در علقمه صدا به صدا هم نمي رسد
آخر چرا اميد و پناهم نمي رسد
بيرون خيمه منتظرش مانده ام ولي
باور نميكنم به نگاهم نمي رسد
اين جا به روي من همه شمشير مي كشند
وقتي به داد و ناله و آهم نمي رسد
دشمن به فكر حمله فتاده است تا شنيد
عباس من به جمع سپاهم نمي رسد
گفتم به زينبم كه زمان اسارت است
ديگر به خيمه ها گواهم نمي رسد
كم كم غروب روز دهم مي رسد ز راه
اما زمان رويت ماهم نمي رسد
من گريه ميكنم همگي خنده مي كنند
در علقمه صدا به صدا هم نمي رسد