لطافت موج می*زد در صدایت
که دل برد از خدا هم ربنایت

خدا خلق ات نمود و عاشقانه
دمی زل زد به برق چشمهایت

دو دستت تا به سمت عرش می*رفت
ملک می*ریخت روی دستهایت

از آن روزی که بالت را گشودی
کرامت می*چکید از بالهایت

مبادا تا شود آزرده از خاک
فرشته فرش می*شد زیر پایت

شب معراج دیدی با دوچشمت
که اوج عرش بوده ابتدایت

اگرچه ذره*ام یا کمتر از آن
تو را می*خواهم آقا بی*نهایت

خودت فرموده*ای بابای مایی
تمام هستی*ام بابا فدایت
تو را با عشق یکجا آفریدند
برای خاطر ما آفریدند


خدا را آینه هستی ، زلالی
تو را همرنگ دریا آفریدند

برای اینکه برعالم بتابی
دراوج آسمانها آفریدند

هزاران سال قبل از خلق آدم
و قبل از خلق حوا آفریدند

تو اول بودی و آخر رسیدی
تو را منجی دنیا آفریدند

خدا را شکر در راه تو هستیم
تو را پیغمبر ما آفریدند

خدا می*خواست زهرایی بیاید
تو را بابای زهرا آفریدند

نفسهایت خدایی بود آقا
کلامت دلربایی بود آقا

شبیه انبیا و اولیایش
خدا هم مصطفایی بود آقا

دل تو سبزه زار مهربانی است
تو کارت دلربایی بود آقا

برای این شد اصلاً گنبدت سبز
و گرنه که طلایی بود آقا

تو می*بخشیدی و فرقی نمی*کرد
گدای تو کجایی بود آقا

نشیند گیوه*هایت تا برویش
زمین ، کارش گدایی بود آقا

حسین ، از لعل لبهایت مکیده
اگر که کربلایی بود آقا
الهی من مرید مصطفایم
که چون با مصطفایم با خدایم