفت: پروردگارا! شكايت فقدان پيغمبر و رسول برگزيده‏ات و ارتداد امتت و ممانعتى را كه از رسيدن حقى كه تو در كتاب خود براى ما قرار داده‏اى بعمل آوردند، بتو ميكنم.
عمر گفت: اى فاطمه اين حرفهاى زنانه را كنار بگذار. خدا نبوت و خلافت را يك جا براى شما جمع نميكند. سپس هيزم را آتش زد و قنفذ ملعون دستش را داخل نمود تا در را بگشايد، و عمر با تازيانه به بازوى فاطمه (ع) زد بطورى كه بازويش همچون بازوبند سياهى ورم كرد، و طورى با پا بدر نيم سوخته زد كه بشكم دختر پيغمبر خورد و او كه حامله بود محسن شش ماهه خود را سقط كرد «1» عمر و قنفذ و خالد بن وليد هجوم آوردند بدرون خانه. فاطمه با صداى بلند گريه ميكرد و ميگفت: اى پدر! اى پيغمبر خدا! دخترت را دروغگو ميدانند و ميزنند! و بچه‏اش را كشتند!! سپس امير المؤمنين در حالى كه چشمش از شدت غضب سرخ شده بود از داخل خانه بيرون آمد و عبايش را در آورد و روى فاطمه كه غش كرده بود انداخت و او را بسينه چسبانيد.
و بوى گفت: اى دختر پيغمبر خدا! ميدانى كه خداوند پدر بزرگوارت را براى هدايت جهانيان برانگيخت. مبادا مقنعه خود را از سر بردارى و نفرين كنى! اى فاطمه بخدا قسم اگر چنين كنى يكنفر در روى زمين نميماند كه بگويد محمد و
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1169
موسى و عيسى و ابراهيم و نوح و آدم پيغمبر خداست هر جنبنده‏اى كه در روى زمين است و هر پرنده‏اى كه در آسمان است خداوند آن را نابود ميكند. آنگاه بعمر گفت: اى پسر خطاب واى بر تو از اين كار كه امروز نمودى و از عواقب آن. از خانه من بيرون برو پيش از آنكه شمشيرم را بكشم و امت جفا جوى را بكشم عمر هم با خالد بن وليد و قنفذ و عبد الرحمن بن ابى بيرون رفتند.
امير مؤمنان فضه را صدا زد و فرمود: اى فضه بانوى خود زهراء را درياب كه دچار درد زائيدن شده است. چون فضه بكار آن مخدره پرداخت. بچه‏اى كه پيش از ولادت نام او را محسن گذارده بودند سقط گرديد! امير المؤمنين فرمود: اين بچه بنزد جدش رسول خدا ميرود و بوى شكايت مى‏كند.
امير المؤمنين در تاريكى شب زهرا را برداشته باتفاق حسن و حسين و زينب و ام كلثوم بدر خانه مهاجر و انصار ميرفت، و آنها را بياد خدا و پيغمبر و بيعت و پيمانى كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در زمان حيات خود در چهار جا براى وى گرفت و در هر مورد مسلمانان او را امير المؤمنين (ع) دانستند مى‏آورد و همه وعده ميدادند كه فرداى آن شب بيارى وى قيام كنند ولى چون صبح ميشد هيچ كس حركتى از خود نشان نميداد.
دادخواهى امير المؤمنين «ع»
سپس امير المؤمنين عليه السّلام محنتهاى عظيمى را كه بعد از پيغمبر ديد و با آن امتحان خود را داد، بآن حضرت شكايت مى‏كند. ميگويد: يا رسول اللَّه داستان من مانند داستان هارون است و من بشما همان را ميگويم كه هارون بموسى گفت:
ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‏ «1» يعنى: فرزند مادرم مردم مرا تنها گذاشتند و نزديك بود مرا بكشند پس تو كارى نكن كه دشمن بمن سرزنش كند، و مرا با مردم ظالم‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1170
قرار مده من هم صبر كردم و تسليم حوادث شدم و راضى برضاى خدا گشتم و با مخالفتى كه با من نمودند و نقض عهد خود كه با آنها در باره من معاهده نمودى، حجت بر آنها تمام گشت. يا رسول اللَّه! من متحمل رنجها و گرفتاريهائى شدم كه هيچ جانشين پيغمبرى در هيچ امتى متحمل نگشت، تا جايى كه با ضربت عبد الرحمن بن ملجم مرا بقتل رساندند، و خداوند شاهد بچگونگى نقض بيعت من است.
طلحه و زبير عايشه را به بهانه اداى مراسم حج و عمره بمكه بردند ولى او را گردش داده به بصره آوردند. من هم ناچار براى جلوگيرى از بلواى آنها بسيج كردم و خدا و شما را بياد آنها آوردم، ولى آنها برنگشتند تا اينكه خداوند مرا بر آنها پيروز گردانيد و خون بيست هزار نفر از مسلمانان ريخته و هفتاد دست كه ميخواست مهار شتر عايشه را نگهدارد بريده شد.
يا رسول اللَّه: آنچه در جنگهاى شما و جنگهاى بعد از شما ديدم از جنگ جمل بر من دشوارتر نبود «1» زيرا آن جنگ از سخت‏ترين و هول انگيزترين و بزرگترين جنگهائى بود كه من ديدم. همان طور كه مرا بار آوردى و باين آيه:
فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ‏؛ و آيه‏ وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ من نيز صبر كردم.
يا رسول اللَّه بخدا قسم تأويل اين آيه‏ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ‏ «2» واقعا بعد از شما تحقق يافت كه خدا ميفرمايد:
محمد هم پيغمبرى است كه پيش از او هم پيغمبران بودند، آيا اگر او مرد يا كشته شد شما بطريقه (جاهليت سابق) خود بازمى‏گرديد؟ (اين را بدانيد كه) هر كس‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1171
(بعد از پذيرفتن اسلام) بطريقه سابق خود برگردد، هيچ گونه ضررى نميتواند بخدا برساند.
دادخواهى حضرت امام حسن (ع)
اى مفضل! آنگاه حسن عليه السّلام برخاسته و خطاب به پيغمبر مى‏گويد: اى جد بزرگوار! من هنگام آمدن پدرم امير المؤمنين بكوفه با حضرتش بودم تا اينكه بضربت عبد الرحمن بن ملجم ملعون شهيد شد. همان طور كه شما باو وصيت كرده بوديد پدرم نيز بمن وصيت فرمود. چون معاويه ملعون از شهادت پدرم مطلع شد، زياد زنازاده را با دويست و پنجاه هزار سرباز بكوفه فرستاد و بوى دستور داد كه من و برادرم حسين و ساير برادران و بستگان و شيعيان و دوستان مرا گرفتار سازد و از ما براى معاويه بيعت بگيرد.
هر كدام از ما حاضر نشدند گردنش را زدند، و سر او را براى معاويه فرستادند چون من اين را ديدم از خانه بيرون آمده، بمسجد جامع كوفه رفتم تا نماز بگزارم. بعد از نماز بمنبر رفتم و بعد از حمد و ثناى الهى گفتم: اى مردم! اوضاع دنيا عوض شده و آثار دين از بين رفته، و بردبارى كم شده امروز ديگر از تحريكات شيطانى و حكم خائنين كسى آسايش ندارد.
بخدا قسم دليلهاى محكمى براى آنها آورده شد، و علائم زيادى بر ايشان روشن گرديد، و مشكلاتشان آشكار گشت، و هر لحظه منتظر بوديم كه تأويل اين آيه: «و ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ‏ ...» تحقق يابد. اى مردم! بخدا قسم جدم رحلت كرد و پدرم شهيد شد و وسواس خناس در دلهاى مردم تخم وسوسه پاشيد و فتنه‏جويان براى ايجاد فتنه عربده‏ها كشيدند و بر خلاف سنت رفتار كرديد.
اى واى بر آن فتنه كر و كور كه صداى كسانى كه مردم را براه راست ميخوانند و براى پذيرش حق و حقيقت صلا ميزنند، شنيده نميشود، در آن فتنه است كه سخن نفاق آميز آشكار مى‏گردد و باطن تفرقه اندازان معلوم مى‏شود و دو لشكر خارجى شام و
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1172
عراق بجان هم مى‏افتند. خدا شما را رحمت كند بشتابيد بسوى گشايش و نور آشكار و پرچم بزرگ و چراغى كه هيچ گاه خاموش نميشود و حقى كه مخفى نمى‏گردد. اى مردم! از خواب غفلت بيدار شويد و از تاريكى گمراهى كه شما را احاطه كرده بدرائيد. بخدائى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد و رداى عظمت پوشانيد، قسم ياد ميكنم جمعى از شما كه داراى دلهائى صاف و نيتهائى خالص باشند، بدون اينكه آميخته بنفاق و قصد افتراق باشند برخاسته با من بيعت كنيد، تا من بتوانم با شمشير قيام كنم و اطراف كار را بر دشمن تنگ بگيرم و با نيزه‏ها و سمهاى اسب لشكر آنها را از ميان بردارم، اى مردم! خدا شما را رحمت كند سخن بگوئيد و بمن جواب بدهيد! يا رسول اللَّه! مثل اينكه مهر سكوت بدهان آنها زده بودند. زيرا جز بيست نفر كسى ديگر بمن جواب نداد!! آنها برخاستند و گفتند: اى پسر پيغمبر؛ ما با شمشيرهاى خود تا پاى جان براى نصرت تو ايستاده‏ايم. فرمانبردار توئيم و هر كارى بكنى تصديق ميكنيم، هر امرى دارى بفرما.
من بچپ و راست خود نگاه كردم ديدم جز آن بيست نفر كسى ديگر نمانده است. در آن هنگام پيش خود گفتم: من هم از جدم پيروى ميكنم، چه او وقتى سى و نه نفر معتقد داشت در پنهانى خدا را پرستش نمود. چون خداوند او را بسن چهل سالگى رسانيد با جماعت بيشتر امر خدا را آشكار كرد. اگر آن عده با من بودند ببهترين وجه در راه خدا جهاد ميكردم، آنگاه سر بآسمان برداشتم و عرضكردم:
خداوندا! من مردم را به راه راست دعوت كردم و از عذاب تو ترساندم و امر و نهى كردم، ولى آنها پاسخ مثبت بمن ندادند و از يارى من سر باز زدند، آنها از اجابت دعوت داعى حق غافل بودند و از يارى وى خوددارى كردند و در پيروى از او تقصير نمودند و بكمك دشمنان او رفتند.
پروردگارا! عذاب و بلاى خود را كه بر ستمگران هميشه ميفرستى بر اينان نيز فرو فرست. اين را گفتم و از منبر بزير آمدم و از كوفه كوچ كرده رهسپار مدينه‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1173
شدم! در كوفه دسته دسته مردم (خون مرده) مى‏آمدند و ميگفتند: معاويه دسته دسته سپاه خود را بشهر انبار و كوفه گسيل داشته و آنها هم دست بغارت و قتل مردم و زنان و اطفال آنها زدند؛ من هم بآنها فهماندم كه وفا ندارند، لشكرى فراهم آوردم، و بآنها گفتم كه شما بطرف معاويه خواهيد رفت و پيمان و بيعت خود را با من ميشكنيد، و همان طور هم كه گفته بودم، تحقق پذيرفت.
دادخواهى حضرت امام حسين (ع)
آنگاه امام حسين عليه السّلام با بدنى آغشته بخون، خود و يارانش كه با وى كشته شدند، در جلو پيغمبر ميايستد. چون پيغمبر او را مينگرد زار زار ميگريد. از گريه او اهل آسمان و زمين نيز گريه ميكنند. فاطمه زهراء (ع) هم ناله جانكاه از دل پر الم بر مى‏آورد. از ناله و شيون و گريه و زارى آن حضرت زمين و اهل زمين متزلزل مى‏گردند.
سپس امير المؤمنين و امام حسن در سمت راست پيغمبر و فاطمه زهرا در سمت چپ آن حضرت قرار ميگيرند. پيغمبر او را در آغوش مى‏گيرد و مى‏گويد: يا حسين فدايت گردم! ديدگانت روشن باد و ديدگان من هم روشن باشد سپس حمزه سيد الشهداء عموى پيغمبر در سمت راست آن حضرت ميايستد و در سمت چپ جعفر بن ابى طالب (طيار) قرار ميگيرد. ناگاه خديجه كبرى و فاطمه دختر اسد (مادر امير المؤمنين) محسن سقط شده فاطمه زهراء را بدست گرفته ناله كنان بنزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ميايند و مادرش فاطمه عليها السلام اين آيه قرآن را ميخواند: هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ، يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً «1» يعنى: اينست آن روزى كه بشما وعده شده بود.
امروز هر كس كار نيكى كرده يا عمل بدى نموده، كرده خود را خواهد يافت، امروز هر كس آرزو ميكند كه كاش ميان او و عمل بدش زمان متمادى فاصله بود.
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1174
گفتار حضرت صادق (ع)
مفضل گفت: در اين وقت حضرت صادق عليه السّلام چنان گريست كه محاسن مباركش از سيلاب اشك تر شد! سپس فرمود: روشن مباد چشمى كه با اين گفته نگريد!! مفضل هم بسيار گريست و آنگاه عرضكرد: آقا اين گريه چقدر ثواب دارد؟
فرمود: وقتى از روى حقيقت باشد، بشماره نمى‏آيد! سپس مفضل عرضكرد: آقا چه ميفرمائيد در باره اين آيه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ‏ «1» يعنى: روز قيامت از كسى كه بخاك سپرده شده سؤال مى‏شود بچه جرمى كشته شده است؟ فرمود: اى مفضل بخدا قسم اين «موءوده» و بخاك سپرده شده، محسن بچه فاطمه (ع) است. زيرا مقصود از اين آيه مائيم و هر كس جز اين بگويد او را تكذيب كنيد.
مفضل عرضكرد: آقا آنگاه چه مى‏شود؟ فرمود: فاطمه زهراء برخاسته و عرض ميكند: خدايا! آن روزى كه بمن وعده فرمودى از كسانى كه بمن ظلم كرده‏اند و حق مرا غصب نمودند و مرا زدند و اولاد مرا بگريه آوردند، انتقام بگير! بوعده خود وفا كن. در اين وقت فرشتگان هفت آسمان و حاملين عرش الهى و ساكنان هوا و اهل دنيا و آنها كه در زير طبقات زمين هستند، با ناله و فرياد ميگريند و بخدا شكايت ميكنند. در آن روز تمام قاتلان و ظالمان بما و آنها كه از آنچه بر سر ما آمده، راضى بودند هزار بار بقتل ميرسند، نه مثل كشته شدن آنها كه در راه خدا شهيد ميشوند زيرا شهيدان در حقيقت نمى‏ميرند چنان كه خدا فرمود: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ «2» يعنى: گمان مكن آنها كه در راه خدا كشته شدند مرده‏اند، نه! آنها زنده و
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1175
در نزد خدايشان روزى ميبرند، آنها از آنچه خداوند از فضل خودش بآنان روزى داشته است خوشحالند، و هم از آنان كه هنوز بآنها ملحق نشده و از پشت سر آنها مى‏آيند، مسرورند و شادند، كه ترسى بر آنها نيست و آنها غمگين نميباشند.
مفضل عرضكرد: آقا! بعضى از شيعيان شما عقيده برجعت شما ندارند فرمود:
آيا آنها سخن جد ما پيغمبر خدا و گفته ما ائمه را نشنيده‏اند كه ميگوئيم:
وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ‏ «1» يعنى:
بجاى عذاب بزرگتر، عذاب نزديكتر به آنها مى‏چشانيم تا شايد برگردند. اى مفضل عذاب نزديكتر رجعت آل محمد و عذاب بزرگتر عذاب روز قيامت است كه خدا مى‏فرمايد: يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ «2» يعنى: قيامت روزى است كه اوضاع زمين و آسمان‏ها دگرگون ميگردد و همه در پيشگاه خداوند حاضر ميشوند.
شناسائى ائمه طاهرين از زبان قرآن‏
مفضل گفت: آقا! ما ميدانيم كه شما برگزيده خدا هستيد بدليل اينكه خداوند ميفرمايد: نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ و اين آيه: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ‏ و اين آيه‏ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1176
مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ‏ «1» ترجمه آيات به ترتيب اينست: مقام هر كس را بخواهيم بالا مى‏بريم، خداوند بهتر ميداند رسالت خود را در كجا قرار دهد خداوند آدم و نوح و اولاد ابراهيم و فرزندان عمران را بر جهانيان برگزيد.
