در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست
فرزند لافتايي و شير عرب شدي

فرماندة سپاهي و آب آور حسين
اي نافذ البصيره ترين ياور حسين

بي شک تو صبح روشن شبهاي تيره اي
خورشيدي و به ظلمت اين شام چيره اي

تسخير کرده جذبة چشم تو ماه را
بي*خود که نيست تو قمر اين عشيره اي

عصمت دخيل تار عباي تو از ازل
جز بندگي نديده کسي از تو سيره اي

قدر تو را کسي نشناسد در اين مقام
وقتي براي امر شفاعت ذخيره اي

ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بيرق تو دستگيره اي

چشم اميد عالم و آدم به دست توست
باب الحسين هستي و پرچم به دست توست

فردوس دل هميشه اسير خيال توست
حتي نگاه آينه محو جمال توست

تو ساقي کرامت و لطف و اجابتي
اين آب نيست زمزمه هاي زلال توست

ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر
تنها بيان مختصري از کمال توست

در محضر امام تو تسليم محضي و
والاترين خصائل تو امتثال توست

فردا همه به منزلتت غبطه مي خورند
فردا تمام عرش خدا زير بال توست

باب الحوائجي و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستي مجال توست

اي آفتاب علقمه: روحي لک الفدا
اي آرزوي فاطمه: روحي لک الفدا