۴- جنیان در حضور امام باقر (ع)

الف- سعد اسکاف می گوید: روزی با حضرت باقر(ع) کار ضروری داشتم. به صحن منزل آن حضرت وارد شده و خواستم به داخل اتاق بروم. امام فرمود: «عجله نکن!» من در حیاط منزل امام (ع) مدتی جلو آفتاب ماندم… تا این که بعد از مدتی با کمال شگفتی دیدم که اشخاصی از اتاق خارج شده و به سوی من آمدند. آنان از کثرت عبادت لاغر شده بودند. به خدا سوگند، سیمای زیبا و معنوی آنان مرا آن چنان شیفته نمود که وضع خود (ناراحتی در هوای گرم) را فراموش کردم. وقتی به محضر حضرت مشرف شدم به من فرمود: «گویا تو را ناراحت کردم». عرض کردم: آری! به خدا قسم من وضع خود را فراموش کردم. اشخاصی از نزد من گذشتند که همه یکنواخت بودند و من مردمی خوش قیافه تر از این ها ندیده بودم.

فرمود: ای سعد! آن ها را دیدی؟ گفتم: آری. فرمود: ایشان برادران تو از طایفه جن هستند. عرض کردم: خدمت شما می آیند؟ فرمود: آری می آیند و مسائل دینی و حلال و حرام خود را از ما می پرسند.[۶]

ب- ابو حمزه ثمالی می گوید: روزی جهت شرفیابی به حضور امام باقر (ع) اجازه خواستم، گفتند: عده ای خدمت آن حضرت هستند. به همین جهت اندکی صبر کردم تا آن ها خارج شوند. پس کسانی خارج شدند که آن ها را نمی شناختم و به نظرم غریب و ناآشنا می آمدند. اجازه شرفیابی گرفتم، داخل شدم و به حضرت عرض کردم: فدایت شوم، الآن زمان حکومت بنی امیه است و از شمشیرهای آن ها خون می چکد. (یعنی ورود افراد ناشناس برای شما خطرآفرین است). امام فرمود: ای ابا حمزه! اینان گروهی از شیعیان از طایفه جن بودند و آمده بودند تا از مسائل دینی خود سؤال کنند. آیا نمی دانی که امام حجت خداوند بر جن و انس می باشد؟[۷]

ج. ابو حمزه از امام باقر(ع) نقل مى‏کند که به حج عمره رفتم و در حجر اسماعیل نشسته بودم که از طرف صفا، جنّى آمد و نزدیک شد. چشمم را به او دوختم او مدتى طولانى توقف نمود سپس هفت بار خانه خدا را طواف کرد و بعد هنگام ظهر بود که پشت مقام، دو رکعت نماز خواند. عطا با عده‏اى که با او بودند نیز او را دیدند. نزد من آمدند و گفتند: اى ابا جعفر! آیا این جنّ را دیدى؟

گفتم: او را و کارهایش را نیز دیدم. بعد گفتم بروید به او بگویید: محمّد بن على به تو مى‏گوید: خدمه بیت، اینجا نیستند و بیت از آنها خالى است. تو اعمال را به جا آوردى و بهتر است کارهایت را تمام نموده قبل از آن که آنها برسند، بروى.

بعد حضرت فرمود: آن جنّ تلّى از خاک درست کرد و بر روى آن رفت و از نظر غائب شد.[۸]