آنها از يك نسل هستند، بعضى از بعضى ديگر، و خداوند شنوا و داناست. حضرت فرمود: اى مفضل ما در اين آيه كجا ذكرشده‏ايم؟ عرضكرد: بخدا قسم اينكه خدا ميفرمايد: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ‏ «2» يعنى: نزديكترين مردم بابراهيم كسانى هستند كه از وى پيروى كردند، و اين پيغمبر (محمد) و آنها كه بوى ايمان آوردند و خدا ولى مؤمنين است و اين آيه: مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ‏ «3» دين پدرتان ابراهيم است، خداوند شما را مسلمان ناميد و اين آيه‏ وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ‏ «4» يعنى: ابراهيم گفت خدايا مرا و فرزندانم را از پرستش بتها برحذر بدار، شما هستيد.
و ميدانيم كه پيغمبر و امير المؤمنين عليهما السلام نه بت و نه صنمى را پرستش نكردند و باندازه يك چشم بهم زدن بخدا شرك نياوردند و اين آيه‏ وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‏ «5» عهدى كه در اين آيه ذكر شده منصب امامت است كه بظالمين نميرسد حضرت فرمود: اى مفضل از كجا دانستى كه ظالم بعهد خدا و منصب امامت نميرسد؟
عرضكرد: آقا مرا بچيزى كه طاقت آن ندارم امتحان نفرمائيد زيرا آنچه تاكنون آموخته‏ام از علم شما بوده، و از فضيلتى كه خدا بشما عطا فرموده استفاده كرده‏ام‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1177
حضرت فرمود: اى مفضل! راست گفتى اگر اعتراف به نعمت خداوند كه بتو روزى نموده نمى‏كردى، چنين نبودى اى مفضل: آيا ميدانى كدام آيات قرآن است كه كافر را ظالم دانسته؟ عرضكرد: آرى اين آيه است‏ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏ و الكافرون هم الفاسقون كسى كه كافر و فاسق و ظالم باشد، خدا او را پيشواى مردم قرار نميدهد.
حضرت فرمود: احسنت اى مفضل! رجعت ما را از كجا دانستى اينكه مقصران از شيعيان ما ميگويند: معنى رجعت اينست كه خداوند سلطنت دنيا را بما برمى‏گرداند و آن را براى مهدى ما قرار مى‏دهد. واى بر آن شيعيان قاصر كه چنين گمان كرده‏اند كه خدا سلطنت را از ما گرفت تا آن را بما برگرداند؟! مفضل گفت: نه بخدا سلطنت خدائى از شما سلب نگرديده و سلب نخواهد شد. زيرا آن سلطنت، سلطنت نبوت و پيغمبرى و جانشينى پيغمبر و منصب امامت است.
حضرت فرمود: اگر آنها در قرآن مجيد تدبر ميكردند؛ فضل و مقام ما را بخوبى مى‏دانستند آيا آنها نشنيدند كه خداوند عز و جل ميفرمايد: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً «1».
اى مفضل! بخدا قسم! اين آيه در باره بنى اسرائيل نازل شده ولى تأويل آن در باره ماست، و اين فرعون و هامان همان تيم وعدى (يعنى اولى و دومى) است.
دادخواهى سائر ائمه (ع) و مهدى آل محمد
آنگاه جدم على بن الحسين و پدرم امام محمد باقر عليه السّلام برخاسته و آنچه را از امت جفاكار ديده‏اند بجد بزرگوارشان رسول خدا شكايت ميكنند. سپس من بر ميخيزم و از ظلم منصور خليفه عباسى شكايت ميكنم، بعد از من فرزندم موسى بن جعفر از هارون و بعد از او على بن موسى از مأمون و بعد از وى فرزندش محمد بن على از معتصم و بعد از وى فرزندش على بن محمد از متوكل و بعد از وى فرزندش حسن بن على از ظلم‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1178
معتز شكايت ميكنند. آنگاه مهدى همنام جدم رسول خدا در حالى كه پيراهن آن حضرت را كه آغشته بخون پيشانى و دندان پاكش ميباشد پوشيده، و فرشتگان اطراف او را گرفته‏اند، آمده و جلو پيغمبر ميايستد، و ميگويد: اى جد بزرگوار، شما مرا باوصافى معرفى فرمودى كه مردم مرا از روى آن اوصاف بشناسند. و نام و نسب و كنيه‏ام را ذكر فرمودى.
مع هذا امت منكر وجود من شدند و متمرد گشتند و گفتند: مهدى متولد نشده و اصلا نبوده. اگر هست كجاست و كى مى‏آيد؟ پدرش مرده و اولاد نداشته است و اگر او موجود و سالم ميبود خدا آمدن او را تا اين موقع بتأخير نمى‏انداخت، من هم تاكنون صبر كردم و اينك بفرمان الهى ظاهر گشته‏ام.
پيغمبر ميفرمايد: خدا را شكر ميكنيم كه وعده خود را در باره ما عملى ساخت، و ما را وارث زمين گردانيد، و در بهشت هر جا بخواهيم مسكن ميكنيم، چه خوب است پاداش عمل‏كنندگان و هم ميفرمايد: موقع نصرت و پيروزى خدا فرا رسيد. و آيه‏ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‏ «1» امروز مصداق پيدا كرد، و تأويل شد. سپس اين آيه را ميخواند إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً «2»
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1179
يعنى: ما فتحى آشكار براى تو نموديم. تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را به‏بخشد. و نعمت خود را در باره تو تمام كند و تو را براه راست هدايت نمايد و خداوند تو را پيروزمند گرداند. مفضل عرضكرد: آقا، پيغمبر چه گناهى كرده بود؟ (كه خدا ميفرمايد:
گناهان گذشته و آينده تو را به‏بخشد) فرمودند: اى مفضل پيغمبر عرضكرد: خدايا گناهان گذشته و آينده شيعيان برادرم (على بن ابى طالب) و اولادم كه جانشينان منند تا روز قيامت بمن واگذار كن. و مرا ميان پيغمبران و انبياء از كرده پيروانم رسوا مگردان. خدا هم گناهان آنها را واگذار به پيغمبر كرد و همه آنان را بخشيد.
مفضل ميگويد: در اين وقت من سخت گريستم، و عرضكردم: آقا، اين از موهبت خداوند است كه به بركت وجود شما بما رسيده است.
حضرت فرمود: اى مفضل! شيعيانى كه پيغمبر گناهان آنها را بگردن گرفت تو و امثال تو هستى. اى مفضل اين حديث را براى بعضى از شيعيان ما كه در امر دين لا ابالى هستند مگو. زيرا باعتماد اين فضيلت، عمل باحكام دين را ترك مى‏گويند و در نتيجه از رحمت الهى محروم ميگردند. خداوند در باره آنها فرمود:
لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ‏ «1» يعنى: اهل بيت پيغمبر شفاعت نميكنند مگر براى كسانى كه خدا آنها را دوست بدارد، و آنها نيز از خوف و خشيت الهى مسرورند.
مفضل گفت: آقا! پيغمبر در موقع برانگيخته‏شدنش بر تمام اديان باطله غلبه نيافت (پس چگونه خداوند ميفرمايد: او هنگام رجعت بر تمام اديان غلبه مى‏يابد؟) فرمود:
اى مفضل اگر پيغمبر بعد از بعثتش بر تمام اديان غالب شده بود، ديگر نه مجوسى و نه يهودى و نه صابئيان و نه نصرانى و هيچ تفرقه و اختلاف و شك و شرك و بت‏پرستى و اوثان و لات و عزى و پرستش آفتاب و ماه و ستارگان آتش سنگ بود، پس‏ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ‏ تأويلش امروز است. اينك اين مهدى و اين هم‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1180
رجعت است كه خداوند ميفرمايد: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ‏ يعنى: بيدينان را بكشيد تا ديگر فتنه‏اى نباشد و تمام دين از آن خدا باشد.
مفضل گفت: گواهى ميدهم كه از علم خداوند استفاده كرده‏ايد و با قدرت و اقتدار او توانا گشته‏ايد و با حكم او تكلم ميكنيد و بأمر او عمل مينمائيد.
