اسم را با عشق خود درگیر کردی / به پایم با غمت زنجیر کردی
بدان دنیای بی تو هیچ باشد / دلم را از زمانه سیر کردی
تو با رفتن به پشت ابر ایّام / غروب جمعه را دلگیر کردی
یا اباصالح ادرکنی . . .
نمایش نسخه قابل چاپ
اسم را با عشق خود درگیر کردی / به پایم با غمت زنجیر کردی
بدان دنیای بی تو هیچ باشد / دلم را از زمانه سیر کردی
تو با رفتن به پشت ابر ایّام / غروب جمعه را دلگیر کردی
یا اباصالح ادرکنی . . .
الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی
شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید
سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید
الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی
فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها
تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی
ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن
تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی
نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی
یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی
تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی
تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته
تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی
به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری
به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی
ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی ، خدا کند که بیایی
نمیدانم چرا دل بیقراره,,,,,,,دگر تاب فراقت را نداره
بیایابن الحسن دردم دوا کن,,,,,,,,,دوای من تویی ای راه چاره
نسيم صبح، سلامم ببر به محضر دوست
بگوي حال دل خسته ام تو در بر دوست
نسيم صبح، چو بر زلف او گذر کردي
بيار همره خود بوي مشک و عنبر دوست
نسيم صبح، به آهنگ عشق و ناز برو
ببوس از طرف من ز پاي تا سر دوست
نسيم صبح، دو چشمم به راه مي باشد
که اوفتد به دو چشم سياه منظر دوست
نسيم صبح، به تير نگاه او سوگند
هزار کشته فتاده به کوي و معبر دوست
نسيم صبح، نوشتم به اشک ديده بيا
پيام من برسان از وفا به کشور دوست
بگوي هاشمي خسته دل چنين خواهد
که لحظه اي بنشيند مگر برابر دوست
مهدی غریب و بی کس است
جان مولا معصیت دیگر بس است
ماز خود مولای خود را رانده ایم
از امام خویش غافل مانده ایم
از دعا بهر فرج غافل شدیم
سخت مشغول ره باطل شدیم
تشکر فراوان از دو دوست عزیزم اقاehsan و اقاhamid reza حال کردم زیبا بود..
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
بيا كه ديده ام از انتظار لبريز ستكوير سينه تفتيده ام عطش خيزستشكوه رويش سكر آور بهارانيكه بي طراوت رويت بهار پاييز ستبه باغ عاطفه عطر نگاه تو جاريستمشام جان ز شميم تو عطر آميز ستهميشه خاطرما آشيان ياد تو بادكه در هواي تو پرواز،خاطر انگيز ستبخوان كه نغمه تو معجزه مسيحائي ستنواي گرم تو شور اور و شكر بيز استدلم ز حلقه ي مويت رها نمي گرددكه گيسوان بلندبتان دلاويز ستزكوچه ساردياردلم عبور نكردبغير دوست ،كه اين كوچه،كوي پرهيزستبياو بردل الوده ام نگاهي كنكه پيش عفو تو كوه گناه نا چيز ست
فقط گفتی به ما پرواز پرواز
در زندان غیبت کی شود باز؟
بدون تو چگونه پر گشاییم؟
برای هر عملی هستی سر آغاز
سلامتی و فرجش 3صلوات
من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم
شادم که مثل عده معدودی،شعری برای نام نمی سازم
شعرم برای توست شعاری نیست،کشتی برای موج سواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست،قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشه ای ازلی دارد،پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگر چه هیچ نمی ارزد،سوزانده است نام و نشانم را
می سوزم و به هیزم ابیاتم،بیتی به عشق شعله می اندازم
یا صاحب الزمان و زمین موعود،دانای هرکه آمد و هر چه بود
گم نامم و تویی تو،که می دانی،تنها به نام سبز تو می نازم