هیئت" بهشت خانه" سر سبز ایل ماستکه در کنار زمزمه رود نیل ماستاینجا دل شکسته حرم دارد و حسیناینجا کبوتر ِدل ما جبرییل ماست
نمایش نسخه قابل چاپ
هیئت" بهشت خانه" سر سبز ایل ماستکه در کنار زمزمه رود نیل ماستاینجا دل شکسته حرم دارد و حسیناینجا کبوتر ِدل ما جبرییل ماست
این خیلی قشنگه بخوونید:
این روزها غم تو مرا می*کشد حسین
شب های ماتم تو مرا می*کشد حسین
تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست
سرخی پرچم تو مرا می*کشد حسین
از لحظه*ی ورودیه تا آخرین وداع
هر شب ، محرّم تو مرا می*کشد حسین
هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی
اشک دمادم تو مرا می*کشد حسین
داغ علی اصغر و عباس و اکبرت
غم*های اعظم تو مرا می*کشد حسین
از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ
انگشت و خاتم تو مرا می*کشد حسین
بر نیزه در مقابل چشمان خواهری
گیسوی درهم تو مرا می*کشد حسین
سالار سر بریده*ی زینب سرم فدات
هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات
بویِ فراق میدهد این گریه هایِ من
ماتم گرفته شالِ سیاه عزای من
شرمنده ام که از غم زینب نمرده امآقا ببخش درگذر از این خطای من
هرکسی خواسته باشد به خدایی برسد
باید از کشتی تو راهنمایی برسد
نه فقط فطرس پر سوخته ی تو حتی
بی تو جبریل محال است به جایی برسد
سر به زیر قدم توست بها میگیرد
پس چه بهتر سر ما نیز به پایی برسد
نیستم عاشق اگر منت درمان بکشم
به روی چشم اگر از تو بلایی برسد
وقت تو وقت شریفی است ولی بین مسیر
منتظر می شوی اینقدر گدایی برسد
بعد از این وقت کرم پشت در خانه مرو
بگذار این دل ما هم به نوایی برسد
ما هنوزم که هنوز است سر کار تواییم
تا ببینیم که از تو چه عطایی برسد
طلب ماست نداریم همین ما را بس
اگر از مادر تو چند دعایی برسد
رحمت واسعه ات کیسه ی ما را پر کرد
این چه لطفی است به هر بی سر و پایی برسد
گریه کن های تو همسایه ی زهرا هستند
بگذارید فقط روز جزایی برسد
یا حسین است و یا ذکر شریف زینب
اگر از ما به صف حشر صدایی برسد
به پریشانی گیسوت قسم نزدیک است
که به ما هم خبر کرببلایی برسد
وقتش رسیده است،كه سلمان مان كنی
مجذوب چند آیه ی قرآن مان كنی
ما بت پرست كعبه ی عشقیم،یاحسین
قرآن ز نی بخوان كه مسلمان مان كنی
ما ذهن مان به درك مقامت نمی رسد
ای كاش مور ملك سلیمان مان كنی
قدری ز روی نیزه برای خدا بخند
تا آشنا به واژه ی عرفان مان كنی
با صوت جانگداز لب سنگ خورده ات
مانند زلف خویش،پریشان مان كنی
دنبال نیزه ی تو به هر سو دویده ایم
چیزی نمانده بی سروسامان مان كنی
مجنون تان شدیم وبه جای كویر ودشت
می خواستی كه مرد نیستان مان كنی
ما تشنه ایم،حضرت آقا نمی شود؟
مهمان چند قطره ی باران مان كنی
ما را گدای خانه ی خود كن،همین بس است
كی گفته ایم حاجی دكان مان كنی!؟