جناب عمربن*خطاب: « ای کاش من قوچ خانواده*ام بودم و آن قدر مرا می*پروراندند که چاق*ترین قوچان می*شدم آنگاه هرکس را دوست می داشتند به دیدارشان می*آمد پس مقداری از مرا می پختند و مقدار دیگری را سرخ می کردند؛ سپس مرا می*خوردند و از آن*ها (به شکل نجاست) خارج می*شدم و بشر نبودم(1)

راستی چه می*شود یک انسان آرزوی نهایت پستی را کند؟! شما چه تحلیل و قضاوتی دارید؟

شنیده* شده که بعضی از پیروان ایشان می*گویند: این از خوف خداوند بوده...

پس آیا او گرفتار خوفی است که به یأس از رحمت خدا بدل شده؟

یا این که وی در زندگی*اش به کارهایی دست* زده که خسران عظیمی برای*اش درپی داشته *است؟

و ... یا؟

پی نوشت:

(1)-کنز العمال - المتقی الهندی - ج 12 - ص 619

35912 عن الضحاک قال : قال عمر : یا لیتنی کنت کبش أهلی سمنونی ما بدا لهم ، حتى إذا کنت أسمن ما أکون زارهم بعض من یحبون فجعلوا بعضی شواء وبعضی قدیدا ثم أکلونی فأخرجونی عذرة ولم أکن بشرا ( هناد حل ، هب ) . 35913 عن جابر قال : قال رجل لعمر بن الخطاب : جعلنی الله فداک ! قال : إذن یهینک الله ( ابن جریر ) .