-
توسل فطرس به امام حسين (ع)
وقتى كه امام حسين- عليه السّلام- متولد شد، خداوند سبحان، به جبرئيل دستور داد تا با گروهى از ملائكه، نزد پيامبر- صلّى اللَّه عليه و آله- رفته و به او تبريك و تهنيت بگويند. وقتى كه پايين آمدند، از جزيرهاى عبور كردند كه در آن ملكى به نام فطرس بود. خداوند او را دنبال كارى ارسال داشت ولى او سستى نمود، پس بالش شكست و در آن جزيره، رها شد. پس در آنجا هفتصد سال خدا را عبادت نمود.
فطرس خطاب به جبرئيل گفت: به كجا مىروى؟
جبرئيل گفت: به سوى محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله-.
فطرس گفت: مرا نيز همراه خود به سوى او ببريد، شايد برايم دعا كند.
وقتى كه جبرئيل خدمت پيامبر رسيد و شرح حال فطرس را گفت، حضرت فرمود: به فطرس بگو: بال شكستهاش را به اين طفل بمالد. در آن هنگام فطرس خود را به گهواره امام حسين- عليه السّلام- ماليد و شفا يافت. سپس با جبرئيل به آسمان پرواز كرد و از آن به بعد، به او آزادشده حسين- عليه السّلام- لقب دادند.
-
👌معجزه ای از امام حسین علیه*السلام
▪️ رُوِیَ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ عَنْ یَحْیَی ابْنِ أُمِّ الطَّوِیلِ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ شَابٌّ یَبْکِی فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ مَا یُبْکِیکَ قَالَ إِنَّ وَالِدَتِی تُوُفِّیَتْ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ لَمْ تُوصِ وَ لَهَا مَالٌ وَ کَانَتْ قَدْ أَمَرَتْنِی أَنْ لَا أُحْدِثَ فِی أَمْرِهَا شَیْئاً حَتَّی أُعْلِمَکَ خَبَرَهَا فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام قُومُوا حَتَّی نَصِیرَ إِلَی هَذِهِ الْحُرَّةِ فَقُمْنَا مَعَهُ حَتَّی انْتَهَیْنَا إِلَی بَابِ الْبَیْتِ الَّذِی تُوُفِّیَتْ فِیهِ الْمَرْأَةُ مُسَجَّاةً فَأَشْرَفَ عَلَی الْبَیْتِ وَ دَعَا اللَّهَ لِیُحْیِیَهَا حَتَّی تُوصِیَ بِمَا تُحِبُّ مِنْ وَصِیَّتِهَا فَأَحْیَاهَا اللَّهُ وَ إِذَا الْمَرْأَةُ جَلَسَتْ وَ هِیَ تَتَشَهَّدُ ثُمَّ نَظَرَتْ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام فَقَالَتِ ادْخُلِ الْبَیْتَ یَا مَوْلَایَ وَ مُرْنِی بِأَمْرِکَ فَدَخَلَ وَ جَلَسَ عَلَی مِخَدَّةٍ ثُمَّ قَالَ لَهَا وَصِّی یَرْحَمُکِ اللَّهُ فَقَالَتْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِی مِنَ الْمَالِ کَذَا وَ کَذَا فِی مَکَانِ کَذَا وَ کَذَا فَقَدْ جَعَلْتُ ثُلُثَهُ إِلَیْکَ لِتَضَعَهُ حَیْثُ شِئْتَ مِنْ أَوْلِیَائِکَ وَ الثُّلُثَانِ لِابْنِی هَذَا إِنْ عَلِمْتَ أَنَّهُ مِنْ مَوَالِیکَ وَ أَوْلِیَائِکَ وَ إِنْ کَانَ مُخَالِفاً فَخُذْهُ إِلَیْکَ فَلَا حَقَّ فِی الْمُخَالِفِینَ فِی أَمْوَالِ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ سَأَلَتْهُ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهَا وَ أَنْ یَتَوَلَّی أَمْرَهَا ثُمَّ صَارَتِ الْمَرْأَةُ مَیِّتَةً کَمَا کَانَتْ.
🔸از یحیی بن*ام طویل روایت می*کند که گفت: ما نزد امام حسین علیه السّلام بودیم که جوانی به حضور آن حضرت مشرف شد و شروع به گریه کرد، امام حسین به او فرمود: برای چه گریه می*کنی؟ گفت: مادرم همین الآن بدون اینکه وصیت کند از دنیا رفت. مادرم اموال فراوانی دارد، به من دستور داده در آن*ها تصرف نکنم، حتی به شما هم خبری ندهم.
امام حسین فرمود: برخیزید تا نزد آن زن برویم. ما با آن بزرگوار حرکت کردیم تا درب آن خانه ای رفتیم که جنازه آن زن در آن جا بود.
امام حسین علیه السّلام توجهی به آن خانه فرمود و دعا کرد که خدا آن زن را زنده کند تا هر وصیتی که دوست دارد بکند. ناگاه آن زن برخاست و نشست و شهادت به یگانگی خدا داد. آنگاه متوجه امام حسین شد و گفت: ای مولای من! داخل خانه شو و هر دستوری که داری به من بده. امام حسین پس از اینکه داخل خانه شد و روی مخده نشست به آن زن فرمود: خدا تو را رحمت کند، وصیت کن. گفت: یا ابن رسول اللّه! من فلان مقدار اموال در فلان جا دارم. یک سوم آن را در اختیار تو می*گذارم که به دوستان خود عطا کنی. دو سوم اموالم را به همین پسرم می*دهم، اگر تو او را از دوستان خود بدانی، ولی اگر از مخالفین تو باشد آن دو ثلث را هم تو تصرف کن، زیرا مخالفین حقی به اموال مؤمنین ندارند. سپس از امام تقاضا کرد بر بدنش نماز بخواند و متصدی امور او شود. آنگاه آن زن مرد، همان طور که قبلاً مرده بود.
📚بحارالانوار، ج۴۴،ص۱۸۰،ح۳