PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دزدی شیطان



حامد
پنجشنبه 05 خرداد 90, 05:27 قبل از ظهر
به نقل از pechpech
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب می*فروخت. مردم دورش جمع شده* بودند،* هیاهو می*كردند و هول می*زدند و بیشتر می*خواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،*دروغ و خیانت،* جاه*طلبی و ... هر كس چیزی می*خرید و در ازایش چیزی می*داد. بعضی*ها تكه*ای از قلبشان را می*دادند و بعضی* پاره*ای از روحشان را. بعضی*ها ایمانشان را می*دادند و بعضی آزادگیشان را.
شیطان می*خندید و دهانش بوی گند جهنم می*داد. حالم را به هم می*زد. دلم می*خواست همه نفرتم را توی صورتش تف كنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم،*فقط گوشه*ای بساطم را پهن كرده*ام و آرام نجوا می*كنم. نه قیل و قال می*كنم و نه كسی را مجبور می*كنم چیزی از من بخرد. می*بینی! آدم*ها خودشان دور من جمع شده*اند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیك*تر آورد و گفت*: البته تو با اینها فرق می*كنی.تو زیركی و مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات می*دهد. اینها ساده*اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می*خورند.
از شیطان بدم می*آمد. حرف*هایش اما شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
ساعت*ها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبه*ای عبادت افتاد كه لا به لای چیز*های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یك بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،*نبود! فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشته*ام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم. می*خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی*اش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه كردم. اشك*هایم كه تمام شد،*بلند شدم. بلند شدم تا بی*دلی*ام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
و همان*جا بی*اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شكرانه قلبی كه پیدا شده بود

hamid reza
جمعه 06 خرداد 90, 02:43 بعد از ظهر
خوب بخاطر این بوده که پشیمان شده

حامد
سه شنبه 11 مرداد 90, 11:39 قبل از ظهر
راستی چرا باید بزاریم تا شیطان قلب ما رو بدزده تا مجبور بشیم دنبال شیطان بدویم

به نظر شما چطور می شه که شیطان می تونه به قلب ما راه پیدا کنه؟؟؟

ehsan_8665
دوشنبه 24 مرداد 90, 01:09 بعد از ظهر
اگر در واقع دزدیده شدن قلب را گمراهی در نظر بگیریم که قطعا هم همینطوره باید ببینیم که چی کار کنیم که توسط شیطان گمراه نشویم...
به نظر شما باید چه کار کرد که گمراه نشد؟؟؟
تازه بعضی وقتها وضعیت وخیمی پیش میاد و اونم اینکه فکر میکنیم تو راه درستیم اما غافل از اینکه در گمراهی هستیم!!!!!!
واقعا راهش چیه که گمراهی رو بشناسیم و در آن غرق نشیم؟؟؟ :?: :?: :?: