????در صورتی که در سایت فاقد اکانت هستید می توانید - از این طریق عضو شوید
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 19






  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49

    Lightbulb معجزاتی زیبا از امام هادی(ع)

    بهتر بودن دختر از پسر:

    ايوب بن نوح مى‏گويد: زن يحيى بن زكريا حامله بود. يحيى به أبو الحسن- عليه السّلام- نوشت كه دعا كند تا خداوند براى او پسرى عطا نمايد.
    حضرت در جواب نوشت: چه بسا دخترى كه بهتر از پسر است. بعد از آن همسرش دختر زاييد.
    ايوب بن نوح مى‏گويد: جعفر بن عبد الواحد، قاضى كوفه بود و مرا اذيت مى‏كرد. از اذيت او به ابو الحسن- عليه السّلام- نوشتم و شكايت كردم.
    حضرت در جوابم نوشت: تا دو ماه ديگر عزل مى‏شود. همان طور هم شد. و من از آزار او راحت شدم.
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود



  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49
    دعا قبل از درخواست‏

    4- ابو هاشم جعفرى مى‏گويد: در سامرا شخصى به مرض برص مبتلا شد و زندگيش تلخ گشت. روزى پيش ابو على فهرى آمده و از حالش شكايت كرد.
    ابو على به او گفت: خوب است بروى و از امام على النقى- عليه السّلام- بخواهى تا تو را دعا كند.اميدوارم خداوند به بركت دعاى او شفايت دهد.
    آن مرد رفت و سر راه امام- عليه السّلام- نشست. وقتى كه حضرت از خانه متوكل(لعنة الله علیه) برمى ‏گشت، برخاست تا از حضرت التماس دعا كند.
    حضرت با دستش اشاره كرد و سه بار فرمود: كنار برو. خداوند تو را عافيت دهد. آن مرد برگشت و جسارت نكرد كه نزديك حضرت برود. وقتى كه ابو على را ديد و جريان را به او گفت، ابو على گفت: قبل از اينكه از او بخواهى تو را دعا كرده است. برو كه به زودى خوب خواهى شد.
    آن مرد به خانه‏اش رفت و شب خوابيد. هنگامى كه صبح شد، اثرى از آن مرض در بدنش نديد.
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود



  3. Top | #3

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49
    رسوائى متوكل‏:

    زرّافه، دربان متوكل مى‏گويد: از هندوستان مرد شعبده بازى نزد متوكل آمد. و متوكل، شعبده بازى را خيلى دوست مى‏داشت. و اين شخص در فن خويش، خيلى ماهر بود. متوكل خواست امام على النقى- عليه السّلام- را شرمنده سازد. به مرد شعبده‏باز گفت: اگر بتوانى او را خجل سازى، هزار دينار به تو مى‏دهم! زرّافه مى‏گويد: متوكل دستور داد نانهاى نازك و سبكى بپزند و آنها را بر سر سفره بگذارند. و مرا نيز كنار سفره نشاند. و امام- عليه السّلام- را هم براى غذا خوردن دعوت كرد. و طرف چپ حضرت، متّكايى بود كه تصوير شير بر آن بود.
    شعبده‏باز هم روبروى متّكا نشست.
    وقتى كه امام- عليه السّلام- دستش را به سوى نان دراز كرد، مرد شعبده‏باز كارى كرد كه نان به هوا پريد. دوباره امام- عليه السّلام- دست برد تا نان را بردارد، باز شعبده‏باز كار سابق خويش را تكرار نمود. و همه خنديدند.
    در اين هنگام، حضرت دست خود را به تصوير شيرى كه در متّكا بود، زد و فرمود: اين مرد را بگير. ناگهان شير از متّكا پريد و مرد شعبده‏باز را دريد و خورد و به جاى سابق خويش برگشت. مردم از اين كار، حيران شدند. سپس امام برخاست.
    متوكل گفت: خواهش مى‏كنم بنشين و اين مرد را برگردان.
    حضرت فرمود: به خدا قسم! او ديگر بعد از اين ديده نخواهد شد. و رو به متوكل كرد و فرمود: آيا دشمنان خدا را بر دوستان او مسلّط مى‏گردانى.
    حضرت رفت و آن مرد، ديگر رؤيت نگرديد.
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود



  4. Top | #4

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49
    فرجام قسم دروغ‏:

    روايت شده است كه مردى از نزديكان امام على النقى- عليه السّلام- به نام «معروف» نزد آن حضرت رسيد و گفت: مى‏خواستم خدمت شما برسم اما اجازه نداديد.
    حضرت فرمود: نمى‏دانستم كه تو آمده‏اى، بعد از رفتن شما به من خبر دادند. تو در باره من چيزهايى كه سزاوار نبوده است، گفته‏اى. آن مرد قسم خورد كه او چنين نگفته است! امام على النقى- عليه السّلام- فرمود: چون مى‏دانستم دروغ مى‏گويد لذا دعا كردم و گفتم: «خدايا! او به دروغ قسم مى‏خورد، پس از او انتقام بگير» سپس روز بعد آن مرد، مرد.
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود



  5. Top | #5

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49
    احترام پرندگان براى امام (ع):

    ابو هاشم جعفرى مى‏گويد: متوكل در باغش يك ساختمانى داشت كه در آن از انواع مختلف پرندگان نگهدارى مى‏كرد. و اين پرندگان، زياد سر و صدا مى‏كردند. روز بار عام، آنجا مى‏رفت و متوكل بخاطر صداى پرندگان، چيزى از سخنانى كه به او مى‏گفتند، نمى‏شنيد و كسى هم صداى او را نمى‏شنيد. ولى هنگامى كه امام على النقى- عليه السّلام- مى ‏آمد، تمام پرندگان ساكت مى‏شدند.
    و هيچ صدايى از آنها شنيده نمى‏شد. وقتى كه حضرت از آن مجلس بيرون مى‏رفت، دوباره پرندگان شروع به سر و صدا مى‏كردند. و متوكل چند كبك داشت. لذا مى‏ آمد در جاى بلندى مى‏ نشست و آنها را به جان هم مى‏انداخت. و از به هم پريدن و جنگ آنها لذّت مى‏برد! وقتى كه امام- عليه السّلام- وارد مى‏شد، كبكها سر جاى خود مى‏ نشستند و هيچ حركتى نمى‏ كردند. تا اينكه حضرت بر مى‏گشت، دوباره شروع به دعوا مى كردند
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود



  6. Top | #6

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49
    داروى شفابخش امام (ع):

    محمّد بن على روايت مى‏كند كه: زيد بن على گفت: مريض شدم و هنگام شب، پزشك بالاى سرم آمد و دارويى را به من سفارش كرد و گفت: هر روز فلان مقدار از آن را بخور. چون شب بود، نتوانستم آن دارو را به دست آورم و به محض اينكه پزشك از در خارج شد، خادم امام على النقى- عليه السّلام- وارد شد و كيسه‏اى داشت كه همان دارو را آورده بود. به من گفت: امام- عليه السّلام- به تو سلام رساند و فرمود: روزى فلان مقدار از اين دارو را بخور.
    زيد مى‏گويد: من هم به دستور حضرت عمل كردم و خوب شدم‏
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود



  7. Top | #7

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49
    پيشگويى امام على النقى (ع):

    خيران اسباطى روايت مى‏كند كه: به مدينه آمدم و خدمت امام على النقى- عليه السّلام- رسيدم. از من پرسيد: واثق « واثق خليفه عباسى و فرزند معتصم بود. » چه مى‏كند؟
    گفتم: در صحت و عافيت است.
    فرمود: جعفر ((جعفر، همان متوكل است كه بعد از واثق با او بيعت شد.)) چه مى‏كند؟
    گفتم: در بدترين حالت، در زندان بسر مى‏برد.
    فرمود: ابن زيّات ((او محمّد بن عبد الملك زيّات است كه وزير معتصم، واثق و متوكل بود و بعدا متوكل او را به قتل رساند.)) چگونه بود؟
    گفتم: فرمان، فرمان او بود. و من ده روز است كه از آنجا خارج شده‏ام.
    حضرت فرمود: واثق مرد و متوكل به جاى او نشست، و ابن زيّات را نيز كشته است.
    گفتم: كى و چه وقت؟
    فرمود: بعد از شش روز از خارج شدن تو. و همين گونه هم واقع شده بود (( متوكل، ابن زيّات را بعدها كشت. و شايد منظور امام اين باشد كه بالاخره ابن زيّات به دست متوكل كشته مى‏شود ))
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود



  8. Top | #8

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49
    تعبير خواب احمد بن عيسى‏:

    احمد بن عيسى كاتب، روايت مى‏كند كه: پيامبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله- را در خواب ديدم، مثل اينكه در اطاقم خوابيده بود. و كأنه يك مشت خرما- كه تعدادش 25 عدد بود- به من داد. بعد از آن، چيزى نگذشت كه خدمت على النقى- عليه السّلام- رسيدم. با حضرت، راهنمايى بود كه در منزل من اسكانش داده بود. و اين خادم هر روز كسى را مى‏فرستاد و از من علف مى‏گرفت. روزى به من گفت: چقدر به تو بدهكارم.
    گفتم: از شما قيمتش را نمى‏ خواهم.
    گفت: دوست دارى نزد اين علوى (امام) برويم و به او سلام كنيم؟
    گفتم: بدم نمى‏آيد. پس بر او وارد شديم و سلام كرديم و به او گفتم: در اين شهر، شما ياران و دوستداران زيادى داريد، اگر دستور بدهيد احضارشان مى‏كنم.
    حضرت فرمود: لازم نيست اين كار را بكنيد.
    گفتم: نزد ما خرما زياد است. اگر اجازه بدهيد مقدارى خدمت شما بياورم.
    فرمود: اگر بياورى هم به ما نمى‏رسد. ولى به اين راهنما بده تا براى ما بياورد.
    من هم انواع مختلف خرما را به او دادم تا نزد امام ببرد و خودم نيز يك نوع خوبش را انتخاب كردم و در جيبم گذاشتم. و يك بشقاب هم كره برداشتم و آمدم. راهنما به من گفت: دوست دارى پيش امامت بروى؟
    گفتم: آرى. رفتيم و بر امام- عليه السّلام- وارد شديم. ديدم مقابلش از آن خرمايى كه توسط راهنما فرستاده بودم، قرار دارد. من هم خرما و كره‏اى كه با خودم آورده بودم، بيرون آوردم و نزدش گذاشتم. از آن خرما يك مشت برداشت و به من داد و فرمود: اگر رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- بيشتر داده بود، من هم بيشتر مى‏دادم. وقتى خرما را شمردم، همان قدر بود كه در خواب ديده بودم، نه كم و نه زياد.
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود



  9. Top | #9

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49
    ناكامى متوكل در قتل امام (ع):

    ابن اورمه مى‏گويد: در زمان خلافت متوكل، به سامرّا رفتم و بر سعيد حاجب، وارد گشتم. و اين هنگامى بود كه متوكل، امام على النقى- عليه السّلام- را به او سپرده بود تا بكشد. وقتى كه وارد شدم به من گفت: مى‏خواهى خدايت را ببينى؟ گفتم: سبحان اللَّه! خداى من كسى است كه چشمها نمى‏توانند او را ببينند.
    گفت: منظورم كسى است كه خيال مى‏كنيد امام شماست! گفتم: اكراهى ندارم.
    گفت: دستور دارم كه او را به قتل برسانم. و من فردا اين كار را خواهم كرد.
    الآن پيك، نزد اوست وقتى كه بيرون آمد تو نزد او برو. چيزى نگذشت كه بيرون آمد و به من گفت: وارد شو. به جايى كه امام- عليه السّلام- در آن زندانى بود وارد شدم، ديدم در آنجا قبرى كنده‏اند. سلام نمودم و زياد گريه كردم.
    حضرت فرمود: براى چه گريه مى‏كنى؟
    گفتم: از آنچه مى‏بينم.
    فرمود: بخاطر اين گريه نكن؛ چون آنها نمى‏توانند اين كار را بكنند. از فرمايش امام- عليه السّلام- قلبم آرام گرفت.
    سپس فرمود: او بيشتر از دو روز زنده نمى‏ماند تا اينكه خداوند خون او و رفيقش را كه ديدى، مى‏ريزد.
    راوى مى‏گويد: به خدا قسم! بيشتر از دو روز نگذشت كه آن دو نفر كشته شدند.
    آنگاه سخن پيامبر- صلّى اللَّه عليه و آله- را كه فرموده بود: «با روزگار، عداوت نكنيد تا با شما عداوت كند» را به امام گفتم.
    حضرت فرمود: آرى. سخن رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- تأويل دارد؛ اما روز شنبه پس رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- است. و روز يك شنبه، امير المؤمنين، و دوشنبه، امام حسن و امام حسين، و سه‏شنبه، على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد، و چهارشنبه، موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و من [على بن محمّد]، و پنجشنبه فرزندم حسن- عليه السّلام- و جمعه، قائم ما اهل بيت- عليهم السّلام- است.
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود



  10. Top | #10

    تاریخ عضویت
    اردیبهشت 1390
    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    میانگین پست در روز
    0.05
    نوشته ها
    239
    تشکر کرده
    49
    آرزوى انگشترى از امام (ع):

    ابو محمّد طبرى مى‏گويد: آرزو داشتم انگشترى از امام على النقى- عليه السّلام- نزد من باشد. ناگهان نصر؛ خادم امام- عليه السّلام- دو درهم براى من آورد. من از آن دو درهم انگشترى ساختم و به دستم نمودم. سپس به مجلسى وارد شدم كه آنجا شراب مى‏نوشيدند. به من هم اصرار كردند تا اينكه يك پيمانه يا دو پيمانه از آن را نوشيدم. انگشتر به انگشتم تنگ بود و نمى‏توانستم براى وضو آن را بچرخانم. وقتى كه صبح شد، آن انگشتر را گم كرده بودم. از اين رو متوجه شدم و توبه نمودم‏.
    حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود @@@@ خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
    ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه @@@@ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود




صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •