PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فحش و ناسزا گویی به پیامبر گناهی نا بخشودنی ؟؟؟



حامد
پنجشنبه 12 خرداد 90, 07:23 بعد از ظهر
خداوند می*فرماید، إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا کسانی که خدا و رسولش را می*آزارند در دنیا و آخرت از رحمت خداوند دو راند و خدا برای آنها عذابی خوار کننده فراهم کرده است.
هر فردی که پیامبر(ص) را آزار دهد این سزای او است و باید طعم این عذاب را بچشد.
وقتی فردی بیمار می*شود اطرافیان او کنارش جمع می*شوند، و بواسطه دردی که دارد اوامر او را بجان می*خرند، آنچه می*خواهد در اختیارش قرار می*دهند، به او محبت می*کنند، از آنچه باعث ناراحتی او است دوری می*کنند، آنچه موجب ناراحتی او می*شود می*پوشانند، در مقابل او به آرامی صحبت می*کنند، تا مبادا اذیت شود و آرامش او از بین برود، و موجب نگرانی و ناراحتی او شوند. اگر مرگ او نزدیک باشد دقت می*کنند آیا وصیتی دارد آیا می*خواهد کاری برای او انجام دهند. آیا عمل انجام نشده*ای دارد، آیا کاری دارد که تنوانسته است کامل کند و بخواهد برای او تکمیل کنند اگر دینی بگردن دارد بیان می*کند و آن اطرافیان نیز می*پذیرند، دوست دارند حال که دست او از دنیا کوتاه می*شود با خاطری آسوده و خیالی راحت جان به جان آفرین تسلیم کند، حال آیا به وصیت پیامبری که استغفارهای او برای یاران و اصحابش و بی*تابی*های او برای بخشش گناه امتش بی*حد و حصر بود توجه کردند، آیا دقت کردند که پیامبر(ص) چه وصیت و درخواستی دارد، آیا در محضر مبارکش ادب را رعایت کردند همان گونه که به یک فرد عادی احترام می*گذارند، احترام او را رعایت کردند، آیا برای پیامبری که رحمة للعالمین است این چنین کردند، آیا احترام آن حضرت را رعایت کردند، آیا به خواسته ایشان عمل کردند، یا آنچنان پیامبر(ص) را اذیت کردند که پیامبر(ص) آنها را از آنجا بیرون کرد.
و فرمود از نزد من بیرون روید.
این کلام پیامبر(ص) دلیل بر ناراحتی آن حضرت است دلیل بر آن است که آنها پیامبر(ص) را اذیت کردند. و مقام و منزلت حضرت را رعایت نکردند و احترام پیامبر(ص) را مراعات نکردند، ابن عباس می*گوید: در حضور پیامبر(ص) دعوا کردند گفتند پیامبر(ص) را چه شده، آیا هزیان می**گوید، پیامبر(ص) فرمود مرا رها کنید و حالتی که من دارم *(درد بیماری) از آنچه من را به آن نسبت می*دهید بهتر است.
اما دقت کنیم این جسارتی که به پیامبر(ص) شد و نسبتی که به پیامبر(ص) دادند، چه زمانی بود، وقتی حضرت رسول (ص) فرمود چیزی بیاورید تا برای شما مطلبی را بنویسم روز پنج شنبه بود
رحلت پیامبر(ص) روز دوشنبه بود در حالی که پیامبر(ص) روز پنج*شنبه قصد نوشتن آن مطلب را داشت. و بین نوشتن نامه و رحلت پیامبر(ص) چند روز فاصله بود. بعد از روشن شدن این مطلب در این جریان دقت کنیم.

این مطلب ادامه دارد

حمید
دوشنبه 23 خرداد 90, 06:41 بعد از ظهر
ما منتظر ادامش هستیما .... :roll: :ugeek:

حامد
شنبه 28 خرداد 90, 10:33 قبل از ظهر
خلیفه دوم همو که وقتی پیامبر(ص) فرمود چیزی برای شما بنویسم تا گمراه نشوید، گفت بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده است.
وقتی ابوبکر در بستر مریضی و لحظات آخر عُمر او بود، و گاهی بیهوش می*شد و از حال می*رفت، عثمان را نزد خود طلبید و گفت: بنویس که این پیمان ابوبکر است برای مسلمانان اما بعد ... و از هوش رفت، وقتی بهوش آمد به عثمان گفت چه نوشتی عثمان گفت نوشتم، عمر را خلیفه شما کردم، ابوبکر به عثمان گفت که ترسیدی در حال بیهوشی جان دهم و مردم اختلاف کنند، عثمان گفت آری لذا نام عمر را نوشتم و ابوبکر تأیید کرد. این که اصلاً ابوبکر گاهی از هوش می*رفت و گاهی به خود می*آمد یعنی بیماری بر او غلبه کرده و این اثر بیماری او بود، به حدی که عثمان گمان کرد او جان داده است، بیماری او به حدی بود که او بیهوش می*شد، ولی نکته جالب توجه این است که این جا کسی نگفت که چیزی ننویسد و نگفت که بیماری بر او غلبه کرده کسی نگفت که نوشتن او اعتبار ندارد، نگفتند که او هزیان می*گوید.
خلیفه اول اصلاً با پیامبر(ص) قابل قیاس نبود، نه معصوم بود و نه خداوند دستور پیروی از او را داده بود و نه وحی بر او نازل می*شد، نه «ما ینطق عن الهوی» بود و نه «ما اتاکم الرسول فخذوه» شامل حال او می*شد، ولکن در مورد پیامبر(ص) گفتند که بیماری بر او غلبه کرده است گفتند خلاف می*گوید، چون احتمال ضرر دادند و لذا به پیامبر(ص) جسارت شد. و نگذاشتند پیامبر(ص) که می*خواست خود مطالبی را بنویسد، نوشته شود، ولی این جا که دیگری نوشته در حال بی*هوشی ابوبکر اشکالی ندارد، حال اگر وصیت در حال مریضی قبول نیست پس چرا تبعیض و اگر هم نوشتن قبول است باز هم چرا تبعیض یعنی هرجا منفعت باشد قبول کنیم و هرجا نباشد، نه تنها قبول نکنیم که جسارت کنیم، یومنون ببعض باشیم و یکفرون ببعض، کلام ابوبکر را قبول می*کنند که در حال بیهوش است ولی کلام وحی را قبول نمی*کنند.
آن جا که به نفع و مصلحت ما باشد ایمان داریم و آن جا که مصلحت و نفع ما نباشد ایمان نداریم.
خداوند می*فرماید: ... وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً
می*گویند به بعضی ایمان می*آوریم و بعضی را انکار می*کنیم و می*خواهند بین این دو راهی برای خود انتخاب کنند. بعضی از فرامین پیامبر(ص) را قبول کنیم و بعضی را نه، به بعض کلام پیامبر(ص) ایمان داریم و به بعض دیگر ایمان نداریم.
ابن ابی الحدید ضمن تأیید این جسارت به پیامبر(ص) می*نویسد:
البته همیشه در سخنان عمر درشتی و زشتی بود و اخلاقش با جفا و حماقت و خود بزرگ بینی همراه بود، وقتی کسی که این سخن را از عمر بشنود فکر می*کند که او واقعاً عقیده داشته پیامبر(ص) هذیان می*گوید نه قصد او ظاهر این کلمه نبوده، بلکه خشونت او را به این طرف کشاند که به پیامبر(ص) جسارت کرد و نتوانست جلوی خود را بگیرد.
آیا او همیشه این چنین بوده است یا خیر؟
او در زمان خلیفه دوم براحتی خود را کنترل کرد، و هیچ جسارتی به کسی نکرد، و تمام کلام خلیفه اول را قبول کرد، چون خلیفه اول او را جانشین خود قرار داده بود و دیگر دلیلی برای عصبانیت و درشتی وجود نداشت. و این تعیین جانشین در صورتی است که خلیفه اول خود بارها گفته بود مرا رها کنید و سراغ دیگری بروید.
می*گفت: اقیلونی فَلَستُ بِخَیرکُم مرا رها کنید که من بهتر از شما نیستم
او که خود قبول دارد بهترین افراد نیست، چرا برای پس از خود جانشین معین می*کند، آیا این عمل جسارت به رسول الله (ص) نیست، نادیده گرفتن روش پیامبر(ص) نیست.
خود او در اخر عمرش اظهار می*کرد کاش خلافت را قبول نمی*کردم و به دیگری واگذار می*کردم،
حضرت علی(ع) می*فرماید:
شگفتا که ابوبکر از مردم می*خواهد که در زمان حیاتش او را از تصدی خلافت معاف بدارند و در همان حال زمینه را برای دیگری بعد از مرگ خویش آماده می*کند، و خلافت را به عقد دیگری در آورد و هر دو از شتر خلافت دوشیدند و از حاصل آن بهره*مند گردیدند.

پی نوشت ها:
1 - تاریخ طبری ج3، ص 253. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 1، ص 129
2 - نساء: 150
3 - شرح نهج البلاغه، مجلد 1، ص ، غروب 46.
4 - تذکرة الخواص، ج1، ص 358. الکامل فی التاریخ، ج2، ص 332. انساب الاشراف، ج2، ص 273. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، مجلد 1، ص 131.
5 - ابن کلام خلیفه اعتراف او است که خود می*داند بهترین افراد نیست، واگر او برتر از دیگران بود هیچ*گاه چنین حرفی نمی*گفت و اعتراف به ضعف خود نمی*کرد.
6 - فَیا عجَبأ!! بَیناهو یستقیلُها فی حیاته اذعقد ها لاخر بعد وفاتِه لشدَّما تشطَّر ضَرعیها ... نهج البلاغه، خطبه 3.