مهدى موعود جهان در كوفه مقر خود
سپس حضرت فرمود: مهدى بكوفه بر ميگردد و آسمان ملخهاى طلائى بر آنها ميبارد، همان طور كه خداوند در بنى اسرائيل بر ايوب پيغمبر نيز فرود آورد
و يقسّم على اصحابه كنوز الارض تبرها و لجينها و جوهرها
گنجهاى طلا و نقره و گوهر زمين را بيارانش تقسيم مى‏كند «1».
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1181
مفضل گفت: اگر يكى از شيعيان بميرد و قرضى از برادران دينى يا بيدينان در گردن داشته باشد، چه مى‏شود؟ فرمود: كارى كه مهدى مى‏كند اينست كه در تمام دنيا اعلام ميكند: هر كس طلبى از يكى از شيعيان داشته باشد، بيايد و بگويد.
حتى اگر سير يا خشخاش هم در گردن يكى از شيعيان باشد، مهدى آن را بصاحبش رد مى‏كند، تا چه رسد جواهرات گرانبهاى طلا و نقره و املاك.
مفضل عرضكرد: آقا! آنگاه چه مى‏شود؟ فرمود: مهدى بعد از گردش در شرق و غرب بكوفه مى‏آيد و وارد مسجد كوفه مى‏شود، و مسجدى را كه يزيد بن معاويه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام بنا كرده خراب مى‏كند، همچنين مسجدى را كه براى خدا ساخته نشده ويران ميسازد. خدا لعنت كند بانى آن را «1».
عرضكرد: آقا! مدت سلطنت مهدى چند سال است؟ فرمود: خدا ميفرمايد:
مهدى موعود-ترجمه جلد سيزدهم بحار، متن، ص: 1182
فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ. فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ. وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ «1».
يعنى: روز قيامت مردم دو دسته مى‏شوند: يك دسته شقى و يك دسته سعيد. آنها كه شقى هستند در آتش (جهنم) ميباشند و در آن آتش ناله و فرياد مى‏كنند و تا آسمانها و زمين برقرار است، در آنجا ميمانند، مگر اينكه خداوند بخواهد آنها را از آتش درآورد، و خداى تو هر كارى بخواهد ميكند.
و آنها كه سعادتمند هستند، در بهشت جاى دارند و در آنجا هميشه ميمانند تا گاهى كك آسمانها و زمين برقرار است. مگر اينكه خداوند بخواهد (از بهشت بيرون روند، كه البته بيرون ميروند). اين عطاى دائمى خداوند است» و بعد از آن روز رستخيز فرا ميرسد. «و الحمد للَّه رب العالمين و صلى اللَّه على خير خلقه محمد النبى و آله الطيبين الطاهرين و سلم تسليما كثيرا كثيرا. مؤلف: شيخ حسن بن سليمان در كتاب «منتخب البصائر» روايت مزبور را اين طور ذكر كرده است: حديث كرد براى من برادر رشيد محمد بن ابراهيم بن محسن طارآبادى و گفت: كه وى بخط پدرش ابراهيم بن محسن كه مردى صالح بوده اين حديث را يافته است و او آن خط و نوشته را بمن نشان داد».

YE ASHENA
شنبه 03 اردیبهشت 90, 01:46 قبل از ظهر
in alamat ha male keye?yani nazdike zohore ya na bad az ina zohor rohk mide shayad 100 ya 1000 sal badesh...

mohhammad$adeq
سه شنبه 06 اردیبهشت 90, 06:00 بعد از ظهر
سلام
ان شا الله موفق باشید برادرم اگه مقدوره 1کم چکیده و خلاصه بنویسید که مصداق فرمایش امیر المومنین شه(((خیر الکلام ما قل و دل)))بهترین کلام قلیل (و در عین حال )جامع و دلالت گر باشد.

YE ASHENA
سه شنبه 06 اردیبهشت 90, 09:46 بعد از ظهر
خیلی موافقم،منم تا نصفش بیشتر نکشیدم بخونم... :mrgreen:

حامد
چهارشنبه 07 اردیبهشت 90, 05:28 بعد از ظهر
دوستان سعی کنند در حد حوصله مطالبشون باشه
من ضمن تشکر از دوستانی که مطلب میذارن پیشنهاد می دم اگه مطلبشون بلنده در قالب چند قسمت یواش یواش ببا فواصل زمانی بذارن
یا علی