همه چیز دز باره ی او شناشناخته است بجز شنیده ها و دانسته هایی اندک؛اما چنان درخشنده و رعدآسا و پر بار، که هیچ کجای باغ دل را بینصیباز لطافت باران نمی گذارد. تنها کافی است دریچه ی فهم ودرک برتر را به روی این رمز آشنای غریب بگشاییم ودل به دریای شگفتی ها بزنیم.
نامش میثم، پدرش یحیی و حرفه اش خرما فروشی بوده است. رسول خدا (ص) را ندیده ودر25 سال سکوت علی (ع) نیز از او خبری نیست.
همراهی اش با امیرالمومنین تنها در چهار سال خلافت ظاهری آن حضرت خلاصه می شود؛ سالهایی که روزها وماه هایش با حوادث جنگ جمل وصفین ونهروان عجین بوده است. ومیثم در همین سال های اندک است که هنر پرواز را بهکمال مطلوب تجربه می کند؛ تا آن زمان که علی بن ابیطالب (ع) چنین بر قله اش می نشاند:
می فرماید: ای میثم! زمانی که پست ترین فرد بنی امیه (عبیدالله بن زیاد ) تو را دستگیر کند وبخواهد ازمن بیزاری بجویی چه خواهی کرد؟
می گوید: به خدا سوگند از تو بیزاری نمی جویم.
می فرماید در این صورت تورا بردار می کنند و می کشند.
می گوید من نیز صبر می کنم که این در راه خدا کمترین است.
می فرماید:بنا براین، تو در بهشت، در کنارمن وهم رتبه ی من خواهی بود.
با این اوصاف میثم از همین گام اول ما را غرق بی کران رازهایش می کند و برآن می دارد که از خود بپرسیم:
او چگونه در این مدت کوتاه پروازی چنان جاودانه را تا بلندای بهشت آموخته است؟ آیا او از همان بلند پروازان تربیت شده مکتب علی مرتضی (ع) بوده است که در این رابطه می فرماید:
ما تربیت یافتگان دست خداییم وآفریدگان(چون میثم و رشید و ...) دست پرئردگان ما هستند.
آیا او قلبش اقیانوسی بوده که چنین حجم سترگ از دوستی ابوتراب را در خود جای داده است؟ مگر نبودند کسانی که از زمان پیامبر(ص) در کنار علی (ع) بودند و در تمام فراز و نشیب ها همراهش؛ اما یک حرف از آن بزرگی نیاموختند و حتی برخی تا ژرفای جهنم را نیز پیمودند ؟
به راستی این به اوج فلک رسیدند و در سایه عرش آرمیدن در چیست؟ آیا در این نیست که میثم:
عقل خود را تا به اوجش زنده گردانده و نفس خویش را از بیخ و بن خشکانده ؛ تا آنجا که همچون برگی افتاده در خاک چنان پوسیده که جز رگبرگ هایش به جای نمانده است.
وآنگاه که نور بسیار درخشان ولایت علوی بر آن تابیده بی هیچ مانعی، از آن گذشته و پیش رویش را غرق در نور کرده است.
بنابراین، او توانسته که راه درست را زود بیابد و درهای ورود به عالم معنا را به قوت تمام بکوبد و یک به یک آنهارا بگشاید، و سر انجام به خانه ای که سرشار از امنیت و سلامت است پای نهد.
وسپس در این خانه، به چنان ثبات و پایمردی در جسم و جان خویش برسد که مرگ را ، مصلوب بر سر دار، آۀگاهانه بپذیرد.
وجز این نیست که او، خمین یک بار در این دنیا زیسته و همین یک بار، قلب خود را چنان جانانه به کار گرفته و نهایت بهره را برده، مه توانسته است پروردگارش را از خود راضی کند و در بهشت در کنار مو لای خود ماوا گزیند.
آری! از همین گام اول ، میثم ما را برآن می دارد که قدری بیشتر درون خود را بکاویم واندکی بیشتر بیندیشیم در این که: آیا هیچ اثر و نشانی این گونه رشد و پرواز در ما است؟ که اگر هست؛ پس خوشا به حال آنان که هر روزشان یکسان نبوده و هر لحضه به سوی خورشید در تکاپویند. واگر نیست؛ پس فکری باید کرد پیش از آنکه نفسها در گلوبمیرد و آفتاب تموز آخرین قطره های عمر را بگیرد.